بازگشت

پرسشهايي پيرامون آفرينش انسان، دين، پيامبران و پيامبر گرامي اسلام


38 / 1 - ابن الوليد، عن الصفار، عن ابن عيسي، عن محمد بن اسماعيل، عن حنان بن سدير، عن أبيه قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: أرأيت نوحا عليه السلام حين دعا علي قومه فقال: (رب لا تذر علي الأرض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) [1] .

قال عليه السلام:: علم أنه لا ينجب من بينهم أحد.

قال: قلت: و كيف علم ذلك؟

قال: أوحي الله اليه: (أنه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن) [2] ، فعند هذا دعا عليهم بهذا الدعاء. [3] .

سدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: نظر شما در مورد حضرت نوح عليه السلام كه بر قوم خود نفرين كرد و گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روي زمين باقي مگذار - چرا كه اگر آنها را باقي بگذاري، بندگانت را گمراه مي كنند و فرزندي جز بدكار و كافر به وجود نمي آورند» چيست؟

حضرت فرمود: او مي دانست كه از ميان آنها فرزندي نجيب و شايسته اي (كه ايمان بياورد) متولد نخواهد شد.

عرض كردم: چگونه اين مطلب را دانست؟

فرمود: خداي بر او وحي نمود كه: «جز همين عده اي كه ايمان آورده اند ديگر ابدا هيچ كس از قومت ايمان نخواهد آورد»، در اينجا بود كه حضرت نوح عليه السلام بر



[ صفحه 44]



آنها چنين نفرين نمود.

39 / 2 - سأل طاووس اليماني الباقر عليه السلام: متي هلك ثلث الناس؟

فقال عليه السلام: يا أبا عبدالرحمان! لم يمت ثلث الناس قط، يا شيخ أردت أن تقول: متي هلك ربع الناس؟ و ذلك يوم قتل قابيل هابيل، كانوا أربعة: آدم، و حواء، و هابيل، و قابيل، فهلك ربعهم.

قال: فأيهما كان أبا الناس؟ القاتل أو المقتول؟

قال: لا واحد منهما، أبوهم شيث.

و سأله عن شي ء قليله حلال و كثيره حرام في القرآن؟

قال: نهر طالوت (الا من اغترف غرفة بيده).

و عن صلاة مفروضة بغير وضوء، و صوم لا يحجز عن أكل و شرب؟

فقال عليه السلام: الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و الصوم قوله تعالي: (اني نذرت للرحمان صوما). [4] .

و عن شي ء يزيد و ينقص؟

فقال عليه السلام: القمر.

و عن شي ء يزيد و لا ينقص؟

فقال عليه السلام: البحر.

و عن شي ء ينقص و لا يزيد؟

فقال: العمر.

و عن طائر طار مرة و لم يطر قبلها و لا بعدها؟

قال عليه السلام: طور سيناء، قوله تعالي: (و اذ نتقنا الجبل [5] فوقهم كأنه ظلة) [6] .

و عن قوم شهدوا بالحق و هم كاذبون؟

قال عليه السلام: المنافقون حين قالوا: (نشهد انك لرسول الله) [7] [8] .



[ صفحه 45]



طاووس يماني از امام باقر عليه السلام پرسيد: در چه زماني يك سوم مردم هلاك شد؟

حضرت فرمود: اي ابو عبدالرحمان! هرگز يك سوم مردم هلاك نشد، اي شيخ! مي خواهي بگويي: كي يك چهارم مردم هلاك شد؟ و آن روزي بود كه قابيل هابيل را كشت، (مردم در آن زمان) چهار نفر بودند: آدم، حواء، هابيل و قابيل، كه يك چهارم آن كشته شود.

عرض كردم: كداميك از آنها پدر مردم بودند؟ آيا قاتل يا مقتول؟

حضرت فرمود: هيچ كدام، پدر مردم شيث بود.

پرسيد: آن كدام چيز است در قرآن كه كم آن حلال و زياد آن حرام است؟

حضرت فرمود: نهر و چشمه ي طالوت است «كه اگر كسي به اندازه ي كفي از آن مي خورد حلال بود».

