بازگشت

پرورش يافتگان مكتب امام باقر (ع )


امـام بـاقـر در دوران امـامـت پـر بركت خويش توانست جمع بيشماري را از درياي بي كران علم ، فضل و دانش خويش بهره مند ساخته و پرورش دهد. گر چه اصحاب امام باقر غالبا محضر امام سـجـاد يـا امام صادق عليهم السلام را درك كرده و در زمره اصحاب آن دو بزرگوار نيز شمرده مـي شـوند ولي در اينجا ما سعي در معرفي اجمالي آناني داريم كه بيشتر اتصالشان با امام باقر(ع ) بوده و به عنوان حوّاري امام يا اصحاب خاص امام معرفي شده اند.

شيخ مفيد اصحاب خاص امام باقر را چنين بر مي شمرد: جابر بن يزيد جعفي ، حمران بن اعين ، زراره ، عـامـربـن عـبـدالله بـن جـذاعـه ، حـجـر بـن زائده ، عـبـدالله بـن شـريـك عـامـري ، فـضـيـل بـن يـسـار بـصـري ، سـلام بـن مـسـتـنـيـر، بـريد بن معاويه عجلي ، حكم بن ابي نعيم ..(321)

امام كاظم عليه السلام فرمود: در روز قيامت منادي ندا دهد: حواريون محمد بن علي و جعفر بن محمد كـجـايـند؟ پس عبدالله بن شريك عامري ، زرارة بن اعين ، بريد بن معاويه عجلي ، محمد بن مسلم ثقفي ، ابو بصير ليث بن البُختري ، عبدالله بن ابي يعفور، عامربن عبدالله جذاعه ، حجربن زائده ، و حمران بن اعين بر مي خيزند..(322)

و مـوالي امـام بـاقـر را چـنـيـن شمرده اند: ابو جارود زياد بن منذر، زياد بن ابي رجاء، زياد بن سـوقـه ، زيـاد آزاد شـده امـام بـاقـر(ع ) ، زيـاد بـن ابـي زيـادالمـنـقـري و زيـادالاحـلام ..(323)

در مـناقب ، بعضي از اصحاب امام باقر عليه السلام را به شرح زير نام برده اند: حمران بن اعـيـن و بـرادرانـش بـكـيـر و عـبـدالمـلك و عـبـدالرحـمـن ، مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل بـن بـزيـع ، عـبـدالله بـن مـيـمـون قـدّاح ، مـحـمـد بـن مـروان كـوفـي ، اسـمـاعـيـل بـن فـضـل هـاشـمـي ، ابـو هـارون المـكـفـوف ، طـريـف بـن نـاصـح ، سـعيدبن طريف ، اسـمـاعـيـل بن جابر خثعمي كوفي ، عقبة بن بشير اسدي ، اسلم مكي ، ليث مرادي ، كميت بن زيد اسدي ، ناجيه بن عماره صيداوي و معاذ بن مسلم الفراء النحوي ..(324)

و اينك به شرح اجمالي بزرگان اصحاب امام باقر عليه السلام مي پردازيم .

زُرارَة بن اَعْيَن

زراره از بـزرگان اصحاب امام باقر عليه السلام ، فقيه ، محدّث و متكلّم بود. در بين اصحاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، شـش نـفـر را از هـمـه دانـاتر شمرده اند كه زراره عالمترين آنانست ..(325)

زراره پـسـر اَعـيَن و اعين پسر سَنْسَن از راهبان روم بود. اعين به بردگي مردي از بني شيبان درآمـد. شـيـبـانـي او را قـرآن آمـوخـت و آزاد كـرد. نـام زراره (عـبـد ربـّه ) و كـنـيـه اش ابـاالحـسـن بود..(326)

زراره از شـاگـردان زبـده امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـود و روايـات بسياري از ايشان شنيد و نـقـل كـرد كـه مجموع روايات ايشان از امام باقر دركتب فقهي هزار و دويست و سي وشش و از امام صادق عليه السلام چهارصد و چهل و نه روايت است ..(327)

امـام صـادق عـليـه السـلام بـسـيـار از وي يـاد مـي كـرد و تجليل مي نمود. از جمله بيانات امام صادق (ع ) در شاءن او:

1ـ مـيـخـهاي زمين و علمهاي دين چهار نفرند: زراره ، ليث بن البُختري ، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه ..(328)

2ـ اگر زراره نبود، به گمانم احاديث پدرم از بين مي رفت ..(329)

3ـ جـز زراره ، ابـو بـصـيـر ليـث مـرادي ، مـحمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي كسي را نمي يابم كه ياد ما را زنده نگه داشته باشد. اگر اينان نبودند كسي علم ما را درك نمي كرد. اينان حـافـظـان ديـن و امـينان پدرم بر حلال و حرام خدا بودند و اينان در دنيا و در آخرت به سوي ما سبقت گيرنده اند..(330)

روايـات فـراوان ديـگـري نـيز از امام صادق عليه السلام در مدح زراره وارد شده است كه همگي دلالت بر جلالت قدر و شاءن عالي وي دارند.

البته براي اينكه حكومت ظالم بني اميه اورا شناسايي نكند و تحت فشار ظلم و ستم قرار ندهد گهگاه امام از او عيب مي گرفت و مذمّت مي كرد.

