بازگشت

مهابت و شجاعت


علم و تقوايش، زهد و پارسايي اش، چنان عظمت، جلالت و ابهّتي به وي داده بود كه كسي نمي توانست او را سير نگاه كند. [1] و دانشمندان بزرگ از جمله «حكم بن عُتَيْبه» با همه عظمت و بزرگي اش، در نزد او، كودكي دانش آموز مي نمود، [2] يكي از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموي، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت با طرح سؤالي او را شرمنده كند، و چون به نزد آن گرامي رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش پريد و زبانش بند آمد. [3] .

يا آنكه در ميان مردم چون يكي از آنها بود، و از متواضع ترين مردم به شمار مي آمد، ولي در مقابل ستمكاران، شجاعانه مي ايستاد و از حق و حقيقت دفاع مي كرد. آنگاه كه خليفه اموي هشام بن عبدالملك، آن حضرت را به دمشق احضار كرده بود، در مجلسي كه تمام سران اموي گرد آمده بودند ابتدا هشام و سپس ديگر بزرگان بني اميه آن حضرت را سرزنش كردند.

مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، چنانكه هشام از سخن آن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفي مي كرد، به اندازه اي خشمگين شد كه فرمان داد امام را زنداني كنند. [4] در مجلسي ديگر در نزد هشام در حالي كه در كنار او و بر تخت وي نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت. [5] .

حتي در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. چون غمگين مي شد، زنان و كودكان را جمع مي كرد، او دعا مي كرد و آنها آمين مي گفتند.


پاورقي

[1] مكارم الأخلاق، ص 74؛ بحار، 46 / 299.

[2] همان، ص 85؛ رجال كشي، ص 128، ش 308.

[3] همان، ص 89، 68؛ بحار 46 / 298، 299؛ نك كافي 6 / 481.

[4] بحار، 46 / 298؛ نك كافي، 6 / 482.

[5] دلائل الأمامة، ص 95؛ مكارم الأخلاق، ص 102، 103، 104، 105؛ كشف الغمة، 2 / 342؛ وسايل، 3 / 409؛ بحار، 46 / 221، 222، 223، 245.