پرسيد: آن كدام نماز است كه بدون وضوء است؟ و كدام روزه است كه مانعي از خوردن و آشاميدن نيست؟

فرمود: صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم، و روزه ي صمت كه قرآن مي فرمايد: «(حضرت مريم گفت:) من براي خداي رحمان روزه (سكوت) نذر كرده ام (كه حرف نزنم)».

پرسيد: آن كدام چيز است كه زياد و كم مي شود؟

فرمود: ماه است.

پرسيد: آن كدام چيز است كه زياد مي شود ولي كم نمي شود؟

فرمود: دريا است.

پرسيد: آن كدام است كه كم مي شود ولي زياد نمي شود؟

فرمود: عمر است.

پرسيد: آن كدام پرنده است كه فقط يك مرتبه پريده نه قبل از آن و نه بعد از آن هرگز نپريده است؟

فرمود: طور سيناء است كه خداوند مي فرمايد: «و (نيز به خاطر بياور) هنگامي



[ صفحه 46]



كه كوه را همچون سايباني بر فراز آنها بلند كرديم».

پرسيد: آن كدام گروه است كه گواهي بر حق دادند در حالي كه دروغ مي گفتند؟

فرمود: منافقان بودند هنگامي كه گفتند: «شهادت و گواهي مي دهيم كه تو رسول خدا هستي».

40 / 3 - أبي، عن سعد، عن أحمد بن محمد، عن أبيه، عن حماد، عن حريز، عن زرارة، قال: سألت أباجعفر عليه السلام: هل سئل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن الأطفال؟

فقال: قد سئل، فقال: الله أعلم بما كانوا عاملين.

ثم قال: يا زرارة! هل تدري ما قوله: «الله أعلم بما كانوا عاملين»؟

قلت: لا.

قال: لله عزوجل فيهم المشية؛ انه اذا كان يوم القيامة اتي بالأطفال، و الشيخ الكبير الذي قد أدرك السن و لم يعقل من الكبر و الخرف، و الذي مات في الفترة بين النبيين، و المجنون، و الأبله الذي لا يعقل فكل واحد يحتج علي الله عزوجل، فيبعث الله تعالي اليهم ملكا من الملائكة و يؤجج نارا فيقول: ان ربكم يأمركم أن تثبوا فيها، فمن وثب فيها كانت عليه بردا و سلاما، و من عصاه سيق الي النار.

و رواه في «الكافي» عن علي،عن أبيه، عن حماد (مثله) [9] .

زراره گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مورد وضعيت كودكاني كه مي ميرند، سؤال شده (كه خداوند با آنها چگونه رفتار مي فرمايد)؟

حضرت فرمود: آري، سوال شد، و فرمود: خداوند به آنچه كودكان (اگر زنده مي ماندند) انجام مي دادند، داناتر است.

سپس فرمود: اي زراره! آيا مي داني منظور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اين فرمايش كه: «خداوند به آنچه كودكان (اگر زنده مي ماندند) انجام مي دادند داناتر است»؛ چيست؟

عرض كردم: نه.



[ صفحه 47]



فرمود: در مورد آنها مشيت خداوند هر چه اقتضا كند آن مي شود، چون روز قيامت فرا رسد كودكان آورده مي شوند و پيري كه عمر زيادي در دنيا نموده و از زيادي سن، عقلش را از دست داده و خردي ندارد، و كسي را كه زمان فترت دو پيامبر از دنيا رفته، و ديوانه، و ابلهي كه قوه ي خرد و عقل ندارد، همه ي اينها را مي آورند، و هر كدام بر خداي متعال دليلي مي آورد، خداوند متعال فرشته اي از فرشتگان را به سوي آنها مي فرستد و او آتشي مي افروزد و به آنها مي گويد: پروردگار شما دستور داده كه شما خودتان را در آن بياندازيد، هر كدام به آتش برود آتش بر او سرد و سلامت مي شود، و هر كس كه عصيان و نافرماني كند به دوزخ برده مي شود.