امام صادق به عبدالله پسر زراره فرمود:

(سـلام مـرا بـه پـدرت بـرسـان و بـه او بگو من به خاطر دفاع از تو، بر تو عيب مي گيرم زيـرا دشـمنان ما و مردم در آزار و اذيت نسبت به نزديكان ما سرعت دارند و به خاطر محبت ما، آنان را تـهـمـت مـي زنـنـد و مـي كـشند و هركس كه مورد ايراد ما باشد، ستايش مي كنند و چون تو به مـوالات مـا مـشهوري ، و به اين جهت در نزد مردم ناپسندي ، مي خواهم با ايراد گرفتن بر تو و مذمت از تو، تو را در نظر آنان خوب جلوه دهم و به اين وسيله شرّ آنان ا از تو دفع كنم همچون آن كشتي كه خداي تعالي خبرش را در داستان موسي و خضر آورده است )..(331)

بـنـابـر خـبـر كشّي ، زراره در سال صد و چهل و هشت ، مدت كمي بعد از وفات امام صادق عليه السـلام ، در كـوفـه بـدرود حـيـات گفت . او دو كتاب نوشت يكي در استطاعت و ديگري در جبر و تفويض .

حَمْران بن اَعْيَن

حـمران برادر زراره ، از حواريّون امام باقر و امام صادق عليهما السلام ، از عالمان به قراءات ، نـحو، لغت و از حاملان قرآن بود. روايات فراواني در مدح او از امام باقر و امام صادق عليهما السلام رسيده است .

زراره برادر حمران گويد، در جواني خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم . حضرت پرسيد: آيا از فرزندان اعين هستي ؟

جواب دادم : آري ، زرارة بن اعين هستم .

امام فرمود: تو را از شباهت شناختم . آيا حمران هم به حج آمد؟

زراره : نه ولي به شما سلام رساند.

امـام : او از مـؤ منان حقيقي است كه هيچگاه بر نمي گردد، وقتي او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان و ... ..(332)

يـك بـار حـمـران خـدمت امام باقر (ع ) رسيد و عرض كرد: فدايت شوم با خدا عهد بسته ام كه از مدينه خارج نشوم تا اين كه سؤ الم را جواب دهي .

امام : بپرس

حمران : آيا من از شيعيان شما هستم ؟

امام : آري ، در دنيا و آخرت ..(333)

امام صادق عليه السلام او را مؤ مني شمرده كه هيچگاه مرتد نخواهد شد..(334)

زماني مردي شامي به محضر امام مشرّف شد تا با ايشان بحث كند. وقتي خواست درباره قرآن و نـحـو آن بـحـث كند، امام او را به حمران حواله داد و حمران تمامي سؤ الهاي وي را جواب داد. مرد شامي گفت :

او را متبحر در اين علم يافتم ، هر سؤ الي كه پرسيدم ، جواب داد..(335)

حـمـران هـر گـاه بـا دوسـتـانـش نـشـسـتـي داشـت ، صـحـبـت مـجـلس را پـيـرامـون فـضايل و اصحاب اهل بيت مي چرخاند و هر گاه مطلب ديگري را در كلام وارد مي كردند، دوباره آنـان را بـه اصـل بـحـث بـر مـي گـردانـد و اگـر از صـحـبـت پـيـرامـون اهل بيت خودداري مي كردند، مجلس ‍ را ترك مي كرد..(336)

برادران زراره

عـلاوه بـر زراره و حـمـران ، بـرادران ديگر او: بُكير، عبدالملك و عبدالرحمن نيز از اصحاب امام باقر بودند. ربيعة الراءي گويد؛ به امام صادق عرض كردم : اين برادران عراقي (كوفي ) كيانند؟

در بين اصحاب شما از اينان بهتر و خوش هيئت تر نديده ام ؟

امام صادق فرمود: اينان ياران پدرم هستند..(337)

حـسـن بـن عـلي بن يقطين گويد: مشايخ ما روايت مي كنند كه حمران ، زراره ، عبدالملك ، بُكير، و عـبـدالرحـمـن فـرزنـدان اعـيـن از اصـحـاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام و بـر صـراط مـسـتـقـيـم بودند..(338)

زراره گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام بـه مـكـه مـشـرف شـدنـد و از احوال عبدالملك پرسيدند. جواب دادم كه از دنيا رفت . امام فرمود: ما را بر بالاي قبر او ببر تا بر او نماز بخوانيم ، بعد فرمود: نه همين جا بر او نماز مي خوانيم و دستهايش را بلند كرد و بسيار براي او دعا فرمود و طلب رحمت كرد..(339)

امام در دعاي براي عبدالملك فرمود: خدايا ما در نزد او برگزيدگان خلق بوديم ، پس او را در قيامت در گروه پيامبر قرار ده ..(340)

بـُكـَيـْر نـيـز از بـزرگـان شـيـعـه و افـراد مـورد وثـوق بـود. نقل شده وقتي رحلت كرد، امام صادق (ع ) فرمود:

به خدا قسم كه خدا او را بين پيامبر و امير مؤ منان جاي دادند..(341)

ابان بن تغلب

ابـان در كـوفـه و در خانواده اي شيعي متولد شد. او از مبرزين اصحاب امام باقر بود و محضر امـام سـجـاد و امـام صـادق عليهماالسلام را هم درك كرد. او قاري ، فقيه ، اديب ، نحوي ، و لغوي بود. مقام علمي و تقواي او در حدي بود كه هم مورد احترام امامان عليهم السلام بود و هم عامّه مردم به او توجه فراوان داشتند.

