بازگشت

فرقه غلات


غلات به معناي «گزافه گويان» است. ايشان فرقه اي از شيعه هستند كه درباره ي امامان خود گزافه گويي كرده و آنان را تا سر حد خدايي رسانيده اند و يا قائل به حلول جوهر نوراني الهي در امامان خود شده اند يا به تناسخ قائل گرديده اند. آنان چند دسته شدند، برخي گفتند امام علي عليه السلام و بعضي از امامان شيعه، خدا هستند و برخي ديگر از آنان گفتند كه ايشان پيغمبرند.

جاي شگفتي ندارد كه ريشه ي عقايد آنان را در مذاهب حلوليه و تناسخيه مثل يهود و نصارا و يا از خرم ديني و مزدكي بدانيم؛ زيرا جزيرة العرب و سرزمين بين النهرين و شامات پيش از ظهور اسلام، كانون قبيله هاي مختلف عرب و غير عرب بوده و نيز برخوردگاه عقايد و اديان گوناگون بوده است و نشانه هاي آشكاري از عقايد و ديدگاه هاي آنان در برخي فرق اسلامي ديده مي شود. فرقه غلات مشتمل بر ده ها فرقه ي ديگر مي شود كه نام تمامي آنها در نوشته هاي ملل نويسان موجود است.

امامان شيعه، انديشه ي آنان را به شدت طرد كردند و آنان را «يهود و نصاراي» امت پيامبر صلي الله عليه و آله ناميدند تا عمق انحراف و كج روي انديشه ي آنان بر مسلمانان آشكار شود.

امام باقر عليه السلام با اتخاذ موضعي صريح و شفاف به رويارويي با انديشه هاي منحرف آنان پرداخت. روزي امام باقر عليه السلام در ميان جمعي از شيعيان خود رو به آنها كرده و فرمود: «اي جماعت شيعه! ميانه رو باشيد تا تندروان (غلات) از تندروي خويش پشيمان شوند و به شما اقتدا كنند و جويندگان راه حقيقت به شما ملحق گردند».

در اين لحظه مردي از ميان جمعيت برخاست و پرسيد: «تندروان كيانند؟» امام فرمود: «آنان كساني هستند كه به ما اوصاف و عناويني را نسبت مي دهند كه ما خودمان آن را براي خويش قائل نشده ايم. آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم... به خدا سوگند ما از سوي خدا آزادي مطلق نداريم و بين ما و خدا خويشاوندي نيست و بر خداوند حجتي بر ترك تكليف نخواهيم داشت. ما به پروردگار، جز به وسيله ي اطاعت و بندگي او تقرب نمي جوئيم. هر يك از شما مطيع خداوند باشد، ولايت و محبت ما براي او سودمند است و كسي كه اهل معصيت باشد، ولايت ما سودي به حالش ندارد. پس بر حذر باشيد از فريفتن خويش و فريب خوردن از غلو كنندگان.»

از جمله سردمداران اين گروه، فردي به نام «ابو منصور عجلي» بود كه خود را پس از شهادت امام باقر عليه السلام جانشين ايشان معرفي كرد. او كه در شهر كوفه خانه داشت و زادگاهش در بيابان هاي عراق بود، فردي بي سواد بود كه حتي خواندن و نوشتن را نمي دانست. وي ياران خود را بر خفه كردن و قتل ناگهاني مخالفان خود دستور داده بود.

او بر اين باور بود كه نبوت ختم نشده است و ائمه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله، از اميرالمؤمنين عليه السلام تا امام باقر عليه السلام، از پيامبران الهي هستند و پس از آنان پيامبري به وي رسيده و تا شش پشت از فرزندان او همگي پيامبر خدايند و آخرين پيامبر، قائم آخر الزمان مي باشد كه ششمين فرزند اوست. در ذيل آيه شريفه «وَ اِنْ يرَوْا كسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا يقُولُوا سَحابٌ مَرْكومٌ» مي گفت: «علي عليه السلام همان ابري است كه از آسمان فرو افتاده است.» و سپس آيه را در شأن خود دانست و گفت: «من همان پاره ابري هستم كه خدا افتادن آن را از آسمان وعده داده است. پروردگار مرا به آسمانها فراخواند و دست بر سر من كشيد و گفت: فرزندم بر زمين نازل شو و پيام هاي مرا به مردم برسان و سپس من به زمين هبوط كردم.»

وي پس از چندي با برخورد شديد امام باقر عليه السلام روبرو شد و امام او را طرد كرد. وي از ادعاي نبوت دست برداشت؛ اما داعيه ي امامت بلند كرد.

از ديگر چهره هاي منحرف و پيشوايان فرقه ي غلات «بيان تَبّان» (كاه فروش) است كه اميرالمؤمنين عليه السلام را خدا مي انگاشت و خود را مضمون آيه ي شريفه ي «هذا بَيانٌ للنّاس وَ هديً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ» مي انگاشت و مي گفت: «در روز قيامت همه چيز از بين مي رود به جز چهره ي خدا كه مردي از نور است و او نيز متلاشي شده ولي صورتش باقي مي ماند؛ زيرا خداوند فرموده است: «كلُّ شَيْ ءٍ هالِك اِلاّ وَجْهَهُ». و نيز تفاسير دگرگونه ي ديگري در مورد برخي ديگر از آيات قرآن داشت. او نامه اي توهين آميز با اين مضامين به امام باقر عليه السلام نوشت: «اسلام بياور تا رستگار شوي و نجات يابي؛ چرا كه تو نمي داني خدا رسالت را در كجا و بر دوش چه كسي قرار داده است و منِ رسول خدا وظيفه اي جز ابلاغ پيام خدا ندارم و كسي كه انذار كند همانا معذور است.»

امام باقر عليه السلام به شدت از او بيزاري جست و فرمود: «خداوند بيان تبّان را لعنت كند، زيرا وي بر پدرم دروغ مي بست و من شهادت مي دهم كه پدرم بنده نيكوكار و صالح خدا بود».

و در روايتي ديگر نيز آمده است كه امام عليه السلام به درگاه خداي خويش عرض كرد: «پروردگارا! من از بيان تبّان به درگاه تو تبري و بيزاري مي جويم.»