41 / 4 - أحمد بن محمد بن موسي، عن محمد بن حماد، عن علي بن اسماعيل الميثمي، عن فضيل الرسان، عن صالح بن ميثم قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: ما كان علم نوح حين دعا علي قومه أنهم لا يلدوا الا فاجرا كفارا؟

فقال: أما سمعت قول الله لنوح: (أنه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن). [10] [11] .

صالح بن ميثم گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: حضرت نوح عليه السلام در آن هنگام كه بر قوم خود نفرين كرد؛ از كجا مي دانست كه آنها جز فاجر و كافر متولد نمي كنند؟

حضرت فرمود: آيا نشنيده اي فرمايش خداي بر نوح را كه مي فرمايد: «كه همانا هرگز از قوم تو ايمان نخواهند آورد مگر همين عده اي كه ايمان آورده اند»؟

42 / 5 - بالاسناد عن الصدوق، عن ابن المتوكل، عن الأسدي، عن النخعي، عن النوفلي، عن علي بن سالم، عن أبيه، عن أبي بصير قال: كان أبوجعفر الباقر - عليه الصلاة و السلام - جالسا في الحرم و حوله عصابة من أوليائه، اذ أقبل طاووس اليماني في جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟

قيل: محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب - عليهم الصلاة و السلام -. قال: اياه أردت، فوقف بحياله و سلم و جلس ثم قال: أتأذن لي في السؤال؟



[ صفحه 48]



فقال الباقر عليه السلام: قد أذناك، فسل.

قال: أخبرني بيوم هلك ثلث الناس.

فقال: وهمت يا شيخ! أردت أن تقول ربع الناس و ذلك يوم قتل هابيل، كانوا أربعة: قابيل و هابيل و آدم و حواء عليهماالسلام فهلك ربعهم.

فقال: أصبتا و وهمت أنا، فأيهما كان الأب للناس، القاتل أو المقتول؟

قال: لا واحد منهما، بل أبوهم شيث بن آدم عليه السلام.

بيان: لعل المراد من الناس الموجودون في ذلك الزمان. [12] .

ابوبصير گويد: امام باقر عليه السلام در حرم نشسته بودند و دور ايشان گروهي از دوستانش حلقه زده بودند، در اين هنگام طاووس يماني با گروهي وارد مسجد شد و گفت: صاحب اين حلقه كيست؟

گفته شد: محمد (الباقر) بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است.

گفت: من هم او را مي خواهم، آمد در مقابل حضرت ايستاد و سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه پرسش مي فرماييد؟

امام باقر عليه السلام: فرمود: اجازه داديم، بپرس.

گفت: به من خبر بده كدام روز بود كه يك سوم مردم هلاك شد؟

حضرت فرمود: اشتباه پنداشتي اي شيخ! مي خواستي بگويي: يك چهارم مردم؟! و آن روزي بود كه هابيل كشته شد، مردم 0در آن زمان) چهار نفر بودند: قابيل، هابيل، آدم و حوا عليهم السلام، پس يك چهارم آنها هلاك شد.

گفت: شما راست گفتي و من اشتباه كردم، پس كدام يك پدر مردم بودند، قاتل يا مقتول؟

حضرت فرمود: هيچ كدام از آنها، پدر مردم شيث بن آدم عليه السلام بود.

علامه مجلسي رحمه الله مي فرمايد: شايد مراد از مردم، مردمي كه در آن زمان موجود بودند، باشد.

43 / 6 - عن أبي بكر الحضرمي، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال لي: ما يقول الناس في



[ صفحه 49]



تزويج آدم ولده؟

قال: قلت: يقولون: ان حواء كانت تلد لآدم في كل بطن غلاما و جارية فتزوج الغلام الجارية التي من بطن الآخر الثاني، و تزوج الجارية الغلام الذي من البطن الآخر الثاني حتي توالدوا.

فقال أبوجعفر عليه السلام: ليس هذا كذاك، ولكنه لما ولد آدم هبة الله و كبر سأل الله أن يزوجه، فأنزل الله له حوراء من الجنة فزوجها اياه فولد له أربعة بنين، ثم ولد لآدم ابن آخر، فلما كبر أمره فتزوج الي الجان فولد له أربع بنات فتزوج بنو هذا بنات هذا، فما كان من جمال فمن قبل الحوراء، و ما كان من حلم فمن قبل آدم، و ما كان من خفة فمن قبل الجان، فلما توالدوا صعدت الحوراء الي السماء. [13] .