امـام باقر به او فرمود: اي ابان ، در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده ، زيرا من دوست دارم در بين شيعيان همچون تويي ديده شود..(342)

محمد بن ابان گويد: با پدرم خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم . همين كه امام (ع ) پدرم را ديد دستور داد براي وي تكيه گاه گذاردند و با او مصاحفه و معانقه كرد و احوالپرسي نمود و خير مقدم گفت ..(343)

و وقـتـي خـبـر وفات ابان به امام رسيد، فرمود: خدا او را رحمت كند كه به خدا قسم مرگ ابان قلبم را به درد آورد..(344)

بسياري از علماي اهل سنت همچون احمد بن حنبل ، ابن معين ، ابو حاتم و ذهبي با تاءكيد بر شيعي بودن وي ، او را موثّق شمرده اند. ذهبي مي گويد:

(اِنَّهُ شيعِيُّ جَلْدٌ لكِنَّهُ صَدوُقٌ، فَلَنا صِدْقُهُ وَ عَلَيْهِ بِدْعَتُهُ).(345)

او شيعيِ سر سختي است ولكن راستگو است ، راستگويي اش براي ما و بدعتش بر عليه خودش .

عامّه مردم نيز براي ابان احترام خاصي قائل بودند. گفته شده وقتي در مدينه به مسجد پيامبر مـشـرف مـي شـد، حلقه هاي مردم از هم مي شكافت و راه را باز مي كردند و كنار قبر براي او جا باز مي نمودند..(346)

ابان نسبت به اهل بيت عليهم السلام معرفت بالايي داشت . عبدالرحمن بن حجاج گويد: در جلسه ابان نشسته بوديم كه جواني وارد شد و پرسيد:

اي ابـا سـعـيـد، مـرا خـبـر ده كـه چند نفر از اصحاب پيامبر(ص ) در جنگها در ركاب حضرت علي بودند؟

ابان كه منظور او را فهميده بود گفت :

گـويا مي خواهي فضيلت و مرتبت علي بن ابي طالب را از تعداد اصحاب همراه او بدست آوري ؟

وي در جواب تاييد كرد و ابان گفت :

بـه خـدا قـسـم مـا (بـر عـكـس ) آنـهـا را بـه فـضيلت نشناختيم مگر به خاطر همراهي با علي (ع )..(347)

و زمـانـي گـروهـي بـر وي عـيـب گـرفـتـنـد كـه از مـحـمـد بـن عـلي البـاقـر(ع ) حـديـث نقل مي كند. وي در جواب آنان گفت :

چگونه مرا ملامت مي كنيد به خاطر نقل روايت از كسي كه سؤ الي از او نپرسيدم مگر اينكه گفت : رسول خدا(ص ) مي فرمايد: ... ..(348)

ل 141 هـجـري در كـوفـه در گـذشـت . او چـنـد تـاءليف از خود به جاي گذارد كه بـعـضـي از آنـهـا عـبـارتـنـد از: تـفـسـيـر غـريـب القـران ، الفضايل و الاصول في الروايه علي مذهب الشيعه ..(349)

جابر بن يزيد جعفي

جابر بن يزيد از اهالي كوفه بود. در جواني خدمت امام باقر عليه السلام رسيد. حضرت از او پرسيد چه كسي هستي و از كجا و براي چه آمده اي . جواب داد كه از كوفه و از جعفي ها هستم و بـراي طـلب عـلم از شـمـا آمده ام . امام براي اينكه دشمنان مزاحم او نشوند به او گفت از اين به بـعـد خـود را از اهـالي مـديـنـه مـعـرفـي كـن چـون هـر كـس تـا زمـانـي كـه در مـديـنـه باشد، از اهـل آن حساب مي شود، بعد حضرت كتابي به من داد و مرا نهي كرد از اينكه در زمان حكومت بني امـيـه از آن حـديـث نـقل كنم ولي بعد از سقوط آنها موظف شدم و كتاب ديگري به من داد كه هيچگاه مجاز به نقل از آن نبودم ..(350)

جابر احاديث بسياري از محضر امام باقر شنيد. خودش گويد:

امـام بـاقـر هـفـتـاد هـزار حـديـث بـراي مـن روايـت كـرد كـه هـيـچـگـاه يـكـي از آنـهـا را نـقـل نـكـردم ..(351) بـه حـضرت عرض كردم : با احاديثي كه از اسرار خود براي من نـقـل كرده ايد و مرا از نقل آنها منع فرموده ايد، باري سنگين بر دوش من گذارده ايد و گاهي در سينه ام به جوش مي آيد به طوري كه حالتي شبيه جنون بر من دست مي دهد.

امـام فـرمـود: اي جابر هر گاه چنين شد، به صحرا برو و حفره اي بكن و سرت را در آن گودي فرو ببر و بگو: حديث كرد مرا محمد بن علي ... ..(352)

بـنـا بـه نـقـلي ديـگـر، امـام صـادق نـيـز چـنـيـن دسـتـوري بـه او داد و او عـمـل كـردو راحـت شـد. ابن شهر آشوب در مناقب ، جابر را(باب ) علم و اسرار و واسطه بين امام باقر و مردم شمرده است ..(353)

گـفـتـه انـد عـلم امـامـان عـليـهـم السـلام بـه چـهـار نـفـر رسـيـد كـه يـكـي از آنـهـا جـابـر اسـت ..(354)

