بازگشت

نفرين در جايگاه حضرت شعيب


امام جعفر صادق عليه السلام در ادامه داستان قبل فرمود:

چون عالم يهود رفت، اجتماع يهوديان پراكنده شد، و ما نيز به سوي مدينه طيبه حركت نموديم.

در اين ميان هشام بن عبدالملك نامه اي توسط مأمورين حكومتي براي شهرها و روستاهاي بين راه فرستاد مبني بر اين كه محمد باقر و پسرش جعفر، دروغ گو و مخالف اسلام مي باشند و كار آن ها ايجاد تفرفه و عداوت بين اهالي و گروه ها است، كسي آن ها را به منزل خود راه ندهد؛ و هرگونه معاشرت و معامله با آنان ممنوع مي باشد.

و از جمله شهرهاي بين راه، شهر مداين بود، كه قبل از ورود ما به آن جا، نامه هشام لعين به دست فرمان دار مداين رسيده بود و مردم را از هر گونه ارتباط با ما منع كرده بود.

پس همين كه نزديك اين شهر رسيديم، دروازه ها را به روي ما بستند و آنچه پدرم ايشان را موعظه نمود تأثيري نداشت و بلكه شروع به فحاشي و ناسزاگوئي كردند، در نهايت چون تبليغات سوء بسيار بود با جسارت تمام گفتند: بايد از گرسنگي و تشنگي بميريد.

به ناچار پدرم بالاي كوهي كه مشرف بر شهر مداين بود رفت و دست خود را در گوش نهاد و با صداي بلند سخناني را كه حضرت شعيب عليه السلام براي نصيحت قوم خود خوانده بود تلاوت كرد.

بعد از آن باد سياهي به وزيدن گرفت و تمام مردان و زنان به همراه فرزندانشان بر بالاي بام خانه هايشان رفتند.

در بين آن ها پيرمردي كهن سال بود، كه چون چشمش بر پدرم افتاد و صداي او را شنيد، فرياد كشيد: اي مردم! از خدا بترسيد، اين شخص در همان جائي ايستاده است كه حضرت شعيب ايستاده و بر قوم خود نفرين كرد و به عذاب الهي گرفتار شدند، چنانچه دروازه ها را باز نكنيد و به آن ها بي احترامي نمائيد، عذاب نازل مي شود.

مردم بسيار وحشت زده و متزلزل گشته و دروازه ها را گشودند و ما را با عزت و احترام وارد شهر كردند.

و چون خبر اين جريان، نيز به هشام ملعون رسيد، دستور داد تا آن پيرمرد مؤمن را دست گير و اعدام نمايند و پس از آن كه ما از شهر مداين خارج و به سوي مدينه طيبه حركت كرديم، مأمورين دستور هشام را نسبت به آن پيرمرد اجرا كردند.

بعد از آن هشام نامه اي براي استاندار مدينه فرستاد مبني بر اين كه هر چه زودتر پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام را مسموم و به قتل برساند، و چون هشام به هلاكت رسيد و به درك واصل گشت، به قتل پدرم موفق نشد. [1] .


پاورقي

[1] بحارالا نوار: ج 46، ص 311 - 313.