حضرت مي گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: مردم (اهل سنت) در مورد تزويج فرزندان حضرت آدم عليه السلام چه مي گويند؟

عرض كردم: آنها مي گويند: حضرت حواء در هر شكم، دو فرزند؛ يكي پسر و ديگري دختر براي حضرت آدم مي آورد، پسر شكم اول با دختر شكم دوم و دختر شكم اول، با پسر شكم دوم ازدواج مي كرد تا اين كه نسلي به وجود آمد.

امام باقر عليه السلام فرمود: چنين نيست، و لكن چون هبة الله متولد گشت و بزرگ شد حضرت آدم از خداوند متعال خواست كه او را تزويج كند، خداي حوريه اي از بهشت براي او فرود آورد و با او ازدواج نمود، و از او چهار پسر متولد شد. پس از آن، براي حضرت آدم فرزند ديگري متولد شد، چون بزرگ شد به او اجازه ي ازدواج داد. او با جن ازدواج كرد، و از آن چهار دختر متولد شد، بنابراين، پسران اين پسر، با دختران پسر ديگر ازدواج كردند.

پس آنكه داراي جمال و زيبايي است از جانب حوريه است و آنكه صاحب حلم و شكيبايي است از جانب حضرت آدم، و آنكه سبكي و خفت است از جانب جن است، و چون توالد شد حوريه به سوي آسمان صعود نمود.

44 / 7 - أبي، عن عثمان بن عيسي، عن أبي أيوب، عن محمد بن مسلم، عن أبي



[ صفحه 50]



جعفر عليه السلام قال: كنت جالسا معه في المسجد الحرام فاذا طاووس في جانب يحدث أصحابه حتي قال: أتدري أي يوم قتل تصف الناس؟

فأجابه أبوجعفر عليه السلام فقال: أو ربع الناس يا طاووس.

فقال: أو ربع الناس.

فقلا: أتدري ما صنع بالقاتل؟

فقلت: ان هذه لمسألة، فلما كان من الغد غدوت علي أبي جعفر عليه السلام فوجدته قد ليس ثيابه و هو قاعد علي الباب ينتظر الغلام أن يسرج له.

فاستقبلني بالحديث قبل أن أسأله فقال: ان بالهند - أو من وراء الهند - رجل معقول برجل يلبس المسح موكل به عشرة نفر، كلما مات رجل منهم أخرج أهل القرية بدله، فالناس يموتون و العشرة لا ينقصون و يستقبلون بوجهه الشمس حين تطلع يديرونه معها حتي تغيب، ثم يصبون عليه في البرد الماء البارد، و في الحر الماء الحار.

قال: فمر عليه [14] رجل من الناس فقال له: من أنت يا عبدالله؟

فرفع رأسه و نظر اليه ثم قال [15] : اما أن تكون أحمق الناس، و اما أن تكون أعقل الناس اني لقائم هاهنا منذ قامت الدنيا ما سألني أحد غيرك من أنت؟

ثم قال: يزعمون أنه ابن آدم [16] ، قال الله عزوجل: (من أجل ذلك كتبنا علي بني اسرائيل أنه من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكانما قتل الناس جميعا) [17] .

و لفظ الآية خاص من بني اسرائيل، و معناها عام جار في الناس كلهم. [18] .

45 / 8 - عن أبان بن تغلب، قال: دخل طاووس اليماني الي الطواف و معه صاحب كله، فاذا هو بأبي جعفر عليه السلام يطوف أمامه و هو شاب حدث، فقال طاووس لصاحبه: ان هذا الفتي لعالم.

فلما فرغ من طوافه صلي ركعتين ثم جلس فأتاه الناس فقال طاووس لصاحبه: نذهب الي



[ صفحه 51]



أبي جعفر عليه السلام نسأله عن مسألة لا أدري عنده فيها شي ء.