زيـادبـن ابـي الحـلال گويد: اصحاب ما درباره احاديث جابر اختلاف كردند و من خواستم از امام صـادق (ع ) در ايـن مـورد سـؤ ال كـنـم . وقـتـي بـر حـضـرت وارد شـدم قبل از سؤ ال من فرمود: خدا جابر را رحمت كند بر ما راست مي گفت ..(355)

جـابـر كـتـابـهـاي مـتـعـددي نـوشـت از جـمـله تـفـسـيـر قـرآن ، كتاب النوادر، كتاب صفين ، كتاب جـمـل ، كـتـاب نـهروان ، مقتل اميرالمؤ منين ،مقتل الحسين و ....(356)او هر گاه از امام باقر حـديـث نـقـل مـي كـرد مـي گـفـت : خبر داد مرا وصي اوصيا و وارث علم انبياء ، محمد بن علي عليه السلام كه ... ..(357)

از آنـجـا كـه او از شـيـعـيـان عـالي مـرتـبـه ، عـالم و فـاضـل اهـل بـيـت بـود، به طور طبيعي مورد بغض حكومت بني اميه قرار گرفت ولي امام باقر عـليـه السـلام قـبـل از اينكه دستور توقيف او برسد، به او دستور داد كه خود را به ديوانگي بـزنـد. بـعـد از ايـنـكـه چـنـد روزي از ديـوانـگـي ظـاهـري جـابـر گـذشـت ، دسـتـور العـمـل هـشام در مورد دستگيري و توقيف و قتل جابر به والي كوفه رسيد و او وقتي فهميد كه جابر ديوانه شده است ، خوشحال شد و خود را معذور دانست ..(358)

بريد بن معاويه عجلي

بـريـد نـيـز از اصـحـاب گرانقدر امام باقر(ع ) و از فقهاي مسلّم اماميه است . بنابر روايت امام كـاظـم (ع ) او از حـواريـيـن امـام بـاقـر(ع ) و امام صادق بود و جزو كساني است كه علماي شيعه احـاديـث صـحـيـحـي كـه از آنـهـا رسـيده ، تصديق مي كنند.در روايات فراواني او به زبان امام صـادق عـليـه السـلام مـدح شـده اسـت . امـام صـادق عـليـه السـلام ضـمـن اظـهار گلايه از اطاعت ناپذيري اصحابش فرمود:

(اگـر اصـحـاب مـن حـرف مـرا مـي شنيدند و اطاعت مي كردند ، بدانان مي سپردم آنچه پدرم به اصـحـابـش سـپـرد. اصـحـاب پـدرم يـعـنـي زراره ، مـحمد بن مسلم ، ليث مرادي و بريد عجلي در زنـدگـي و مـرگ زيـنـت بـودنـد. قـيـام كـنـنـده بـه قـسـط و صـدق ، سـبـقـت گـيـرنـده و مـقـرب بودند)..(359)

در روايـت ديـگـري امـام صـادق عـليـه السـلام وي را جـزو مـيـخـهـاي چـهـارگانه زمين و اعلام دين شمرد..(360)

البته احاديثي نيز در مذمت و نقص بر وي صادر شده كه همه از روي تقيه و براي دفع شر از وي بـوده اسـت هـمـچـنـان كـه نـسـبـت بـه بـقـيـه اصـحـاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام مثل زراره ، محمد بن مسلم و ... نيز چنين احاديثي صادر شده است ..(361)

فُضَيْل بن يَسار

شـيـخ طـوسـي او را از فـقـهـاي بـزرگ ، رؤ سـاي مـذهـب ، صـاحـب فـتـوا و مـرجـع در حلال و حرام شمرده است . او از بزرگان اصحاب امام باقر عليه السلام بود و روايات متعددي در مدح وي وارد شده است از جمله :

هرگاه فضيل بر امام باقر عليه السلام وارد مي شد، امام مي فرمود:

(بَخٍّ بَخٍّ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ، مَرْحَباً بِمَنْ تَاءْنِسُ بِهِ الاَْرْضُ).(362)

افـتـادگـان و مـتـواضـعـان در درگـاه خدا را بشارت ده ، مرحبا به كسي كه زمين به او انس ‍ مي گيرد.

امام صادق نيز مشابه همين كلام را به فضيل مي فرمود و باز مي فرمود:

(فضيل از اصحاب پدرم بود و دوست دارم كه مرد دوستدار دوستان پدرش باشد).



فـضـيـل در قـيام زيد بن علي بر ضد بني اميه شركت كرد. وي مي گويد: بعد از شهادت زيد، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . وقتي بر امام (ع ) وارد شدم ، حضرت پرسيد:

( ـ اي فضيل عمويم چه كرد؟

بغض گلويم را گرفت و عرض كردم : او را كشتند و بر دار كشيدند.

امام گريه كرد و در حالي كه اشك مانند دانه هاي مرواريد بر گونه اش جاري بود فرمود:

اي فضيل آيا با عمويم در جنگ با اهل شام شركت كردي ؟

گفتم : آري .

امام : چند نفر از آنان كشتي ؟

گفتم : شش نفر.

امام : شايد در حقانيت اين جهاد شك داري ؟!

