بازگشت

داستان سيد بحرالعلوم


علامه سلماسي كه از شاگردان و نزديكان سيد بحرالعلوم است، مي گويد: در خدمت سيد بحرالعلوم به مكه ي معظمه مشرف شديم. مرحوم سيد در مكه حوزه ي تدريس تشكيل داد. جود و كردم خاصي از او ديدم؛ آنچه داشت به افراد بخشش مي كرد. يك شب به ايشان عرض كردم: اين جا عراق و نجف اشرف نيست كه اين گونه بخشش مي كنيد، اين جا اكثرا سني هستند و اگر در اين ولايت غربت پولمان تمام شود، از چه كسي بگيريم؟ سيد سكوت كرد. وي هر روز كارش اين بود كه صبح زود به حرم خدا (مسجد الحرام) مشرف مي شد؛ طواف و نماز طواف را انجام مي داد و سپس نماز صبح و تعقيب آن را مي خواند، و اول طلوع آفتاب به منزل بازمي گشت، صبحانه ميل مي كرد، سپس مردم گروه گروه مي آمدند



[ صفحه 105]



و از محضرش بهره مند مي شدند.

فرداي آن شب كه به او گفتم پول تمام شده و از كجا پول بياوريم، وقتي صبح از حرم بازگشت؛ چند لحظه بعد شنيدم در را مي كوبند؛ در صورتي كه آن وقت هنگام آمدن افراد معولي نبود. مي خواستم بروم در را باز كنم، ديدم سيد بحرالعلوم با شتاب حركت كرد و به من فرمود: نيا. من تعجب كردم.

سيد رفت و در را باز كرد؛ ناگاه ديدم شخص بزرگواري سوار بر مركب است. سيد بيرون ديد و سلام كرد و عرض ادب نمود و ركاب را گرفت و آن بزرگوار پياده شد. سيد بحرالعلوم عرض كرد:اي آقاي من! بفرما. آن بزرگوار وارد منزل شد و در اتاق سيد بحرالعلوم به جاي سيد نشست. پس از ساعتي صحبت، آن بزرگوار حركت كرد و بر مركب سوار شد و رفت.

سيد برگشت و بسيار شد بود. به من حواله اي داد كه بروم بازار صفا و مروه، و طبق آن حواله پول بگيرم. به بازار رفتم، به همان مغازه اي كه سيد فرموده بود، رسيدم و ديدم صاحب مغازه منتظر من است. حواله را به او دادم، بوسيد و گفت: برو حمال بياور. رفتم، چند حمال اجير كردم، آمدند و چند جوال از پول هاي رايج را به منزل سيد آورديم. بعد كه مطلب را با سيد به طور خصوصي در ميان گذاشتم، فرمود: تا زنده ام به كسي نگو، حواله از حضرت صاحب الأمر امام مهدي (عج) بود؛ همان كسي كه ديروز صبح با مركب به منزل ما تشريف آوردند [1] .



[ صفحه 106]




پاورقي

[1] گنيجنه ي دانشمندان، ج 8، ص 271.