فأتياه فسلما عليه ثم قال طاووس: يا أبا جعفر! هل تعلم أي يوم مات ثلث الناس؟

فقال: يا أبا عبدالرحمان، لم يمت ثلث الناس قط، بل انما أردت ربع الناس! قال: و كيف ذلك؟

قال: كان آدم و حواء و قابيل و هابيل، فقتل قابيل هابيل، فذلك ربع الناس.

قال: صدقت.

قال أبوجعفر عليه السلام: هل تدري ما صنع بقابيل؟

قال: لا.

قال عليق بالشمس ينضح بالماة الحار الي أن تقوم الساعة. [19] .

ابان بن تغلب گويد: طاووس يماني با يكي از دوستان وارد طواف شد، ناگاه ديد امام باقر عليه السلام - كه در سن جواني بودند - در پيش روي او طواف مي نمايند. پس طاووس به دوستش گفت: اين جوان دانشمند است.

هنگامي كه امام عليه السلام از طواف فارغ شدند، دو ركعت نماز گزارده، پس نشستند و مردم گرد ايشان جمع شدند، طاووس به دوستش گفت: به نزد ابوجعفر عليه السلام برويم تا از او سؤالي بنماييم، نمي دانم كه در مورد آن پاسخي دارد يا خير؟!

پس به نزد امام عليه السلام آمدند، به حضرتش سلام نمودند، آنگاه طاووس به امام عليه السلام گفت: اي ابوجعفر! آيا مي داني كه كدام روز بود كه يك سوم مردم هلاك شدند؟

امام فرمود: اي ابو عبدالرحمان! هرگز يك سوم مردم هلاك نشدند، بلكه منظورت اين بود كه يك چهارم مردم هلاك شدند!

گفت: آن چگونه بود؟

امام عليه السلام فرمود: (در آن زمان جمعيت زمين شامل) آدم، حوا، قابيل و هابيل بود، پس قابيل هابيل را كشت، و آن يك چهارم مردم است.

گفت: درست گفتي.

امام باقر عليه السلام فرمودند: آيا مي داني كه با قابيل چه كردند؟



[ صفحه 52]



گفت: خير.

فرمود: او را در مقابل خورشيد آويزان كردند و بر روي او آب داغ مي پاشند تا آنگاه كه قيامت برپا شود. [20] .

46 / 9 - عن جميل بن دراج، عن بعض أصحابنا، عن أحدهما قال: سألته كيف أخذ الله آدم بالنسيان؟

فقال: انه لم ينس و كيف ينسي و هو يذكره و يقول له ابليس: (ما نها كما ربكما عن هذه الشجرة الا أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين). [21] .

بيان: فالنسيان بمعني الترك، كما ورد في اللغة. [22] .

جميل بن دراج از يكي از يارانش، از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نقل كرده و مي گويد: از حضرت پرسيدم: چگونه خداوند حضرت آدم را به جهت نسيان مؤاخذه نموده؟

حضرت فرمود: او فراموش نكرد، چگونه فراموش كند حال آن كه او يادش بود و ابليس به او گفت: «خدا شما را از اين درخت نهي نكرد جز براي اين كه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند.».

علامه مجلسي رحمه الله گويد: نسيان در اينجا به معني ترك است، چنان كه در لغت نيز آمده است.

47 / 10 - عن عمرو بن أبي المقدام، عن أبيه، قال: سألت أباجعفر عليه السلام: من أي شي ء خلق الله حواء؟

فقال: أي شي ء يقول هذا الخلق؟

قلت: يقولون: ان الله خلقها من ضلع من أضلاع آدم.

فقال: كذبوا، كان يعجزه أن يخلقها من غير ضلعه؟



[ صفحه 53]



فقلت: جعلت فداك، يابن رسول الله! من أي شي ء خلقها؟

فقال: أخبرني أبي، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله تبارك و تعالي قبض قبضة من طين فخلطها بيمينه - و كلتا يديه يمين - فخلق منها آدم، و فضلت فضلة من الطين فخلق منها حواء [23] .

ابوالمقدام گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: خداوند حضرت حواء را از چه چيزي آفريد؟

حضرت فرمود: در اين مورد؛ مردم (اهل سنت) چه مي گويند؟

عرض كردم: مي گويند: خداوند او را از دنده اي از دنده هاي حضرت آدم آفريد.