گفتم : اگر شك داشتم ، آنان را نمي كشتم . بعد شنيدم كه امام فرمود:

خـداونـد مـرا در آن خونها شريك گرداند. به خدا قسم عمويم زيد و يارانش شهيد گشتند همچنان كه علي بن ابي طالب و اصحابش شهيد گشتند)..(363)

فـضـيـل در زمـان امـام صـادق رحـلت كـرد. آن كـه او را غـسل داد، گفت : فضيل را كه غسل مي دادم دستهايش بر نگاه من سبقت گرفت و عورت را پوشاند. راوي گويد: اين جريان را براي امام صادق (ع ) تعريف كردم وحضرت فرمود:

(خداوند فضيل را رحمت كند، او از ما اهل بيت بود)..(364)

لَيث مرادي

ابـو بـصـيـر ليث بن البُختُريّ مرادي از بزرگان اصحاب امام بود. روايات متعددي در حق او و سـه رفـيقش (محمد بن مسلم ، زراره و بريد عجلي ) وارد شده كه بسياري از آنها گذشت . امام در آن روايـات ايـشـان را مـيـخـهـاي چـهـار گانه زمين ، اعلام دين ، قيام كنندگان به قسط و صدق ، سـابـقـان ، مقربان ، مخبتان و زنده كننده گان ياد اهل بيت و احاديث امام باقر عليه السلام ناميد. در روايتي امام صادق فرمود:

(گروهي بودند كه پدرم آنان را بر حلال و حرام امين شمرد، آنان ظرف علم پدرم بودند و نزد مـن نـيـز چـنـيـنـنـد و جـايـگـاه اسـرار مـن هـسـتـنـد، هـرگـاه خـداونـد اراده بـدي نـسـبـت بـه اهـل زمـيـن داشـت بـه خـاطـر ايـن يـاران پـدرم ، آن بـدي را از اهـل زمـيـن بـر مـي گـردانـد. آنـان سـتـارگـان شـيـعـيـان مـن هـسـتـنـد در حـال مرگ و زندگي و زنده نگه دارندگان ياد پدرم مي باشند. خداوند به وسيله آنان بدعتها را از ديـن دور مـي كـنـد و عـقـايـد انـحرافي اهل باطل را دفع مي كند. بعد امام گريه كرد. راوي گويد: از امام پرسيدم : آنان كيانند؟ فرمود:

بريد عجلي ، زراره ، ابو بصير و محمد بن مسلم )..(365)

ابـو بـصـيـر گـويـد: من به زني قرآن ياد مي دادم ، روزي در حين تعليم با او شوخيي كردم . وقتي خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم ، پرسيد؟ به آن خانم چه گفتي ؟

از خجالت صورتم را با دستهايم پوشاندم . امام فرمود: ديگر چنين كاري مكن . بعد فرمود:

(سـلام مـرا بـه آن زن بـرسـان و بـگـو: ابـو جـعفر به تو سلام رساند و گفت : خودت را به همسري ابوبصير در آور).

وقـتـي پـيـام امـام را بـه آن زن رسـانـدم ، زن بـراي اطمينان پرسيد كه آيا خود امام باقر چنين فرموده است و وقتي مطمئن شد، خود را به همسري من درآورد..(366)

ابو بصير يحيي بن ابي القاسم اسدي

در بـيـن اصـحـاب امـام بـاقر، يحيي بن ابي القاسم و ليث بن البختري به كنيه ابو بصير مـعـروفـنـد و هـر دو نـيـز از اصـحاب مؤ من و عاليقدر و موثّق بوده اند. در كتب حديث هرگاه ابو بـصـير به طور مطلق گفته مي شود (بدون نام و لقبي ديگر) منظور همين يحيي است و تنها او نـابـيـنـا بـوده اسـت ..(367) و روايـاتـي در مـدح او وارد شـده كه دلالت بر وثاقت و جلالت وي دارد.

راوي گـويـد بـه امـام صـادق عليه السلام عرض كردم : بسياري وقتها احتياج داريم مسايلي را بپرسيم ، به چه كسي رجوع كنيم ؟

امام فرمود: به اسدي يعني ابو بصير..(368)

و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بهشت را براي او ضمانت كردند.

ابو بصير گويد: بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و پرسيدم : آيا شما قادر هستيد كوري و پيسي (الاكمه و الابرص ) را شفا دهيد؟

امـام فـرمود: به اذن خدا، بعد فرمود: به من نزديك شو سپس دست بر چشم و صورت من كشيد و (به بركت دست آن بزرگوار) آسمان و زمين و خانه ها راديدم . حضرت فرمود:

(آيـا دوسـت داري كـه بـر ايـن حـال بـاشـي و هـمـچـون مـردم از ديـدن دنـيـا بـهـره بـبـري و مـثـل آنـهـا فـرداي قـيـامـت مـورد سـؤ ال بـاشـي يـا بـه حـالت اول برگردي و بهشت خالص براي تو باشد؟

عرض كردم : به همان حالت اول بر مي گردم .

پـس امـام دوبـاره دسـت بـر صـورتـم كـشـيـد و بـه حـالت اول برگشتم )..(369)

يـك بـار كـه ابو بصير با امام به حج رفته بود، عرض كرد: چه بسيارند حاجيان و چه زياد است فرياد آنان !؟

امـام فـرمـود: بـلكه چه بسيار است فريادها و چه كمند حاجيان ؟! آيا مي خواهي راستي آنچه مي گويم بداني و به چشم ببيني ؟

بـعـد امـام دسـت بـر چـشـمـان او كشيد و دعاهايي خواند و او بينا شد و فرمود: اي ابا بصير به حاجيان نگاه كن .

ابـو بـصـيـر ديـد بـيـشـتـر مـردم ميمون و خوك هستند و افراد مؤ من در بين آنان همچون ستارگان درخـشنده در شب تاريكند. ابو بصير عرض كرد: مولاي من راست گفتي . چقدر تعداد حاجيان كم و سر و صداها زياد است !

