بازگشت

اعتراف دانشمند نصراني به دانش امام


هشام بن عبدالملك، امام باقر عليه السلام را از مدينه به شام تبعيد كرد، امام عليه السلام در مدت حضور در شام، در ميان مردم مي نشست و سؤالات آنان را پاسخ مي داد. روزي مشاهده نمود كه عده اي از مسيحيها به بالاي كوهي مي روند، امام فرمود: اين گروه به كجا مي روند؟ مردم پاسخ دادند: آنها در هر سال يك روز به نزد دانشمند خود مي روند و سؤالاتشان را از او مي پرسند. امام عليه السلام از علم و دانش او پرسيد، مردم در پاسخ عرض كردند: او عالم ترين آنهاست.

آن حضرت به اتفاق اصحاب اش همراه با مسيحيها به بالاي كوه رفتند. وقتي نزد آن عالم مسيحي رسيدند از امام پرسيد: آيا تو از ما مسيحيها هستي يا از امت مرحومه (مسلمانان)؟ امام فرمودند: از امت مرحومه هستم. پس پرسيد؟ آيا از دانشمندان آنان هستي يا از جاهلين آنها؟ امام فرمود: از جاهلين آنها نيستم. پس آن مسيحي رو به امام عرض كرد: آيا مي پرسي يا بپرسم؟ امام فرمود: بپرس. هر سؤالي كه نصراني پرسيد، امام عليه السلام جوابش را بيان فرمود، از جمله اين سؤال را پرسيد كه: دو برادر در يك زمان متولد مي شوند و در يك ساعت مي ميرند و در قبر واحدي دفن مي شوند ولي يكي از آنان 150 سال عمر كرده و ديگري 50 سال، اين دو برادر چه كساني هستند؟ امام فرمود: اين دو برادر «عزير» و «عزره » هستند كه سي سال با هم زندگي كردند، پس به امر خدا «عزير» صد سال مرد ولي «عزره » زندگي مي كرد، پس خداوند «عزير» را زنده كرد و بيست سال با هم زندگي كردند و با هم از دنيا رفتند. در اين لحظه بود كه دانشمند نصراني رو به مسيحيها كرد و گفت: «ما رايت احدا قط اعلم من هذا الرجل؛ هرگز احدي را عالم تر از اين مرد نديده ام». «لا تسالوني عن حرف وهذا بالشام؛ تا زماني كه اين مرد در شام است در مورد هيچ حرفي از من سؤال نكنيد».