حضرت فرمود: دروغ گفتند، آيا (خداوند) ناتوان بود كه از غير دنده ي حضرت آدم او را بيافريند؟

عرض كردم: قربانت گردم؛ اي فرزند رسول خدا! از چه چيزي او را آفريد؟

فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السلام به من خبر داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداي متعال يك مشت از خاك را برداشت و با دست راست - كه هر دو دست، راست است - بهم مخلوط نمود، و حضرت آدم را از آن آفريد، و از آن مقداري باقي ماند، و با باقي مانده ي آن، حضرت حواء را آفريد.

48 / 11 - عن يونس بن عبد الرحمان، عن ابن حميد، عن ابن قيس، عن أبي جعفر عليه السلام قال: ان اسم النبي صلي الله عليه و آله و سلم في صحف ابراهيم الماحي، و في توراة موسي الحاد، و في انجيل عيسي أحمد، و في الفرقان محدم صلي الله عليه و آله و سلم.

قيل: فما تأويل الماحي؟

فقال: الماحي صورة الأصنام، و ما حي الأوثان و الأزلام و كل معبود دون الرحمان.

قيل: فما تأويل الحاد؟

قال: يحاد من حاد الله و دينه قريبا كان أو بعيدا.

قيل: فما تأويل أحمد؟

قال: حسن ثناء الله عليه في الكتب بما حمد من أفعاله.



[ صفحه 54]



قيل: فما تأويل محمد؟

قال: ان الله و ملائكته و جميع أنبيائه و رسله و جميع أممهم يحمدونه و يصلون عليه، و ان اسمه المكتوب علي العرش محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، الحديث. [24] .

ابن قيس گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: نام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در صحف ابراهيم عليه السلام «الماحي» است، و در تورات موسي عليه السلام «الحاد» است، و در انجيل عيسي عليه السلام «احمد»، و در فرقان «محمد صلي الله عليه و آله و سلم» است.

پرسيده شد: تأويل «الماحي» چيست؟

فرمود: يعني از بين برنده و محو كننده ي صورت بتها، و محو كننده ي همه ي بتها و آلات قمار (ازلام) و هر معبودي كه جز خداي رحمان عبادت شود.

گفته شد: تأويل (الحاد) كدام است؟

فرمود: با هر كسي كه با خدا و دين او دشمني كند؛ دشمني مي نمايد، چه اين فرد از نزديكان و قوم خويش باشد يا فرد دوري باشد.

گفته شد: تأويل «احمد» كدام است؟

فرمود: ثناء خداوند بر او به سبب تشكر از افعال او، نيكو شد.

گفته شد: تأويل «محمد صلي الله عليه و آله و سلم» چيست؟

فرمود: خداوند، فرشتگان و همه ي پيغمبران و رسولان و همه ي امتهاي آنها بر او حمد نموده و صلوات و درود مي فرستد، همانا اسم او در عرض (الهي) محمد پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نوشته شده است...

49 / 12 - عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن البزنطي، عن ثعلبة، عن زرارة، قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: (و كان رسولا نبيا) [25] ما الرسول و ما النبي؟

قال: النبي الذي يري في منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك، و الرسول الذي يسمع الصوت و يري المنام و يعاين الملك.

قلت: الامام ما منزلته؟



[ صفحه 55]



قال: يسمع الصوت و لا يري و لا يعاين الملك، ثم تلا هذه الآية: (و ما أرسلنا قبلك من رسول و لا نبي) [26] [27] .

زراره گويد: از امام باقر عليه السلام از فرمايش خداي متعال كه: «و او رسول و پيامبري والا مقام بود» پرسيدم، رسول كيست؟ و نبي چه كسي است؟

حضرت فرمود: نبي؛ كسي است كه در خواب مي بيند و در خواب بر او وحي مي شود، و صداي فرشته را مي شنود ولي او را نمي بيند.

و رسول؛ كسي است كه صداي وحي را مي شنود و در خواب مي بيند، و فرشته را هم مي بيند.