بـعـد امـام دوبـاره دعـاهـايـي خـوانـد و ابـو بـصـيـر بـه حـالت نـابـيـنـايـي اول بازگشت و امام به وي گفت :

(اي ابـو بـصير ما بر تو بخل نمي ورزيم و خداي تعالي نيز به تو ظلم نكرده است (كه تو نـابـيـنايي ) بلكه براي تو اين وضع را اختيار كرده و ما از گمراه شدن مردم مي ترسيم (كه اگـر تـو را بـيـنـا كـنـيـم ، دربـاره مـا بـه غـلو افـتـنـد يـا مـا را سـاحـر پندارند). و از اين كه فضل خدا در مورد ما را نشناسند و ما را پروردگاراني جز خدا بشمارند. در حالي كه ما بندگان كـوچـكـي هـسـتـيـم كـه از بـنـدگـي خـدا تـكـبـر نـداريـم و از اطـاعـت او ملول نمي شويم و در برابر او تسليم هستيم )..(370)

ابـو بصير اسدي مورد توجه امام صادق عليه السلام نيز بود. روزي او خدمت امام صادق رسيد و حضرت پرسيد: آيا بر بالين عِلْباء.(371) هنگام مرگ حاضر شدي ؟

عرض كردم : آري و به من خبر داد كه شما براي وي بهشت را ضمانت كرده ايد و از من خواست كه اين مطلب را به شما يادآور شوم .

امام فرمود: راست گفت .

ابـو بـصـيـر گـريـه كـرد و گفت : فدايت شوم ، من چي ؟ آيا پير، ضعيف ، نابينا و دلداده شما نيستم ؟ بهشت را براي من هم ضمانت كنيد.

امام فرمود: ضمانت كردم ..(372)

عبدالله بن شريك عامري

در حـديـث امـام كاظم ، وي از حواريين امام باقر و صادق عليهما السلام شمرده شده و نجاشي مي گويد: نزد امام سجاد و امام باقر صاحب منزلت و مقدّم بود..(373)

وي از اصـحـاب عـالم و فـاضـل و اهـل درايـت بـود. او از پـدرش نـقـل مـي كـرد كـه امـام علي در روز جمل ، يارانش را از كشتن مجروحان و تعقيب فراريان نهي كرد ولي روز صـفـيـن مـجـروحـان را مي كشت و فراريان را تعقيب مي كرد. ابان بن تغلب از عبدالله علت تفاوت اين دو روش و سيره را پرسيد و عبدالله جواب داد:

(در جمل ، طلحه و زبير (يعني فرماندهان ) كشته شدند ولي (در صفين ) معاويه زنده و فرمانده سپاه شام بود)..(374)

ايـن حـديـث دلالت بـر درايـت و فهم عالي عبدالله دارد به طوري كه فردي چون اَبان از محضر عـلمـي وي اسـتـفـاده مـي بـرد و او سـيـره حـضـرت در دو جـنـگ را تـوجـيـه مـي كـنـد كـه در جمل چون فرماندهان كشته شدند، به طور طبيعي جنگ فيصله يافت و ديگر مجروحان و فراريان رو در روي حـضرت نمي ايستادند ولي در صفين فرمانده زنده بود و اگر مجروحان و فراريان را امان مي دادند، باز هم رو در روي آنان قرار مي گرفتند..(375)

امام باقر در شاءن وي فرمود:

(گـويـا عـبدالله بن شريك عامري را مي بينم كه عمامه سياهي بر سر دارد و دو گوشه عمامه اش بـيـن شـانـه هايش ‍ افتاده به فرماندهي چهار هزار سپاهي حمله كننده و سر سخت ، در ركاب قائم ما از كوه بالا مي رود)..(376)

محمد بن مسلم

مـحـمـد بـن مسلم طائفي كوفي از فقهاي اصحاب امام باقر، ميخهاي چهارگانه زمين ، اعلام دين ، امـنـاي خـدا بـر حلال و حرام و مرجع احكام و فتوا و از حواريين امام باقر و صادق عليهما السلام بود. روايات فراواني در مدح او و ابو بصير مرادي و زراره و بريد عجلي ذكر شد.

او مـدت چـهـار سـال از مـحـضـر امام باقر عليه السلام و سپس از محضر امام صادق عليه السلام بـهـره بـرد. هـيـچ مـطـلبـي بـه ذهـنـش خـطـور نـكـرد مـگـر ايـنـكـه سـؤ ال كـرد و جـواب شنيد و بدين صورت سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام شنيد..(377)

روزي از امام باقر عليه السلام پرسيد كه چگونه خورشيد ثابت است ؟ امام فرمود:

(واي از تو اي محمد، چه جثه كوچكي و چه مساءله مشكلي ! بعد امام تا سه روز جواب نداد و روز چهارم فرمود: تو شايستگي جواب اين مساءله را داري )..(378)

عـبدالله بن ابي يعفور به امام صادق عرض كرد كه براي ما ممكن نيست هرگاه سؤ الي داشتيم به محضر شما شرفياب شويم و بسياري اوقات سؤ الهايي داريم ؟

امـام فـرمـود: چه چيزي شما را از محمد بن مسلم باز مي دارد، (در حالي كه ) او از پدرم احاديث را شنيده و نزد او داراي مقام و منزلت بود..(379)

از آنجا كه محمد بن مسلم مردي ثروتمند و سرشناس و صاحب نفوذ بود، امام يا براي حفظ او از شر دستگاه حكومت و يا از شر شيطان جنّ و نفس به او دستور داد كه تواضع و كوچكي كند (و از زيّ ثـروتـمندان بيرون آيد). محمد بن مسلم در عمل به دستور امام ظرفي از خرما برداشت و بر در مـسـجـد جـامـع كـوفـه به خرما فروشي پرداخت و با صداي بلند افراد را به خريدن خرما دعوت مي كرد. خويشاوندان او اين عمل را مناسب شاءن خود نديدند و به وي اعتراض كردند كه ما را رسـوا كردي و وي در جواب گفت : مولايم مرا به چنين وضعي امر كرده و من مخالفت او نخواهم كرد.

