بازگشت

نامه ي ام سلمه به معاويه


ام سلمه - همسر نيك پيامبر صلي الله عليه و آله - طي نامه اي به معاويه نوشت: شما با اين كار، خدا و رسولش را لعن مي كنيد، زيرا شما وقتي علي عليه السلام را لعن مي كنيد، در حقيقت آن كس را كه علي عليه السلام را دوست دارد نيز لعن مي كنيد و من گواهي مي دهم كه خدا و رسولش، علي عليه السلام را دوست مي داشتند. ولي معاويه به سخن ام سلمه اعتنا نكرد [1] .

پس از معاويه نيز خلفاي جور و وعاظ السلاطين، از هر سو به



[ صفحه 40]



اين كار دامن مي زدند، تا اين كه در سال 99 هجري، پس از مرگ سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز به عنوان هشتمين خليفه ي اموي، روي كار آمد. او بر خلاف روش خلفاي بني اميه، شيوه ي نيكي براي خود برگزيد و دست به اصلاحات كلي زد. از كارهاي نيك او اين بود كه سب و لعن علي عليه السلام را كه برنامه ي مذهبي و رايج مسلمين اهل تسنن شده بود، قدغن كرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاي سب علي عليه السلام، اين آيه را مي خواندند:

(ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان) [2] .

پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشيب گرفتند، بيامرز.

و يا اين ايه را مي خواندند:

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [3] .

خداوند به عدالت و نيكوكاري فرمان مي دهد.

عمر بن عبدالعزيز، انگيزه و علت جلوگيري از سب و لعن علي عليه السلام را چنين بيان كرد: من در كودكي به مكتب مي رفتم. معلم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود. روزي معلم از كنار من گذشت؛ من با كودكان هم سن خود بازي مي كردم و به همراه آنان علي عليه السلام را لعن مي نمودم. معلم بسيار ناراحت شد و آن روز مكتب خانه را تعطيل كرد و به مسجد رفت. من نزد او رفتم، كه درس خود را براي او بخوانم؛ تا مرا ديد، برخاست و مشغول نماز شد. احساس كردم كه



[ صفحه 41]



به من اعتراض دارد. بعد از نماز با خشونت به من نگريست. به او گفتم: چه شده است كه استاد نسبت به من بي اعتنا شده؟

او گفت: پسرم! تو تا امروز علي عليه السلام را لعن مي كني؟

گفتم: آري.

گفت: تو از كجا يافتي كه خداوند پس از آن كه از مجاهدان بدر راضي شد، بر آن ها غضب كرد؟

گفتم: استاد! آيا علي عليه السلام از مجاهدان بدر بود؟

گفت: عزيزم! آيا گرداننده ي همه ي جنگ بدر جز علي عليه السلام بود؟!

گفتم: از اين پس، هرگز اين كار را انجام نمي دهم.

گفت: تو را به خدا، ديگر تكرار نمي كني؟

گفتم: آري، تصميم مي گيرم ديگر حضرت علي عليه السلام را لعن نكنم. همين تصميم را گرفتم و از آن پس ديگر علي عليه السلام را لعن نكردم.

سپس عمر بن عبدالعزيز گفت: خاطره ي ديگري نيز دارم كه براي شما بيان مي كنم: من در مدينه پاي منبر پدرم عبدالعزيز حاضر مي شدم. او در روز جمعه خطبه ي نمازجمعه را مي خواند و من مي شنيدم؛ وي در آن هنگام حاكم مدينه بود. پدرم خطبه را بسيار غرا و روان و عالي مي خواند، ولي به محض اين كه به اين جا مي رسيد كه علي عليه السلام را (طبق دستور خليفه) لعن و سب كند، مي ديدم آن چنان لكنت زبان پيدا مي كرد و در تنگناي سخن قرار مي گرفت كه گفتارش بريده بريده مي شد.

روزي به او گفتم:اي پدر! تو با اين كه از خطباي توانا و سخنوران قوي هستي، علت چيست وقتي كه در خطبه به لعن اين



[ صفحه 42]



مرد (امام علي عليه السلام) مي رسي، درمانده و هاج و واج مي شوي؟

در پاسخ گفت: پسرم! جمعيتي كه پاي منبر ما - از مردم شام و غير آن ها - مي بيني، اگر فضايل اين مرد (علي عليه السلام) را آن گونه كه پدر تو (من) مي داند، بدانند، هيچ يك از آن ها، از ما اطاعت نخواهند كرد!

به اين ترتيب، سخن معلم من و گفتار پدرم، در سينه ام استقرار يافت و با خدا عهد كردم كه اگر يك روز زمام حكومت به دست من بيفتد و قدرتي به دستم برسد، اين سنت بد (لعن علي عليه السلام) را براندازم.

وقتي كه خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختيارم نهاد، آن را قدغن كردم و به جاي آن دستور دادم اين آيه را بخوانند.

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [4] .

و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه كردم، كه خواندن اين آيه را به جاي سب و لعن، سنت كنند؛ اين دستور جا افتاد و سنت گرديد.

اين بود انگيزه ي من در قدغن كردن سب و لعن حضرت علي عليه السلام [5] .


پاورقي

[1] الغدير، ج 10، ص 260.

[2] حشر، 10.

[3] نحل، 90.

[4] نحل، 90.

[5] داستان دوستان، ج 4، ص 96؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.