بازگشت

تبيين شيوه هاي صحيح اجتهاد


امام باقر عليه السلام به عنوان مبتكر و تدوين كننده ي علم اصول، در جايگاه برترين مرجع ديني شيعه در روزگار خويش، بر خود لازم مي دانست با تبيين شيوه هاي صحيح اجتهاد، به نهادينه ساختن فرهنگ اجتهاد بين دانشمندان علوم اسلامي مبادرت ورزد.

از اين رو، به آموزش اصحاب و شاگردان خود در راستاي اجتهاد با بهره گيري از شيوه هاي صحيح اقدام نمود كه در كتابهاي اصولي، نمونه هاي فراواني از آن به چشم مي خورد؛ به مواردي در اين زمينه توجه كنيد:

1. زراره مي گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: شما در مسح پا و سر، مسح تمام سر و پا را لازم نمي دانيد، بلكه مسح مقداري از آن را كافي مي دانيد؛ آيا ممكن است بيان كنيد كه اين حكم را چگونه و از كجا بيان مي فرماييد؟ امام با تبسمي پاسخ دادند: اين همان مطلبي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز بدان تصريح دارد و در قرآن نيز آمده است؛ به درستي كه خداوند مي فرمايد: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» [1] ؛ «پس صورتهايتان را بشوييد». از اين جمله، فهميده مي شود كه شستن صورت واجب است. پس خداوند شستن دستها را عطف بر صورت نمود و فرمود: «وَاَيْدِيَكُمْ اِلَي الْمَرافِقِ»؛ «و دستانتان را تا آرنج بشوييد». بنابراين، خداوند شستن دو دست تا آرنج را به صورت متصل [و معطوف] بيان نمود. پس دانستيم كه شستن تمام دست تا آرنج لازم است. پس خداوند اين دو كلام [مورد نظر و جمله ي بعد] را جدا مي كند و جمله [بعد] ، از ماقبل [خود] جدا مي شود و با فعل جديدي آغاز مي گردد كه: «وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُم»؛ «و سرهايتان را مسح كنيد». پس مي فهميم هنگامي كه فرمود: بِرُؤُوسِكُم، مقداري از مسح سر كافي است و [اين مطلب] از مكان باء فهميده مي شود [كه مراد مسح برخي از سر است؛ چرا كه نفرموده وَاْمسَحُوا رُؤُسَكم و آن را مانند فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم وَاَيْديكُم بدون باء نياورده است و در واقع، امام باء را باء تبعيضيه گرفته اند] . پس خداوند، رجلين را به رأس وصل [و عطف] نموده است؛ همان گونه كه يدين را به وجه وصل [و عطف] نموده. و هنگامي كه فرمود: «واَرْجُلَكُم الي الْكَعْبَيْنِ»؛ از اينكه رجلين را به رأس وصل كرده، مي فهميم كه مسح بر برخي از قسمتهاي پا نيز كافي است. [اين همان چيزي است كه] رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را براي مردم تفسير كرده بودند، اما مردم سخن او را تباه ساختند. [2] .

به خوبي آشكار است كه امام با تأسي به دو نكته ي ادبي در تفسير آيه ي شريفه (اول: عدم انشاء امر جديد براي شستن دستها و عطف ايديكم به وجوهكم با يك صيغه ي امر فاغْسِلوا و دوم: تبعيضيه گرفتن باء جاره در برؤسكم و عطف ارجلكم به آن) سعي در بازگو كردن چگونگي برداشت اين حكم از آيه دارند. البته امام مي توانستند بدون اين كار، حكم شرعي را براي مخاطب روشن سازند، اما آشكار است كه ايشان در آموزش شيوه هاي اجتهاد به فرد پرسش كننده تلاش كرده اند.

2. در روايتي ديگر، زراره و محمد بن مسلم مي گويند: از امام باقر عليه السلام پرسيديم: نظر شما در مورد نماز مسافر چيست؟ امام فرمود: خداوند بلند مرتبه مي فرمايد: «وَاِذا ضَرَبْتُمْ فِي الاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ»؛ [3] .

«هنگامي كه سفر مي كنيد، گناهي بر شما نيست كه نماز خود را كوتاه كنيد.» پس تقصير در سفر واجب شده است، همانند وجوب تمام خواندن آن در «حَضَر».

به امام عرض كرديم: خداوند فقط فرموده بر شما «جناحي» نيست و نفرموده «افعلوا» [كه ظهور در وجوب داشته باشد] ، پس چگونه [از اين آيه فهميده مي شود كه] واجب گردانيده است؟ امام فرمود: آيا خداوند بلند مرتبه در [مورد] صفا و مروه نفرموده است: «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»؛ [4] «كساني كه حج خانه ي خدا و يا عمره انجام مي دهند، مانعي نيست كه بر آن دو طواف كنند». آيا نمي بينيد طواف آن دو واجب شده است؟ چون خداوند در كتاب خود آورده و پيامبر او صلي الله عليه و آله نيز بدان عمل كرده است. تقصير در سفر نيز همين گونه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله بدان عمل كرده است و پروردگار تعالي نيز آن را در كتابش آورده است. [5] .

امام خميني رحمه الله درباره ي دلايل وجود اجتهاد در عصر معصومان عليهم السلام مي نويسند: «از جمله آن دلايل، رواياتي است كه به چگونگي حكم شرعي از كتاب خدا اشاره مي كند و به عنوان نمونه، مي توان به روايت زراره اشاره نمود كه چگونگي آموزش به زراره در راستاي استنباط حكم شرعي از قرآن را بيان مي كند.» [6] .


پاورقي

[1] مائده/6.

[2] وسائل الشيعة، محمد بن الحسن الحر العاملي، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ پنجم، 1403 ق، ج1، ص290.

[3] نساء/ 101.

[4] بقره / 158.

[5] بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ اول، 1362 ش، ج2، ص276.

[6] الرسائل، روح الله خميني، قم، اسماعيليان، 1385 ق، ج2، ص128.