قـوم وي تـقـاضـا كـردنـد: تـا خـرمـا فـروشـي را رهـا كـرده و به آسياباني بپردازد و او نيز قبول كرد..(380)

مـحمد بن مسلم و ابو كُريبه اَزْدي نزد شريكِ قاضي شهادتي دادند و شريك با نگاهي طولاني بـه آنـان گفت : دو نفر فاطمي و جعفري ! (يعني شما از طرفداران فرزندان فاطمه و اصحاب جـعفر بن محمد الصادق هستيد و شهادت شما قبول نيست ) آن دو گريه كردند و علت گريه خود را چنين شرح دادند:

(ما را به اقوامي منسوب كردي (شيعيان ) كه به برادري و نسبت با ما راضي نيستند چون ورع و تـقواي ما را پست و ناچيز مي شمارند و ما را به شخصيتي منسوب كردي كه به شيعه بودن ما راضـي نـيـسـت . اگـر وي آقايي كند و ما را به عنوان شيعه خويش بپذيرد بر ما منت نهاده و با تفضّل هميشگي اش رفتار كرده است ).

شـريـك از ايـن سـخـن آنـان مـتـعـجـب شـد و تـبـسـّمـي كـرد و گـفـت : مـرد بـايـد مـثـل شـمـا بـاشـد، بـعـد از وليـد امـوي تـقـاضـا كـرد كـه ايـن دفـعـه شـهـادت آنـان را بپذيرد..(381)

مـشـابـه ايـن قـضـيـه نـيـز بـا قـاضـي ابن ابي ليلي اتفاق افتاد كه شهادت محمد بن مسلم را قـبـول نـكـرد. وقـتـي امـام صادق با خبر شد، يكي از اصحاب خويش را ماءموريت داد كه چند سؤ ال از ابـن ابـي ليـلي بـپـرسـد و بـا او شـرط كـنـد كـه از عـلم خـود جـواب دهـد و وقـتي او به جـهـل خويش اعتراف كرد پيام امام صادق (ع ) را به او برساند كه چرا شهادت مردي را رد كرده كه به دين و احكام خدا و سنّت پيامبر از او عالم تر است ..(382)

محمد بن مسلم در سال 150 هجري در كوفه رحلت كرد.

سعد الخير

سـعـد از فـرزنـدان عـبـدالعـزيـز بـن مـروان امـوي بـود. او از اصـحـاب جليل القدر، با منزلت و گرانقدر امام باقر عليه السلام بود و آن حضرت وي را (سعد الخير) ناميد.

روزي او بر امام باقر وارد شد در حالي كه مانند زنان اشك مي ريخت . امام فرمود:

(اي سعد چه چيز تو را به گريه وا داشته است ؟

عـرض كـرد: چـگـونـه گـريـه نـكـنـم و حـال آن كـه مـن از نسل و شجره اي هستم كه در قرآن لعنت شده است .

امـام فـرمود: تو از آنان نيستي بلكه تو از ما اهل بيت هستي . آيا نشنيده اي كلام خداي تعالي را كه فرمود: هر كس مرا پيروي كند، او از من است )..(383)

امـــام بـــاقـــر عـــليـــه الســـلام دو نـــامـــه طـــولانـــي بـــه وي نــوشـتـه (كـه هـر دو نـامـه دراوائل روضـــه كـــافـي نـقـل شده اند) كه متضمن مواعظ بليغي هستند و از جلالت قدر و منزلت سعددر نـزد امام باقر عليه السلام حكايت دارند. در اين نامه ها چندين بار امام او را دعا مي كند مانند:(اُعـيـذُكَ بـِاللّهِ وَ اِيـّانـا مِنْ عَذابِ اللّهِ تو و خودمان را از عذاب خدا به خدا پناه مي دهم ) (وَ اعْلَمْرَحِمَكَ اللّهُ)، (يا اَخي )، (فَانْصُرْهُم رَحِمَكَ اللّهُ).

كُمَيْت اسدي

كـُمـيـت بـن زيـد اسـدي كـوفـي ، شـاعـر خـاص امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، در سـال 60 هـجـري در كـوفـه بـه دنـيـا آمـد و در ايـام مـحـنـت اهـل بـيـت ، بـا شـيـر مـادري گـريـان در عـزاي حـسـيـن عـليـه السـلام بـزرگ شـد و مـحـبـت اهـل بيت از همان كودكي با گوشت و پوست او عجين شد. او علاوه بر مقام فوق عالي در شعر، از ديگر صفات كمال نيز بهره اي عظيم داشت . گفته اند در كميت ده خصلت بود كه در هيچ شاعري جـمـع نـشـده : خـطـيـب و سخنور اسد، فقيه شيعه ، حافظ قرآن عظيم ، قوي القلب ، نويسنده اي خـوش خـط، عـالم بـه نسب ها، اهل جدل و بحث ، اولين مناظره كننده بر اساس مكتب شيعه ، بهترين تيرانداز اسد، سوار كاري شجاع و ديندار و مشهور در تشيّع بود..(384)

شـعـر كـمـيـت بر عكس شعر ديگر شاعران ، فقط حكايتگر احساسات پاك و برانگيزاننده عواطف نـبـود، بـلكـه شـعـر او مـشـتمل بر استدلالات قوي و متين كلامي و قرآني بر مذهب شيعه و حقانيت اهل بيت .(385) بود.

