بازگشت

مناظرات گسترده علمي


از آنجا كه عصر امام باقر عليه السلام، روزگار برخورد انديشه هاي اسلامي و غير اسلامي بود، مناظرات زيادي بين دانشمندان اديان مختلف با امام از سوي دربار سازمان دهي شد و آخرين حكمرانان بني اميه اين سياست كهنه و شكست خورده را بار ديگر از سر گرفتند. هر چند كه تاريخ همواره از شكست دربار در اين گونه مناظرات حكايت مي كرد، پافشاري بر پندارهاي خام، سبب آموزه پذيري آنها از تاريخ و عملكرد ناموفق نياكان شان در اين عرصه نشد. آنان همواره در كمين فرصتي بودند تا بتوانند چهره ي امام را مخدوش سازند.

به عنوان نمونه، امام پيش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه ي تيراندازي اي كه هشام ترتيب داده بود، هنگام بيرون آمدن از قصر هشام، باگروهي كه در اطراف ميدان مشرِف به قصر تجمع كرده بودند، برخورد كرد. امام پرسيد: اينان كيستند؟ پاسخ گفتند: اينها راهبان و كشيشان مسيحي هستند كه در مجمع بزرگ سالانه ي خود گرد هم آمده اند و در اين مكان، نشست علمي دارند و در مورد مسائل گوناگون علمي خود بحث و تبادل نظر مي كنند. امام عليه السلام عباي خود را به سر گرفت و به گونه ي ناشناس در آن مجمع شركت كرد. امام صادق عليه السلام نيز كه همراه پدرش بود، در گوشه اي نشست.

جاسوسان حكومتي كه امام را زير نظر داشتند، بي درنگ هشام را آگاه كردند. هشام كه مي پنداشت فرصتي مناسب يافته است، به چند نفر از افراد خود دستور داد تا از نزديك شاهد ماجرا باشند و لحظه به لحظه آن را گزارش كنند. گروهي از مسلمانان كه امام را مي شناختند نيز در نشست حاضر شدند و كنار امام نشستند. در اين هنگام، اسقف بزرگ مسيحيان وارد جمع شد و همگان به احترام او برخاستند. او بسيار سالخورده بود و لباسي از حرير زرد نيز بر تن داشت. آهسته به سمت جايگاه خود گام برداشت و نشست. نگاهي به حاضرين كرد، نگاهش بر چهره ي تابنده ي امام متوقف شد. پرسيد: «آيا شما از ماييد يا از امت مرحومه؛ امام پاسخ فرمود: از امت مرحومه. پرسيد: «از دانشمندان شان هستي يا از نادانان؟» فرمود: «از نادانان نيستم.»

گونه اي تشويش بر اسقف حاكم شد. پرسيد: «نخست من از شما سؤال كنم. يا شما مي پرسيد؟» امام فرمود: «شما بپرسيد.» او گفت: «شما مسلمانان از كجا مي گوييد كه بهشتيان مي خورند و مي آشامند، ولي نياز به قضاي حاجت ندارند؟ آيا دليلي يا نمونه اي نظير آن در اين جهان سراغ داريد؟»

امام فرمود: «آري نمونه آن، جنيني است كه در رحم مادرش تغذيه مي كند، ولي مدفوعي ندارد و نياز به قضاي حاجت پيدا نمي كند». اضطراب اسقف بيشتر شد و گفت: «شگفت انگيز است! شما كه گفتيد از دانشمندان نيستيد؟» امام فرمود: «خير، من گفتم از نادانان نيستم.»

اسقف دوباره پرسيد: «شما از كجا ادعا مي كنيد كه نعمت ها و ميوه هاي بهشتي كم نمي شوند و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقي مي مانند و كاهش نمي يابند؟ آيا نمونه ي روشني از پديده هاي اين جهان مي توانيد ذكر كنيد؟»

امام فرمود: «آري، نمونه ي بارز آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله ي شمعي صدها چراغ بيفروزيد، از شعله ي آن كاسته نمي شود».

باز هم بر شگفتي اسقف افزوده شد و پرسشهاي ديگري مطرح كرد و هر بار پاسخي قانع كننده مي شنيد. وقتي پرسش هايش به پايان رسيد، با عصبانيت از جايش برخاست و به حاضرين گفت: «شما دانشمندي بلند مرتبه تر از مرا آورديد و نزد من [براي مناظره] نشانديد تا مرا رسوا سازيد و مسلمانان بدانند كه از ما مسيحيان برترند و دانش بيشتري دارند. به خدا سوگند ديگر كلمه اي از من نخواهيد شنيد و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در بين خود نخواهيد يافت. اين را گفت و رفت.

مجلس به هم خورد و همه پراكنده شدند. خبر به هشام رسيد و از شنيدن آن بسيار بر آشفت. او كه مي پنداشت امام در مناظره با اسقف مسيحي سر افكنده بيرون مي آيد، با شنيدن خبر پيروزي امام، بسيار بيمناك و مضطرب شد؛ از اين رو، به فكر فرو رفت تا چاره اي بينديشد و به اين نتيجه رسيد كه بايد پيروزي امام را با اتهام گرايش به مسيحيت، خدشه دار كند. او با ظاهر سازي، هديه اي براي امام فرستاد و از او خواست كه دمشق را ترك نكند و در اين فرصت به فرماندار خود در شهر «مَدْين» كه در مسير حركت امام به سوي مدينه بود، نگاشت: «محمد بن علي عليهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعان مي دارند دروغگو هستند. آن دو نزد من بودند، وقتي من آنان را به قصد مدينه بازگردانيدم نزد كشيشان مسيحي رفتند و آنچه در دل خود از كفر مخفي كرده بودند نماياندند و از اسلام به دين مسيحيان نزديك شدند. من به خاطر خويشاوندي اي كه با آنها داشتم نخواستم كيفرشان كنم ولي وقتي نامه ام به دستت رسيد، مردم را از آن آگاه كن و ندا در ده كه آن دو مرتد هستند و اميرالمؤمنين همگان را از معاشرت با آنها باز داشته است و دستور قتل آن دو و دوستان و پيشكارانشان را صادر كرده است...

ولي تلاش هاي مذبوحانه ي هشام در سرپوش گذاشتن بر واقعيت بي نتيجه ماند و مردم كه نخست تحت فشارهاي تبليغاتي هشام قرار گرفته بودند، به واقعيت پي بردند و جايگاه امام بهتر براي آنها تبيين شد و بر عكس، اين حركت هشام بيشتر سبب رسوايي او و حكام منطقه گرديد.