كـمـيـت را به حق بايد برترين شاعر عرب شمرد. وقتي اشعار معروف خود به نام (هاشميات ) در بـيـان فـضـايـل اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام را سـرود، قبل از اين كه آنها را بر كسي بخواند با فرزدق ، شاعر معروف عرب ملاقات كرد و گفت :

(اي ابو فراس ، تو بزرگِ مُضر و شاعر آناني و من برادر زاده ات كميت بن زيد اسدي هستم . اشـعـاري گـفـتـه ام كـه مـي خـواهم بر تو بخوانم تا اگر نيكو پنداشتي آنان را بر ديگران بخوانم و اگر زشت بود پنهان كنم و شما اولين كسي باشي كه آنان را بر من پنهان مي كني ).

فرزدق كه از ادب نيكوي او و سخن گفتنش به وجد آمده بود، گفت :

(عقلت كه نيكوست ، اميدوارم شعرت نيز به اندازه عقلت باشد، اشعارت را بخوان ).

پـس كـمـيت به خواندن اشعارش پرداخت و اشعار طليعه قصيده را كه خواند. آنچنان فرزدق به شوق و وجد آمد كه بي اختيار گفت :

(بـرادر زاده ، اشـعارت را پخش كن ، پخش كن كه تو به خدا قسم از همه گذشتگان و آيندگان شاعرتري )..(386)

كميت بارها و بارها خدمت امام باقر رسيد و اشعار مدح و مصيبتش را براي امام عليه السلام خواند و بـارها امام او را دعا كرد و برايش طلب رحمت نمود. يك بار در ايام البيض (روزهاي 13، 14 و 15 هر ماه كه شعر گفتن و خواندن كراهت دارد) خدمت امام رسيد و از امام اجازه خواست و اشعارش را در رثـاي امـام حـسـيـن قـرائت كـرد. امـام بـاقـر و فـرزنـدش امـام صـادق و اهل خانواده اش همگي بسيار گريه كردند و امام باقر فرمود:

(خدايا گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز)..(387)

وقتي كميت قصيده ميميه خود را بر امام باقر خواند، امام در چند نوبت از او تمجيد كرد. وقتي در بـيـن قـصـيـده ، شعر او در رثاي امام حسين را شنيد، فرمود: (همچنان كه پيامبر در مورد حسّان بن ثابت فرمود، تو نيز تا از ما اهل بيت دفاع مي كني ، به وسيله روح القدس ‍ تاءييد مي شوي ).

و در آخر سه بار فرمود: (خدايا به كميت رحمت آور و او را بيامرز). بعد امام فرمود: اي كميت اين صـد هـزار (درهـم يـا ديـنـار) را از خـانـواده ام بـراي تو جمع كرده ام آن را بپذير. ولي كميت از پذيرش آن پول عذر خواست و جامه اي به عنوان تبرك از امام طلبيد..(388)

كـمـيـت عـلاوه بـر قـصـايـد فـراوان در مدح و رثاي اهل بيت عليهم السلام به هجو بني اميه نيز پـرداخـت و عـيوب آنان را در اشعارش برشمرد. اشعار كميت در هجو بني اميه آنچنان مؤ ثر بود كـه آنـان را بـه قـيـام بر ضد وي واداشت . وقتي امام باقر بعضي از اشعار وي در هجاي بني امـيـه را شنيد، كيفيت عالي قصيده ، امام را به اعجاب آورد و اين دعا را تكرار كرد: (خدايا كميت را كفايت كن )..(389)

هـشـام بـن عـبـدالمـلك وقـتـي قـصـايد كميت را در مدح بني هاشم و هجو بني اميه شنيد، به شدت غـضـبـنـاك گـرديـد و بـه خالد قسري حاكم كوفه دستور داد كه كميت را دستگير كرده و دست و زبانش را قطع كند. خالد كميت را دستگير و زنداني نمود و بعد از مدتي كميت از زندان او فرار كـرد و بـا اذن امـام بـاقـر بـه شام رفت ..(390) وي در شام اشعاري در مدح بني اميه گفت و هشام را راضي نمود و حكم عفو گرفت .

بـعـد از بـازگـشـت ، خـدمت امام باقر رسيد و امام او را توبيخ كرد كه چرا در مدح بني اميه اين اشـعـار را گـفتي ؟! و او جواب داد كه من بر اعتقاد خود نسبت به شما باقي هستم و اين اشعار را بـراي دنـيـا و از روي تـقـيـه گـفـتم و امام فرمود: اگر از روي تقيّه گفته اي ، تقيه جايز است ..(391) بـالاخـره كـمـيـت بـعـد از مـدتـهـا جـهـاد و مـبـارزه عـليـه امـويـان بـه دسـت عمال يوسف بن عمر ثَقفي والي عراق به شهادت رسيد..(392)