عرض كردم: مقام و منزلت امام چيست؟

فرمود: امام كسي است كه صداي وحي را مي شنود ولي نه در خواب بيند و نه فرشته را مشاهده مي كند، آنگاه اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود: «و ما پيش از تو، هيچ رسول و پيامبري نفرستاديم».

50 / 13 - أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن الأحوال قال: سمعت زرارة يسأل أباجعفر عليه السلام قال: أخبرني عن الرسول و النبي و المحدث.

فقال أبوجعفر عليه السلام: الرسول الذي يأتيه جبرئيل قبلا [28] فيراه و يكلمه فهذا الرسول، و أما النبي فانه يري في منامه [29] علي نحو ما رآي ابراهيم عليه السلام، و نحو ما كان رآي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من أسباب النبوة قبل الوحي حتي أتاه جبرئيل من عند الله بالرسالة.

و كان محمد صلي الله عليه و آله و سلم حين جمع له النبوة و جاءته الرسالة من عند الله يجيئه بها جبرئيل و يكلمه بها قبلا؛ و من الأنبياء من جمع له النبوة و يري في منامه، يأتيه الروح فيكلمه و يحدثه من غير أن يكون رآه في اليقظة.

و أما المحدث فهو الذي يحدث فيسمع و لا يعاين و لا يري في منامه. [30] .



[ صفحه 56]



بيان: اعلم أن العلماء اختلفوا في القرن بين الرسول و النبي، فمنهم من قال: لا فرق بينهما، و أما من قال بالفرق، فمنهم من قال: ان الرسول من جمع الي المعجزة الكتاب المنزل عليه، و النبي غير الرسول من لم ينزل عليه كتاب، و انما يدعوا الي كتاب من قبله.

و منهم من قال: ان من كان صاحب المعجز و صاحب الكتاب و نسخ شرع من قبله فهو الرسول، و من لم يكن مستجمعا لهذه الخصال فهو النبي غير الرسول.

و منهم من قال: ان من جاءه الملك ظاهرا و أمره بدعوة الخلق فهو الرسول، و من لم يكن كذلك بل رأي في النوم فهو النبي؛ كذا ذكره الرازي و غيره.

و قد ظهر لك من الأخبار فساد ما سوي القول الأخير لماقد ورد من عدد المرسلين و الكتب، و كون من نسخ شرعه ليس الا خمسة، فالمعول علي هذا الخبر المؤيد بأخبار كثيرة مذكورة في «الكافي». [31] .

51 / 14 - علي بن حسان، عن ابن بكير، عن زرارة قال: سألت أباجعفر عليه السلام من الرسول؟

من النبي؟ من المحدث؟

فقال: الرسول؛ الذي يأتيه جبرئيل فيكلمه قبلا فيراه كما يري أحدكم صاحبه الذي يكلمه، فهذا الرسول.

و النبي؛ الذي يؤتي في النوم نحو رؤيا ابراهيم عليه السلام و نحو ما كان يأخذ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من السبات اذا أتاه جبرئيل في النوم، فهكذا النبي، و منهم من تجمع له الرسالة و النبوة، فكان رسول الله رسولا نبيا يأتيه جبرئيل قبلا فيكلمه و يراه و يأتيه في النوم.

و أما المحدث؛ فهو الذي يسمع كلام الملك فيحدثه من غير أن يراه و من غير أن يأتيه في النوم.

ابن أبي الخطاب، عن البزنطي، عن حماد بن عثمان، عن زرارة (مثله).



[ صفحه 57]



بيان: قال الجوهري: السبات: النوم و أصله الراحة. [32] .

احول گويد: از زراره شنيدم كه از امام باقر عليه السلام مي پرسيد: مرا از معناي رسول و نبي و محدث آگاه فرما.

امام باقر عليه السلام فرمود: رسول؛ كسي است كه جبرئيل رودروي او مي آيد و او مي بيند و با او سخن مي گويد.

و نبي؛ كسي است كه در خواب مي بيند آن طوري كه حضرت ابراهيم عليه السلام ديد، و آن طوري كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش از آمدن وحي، از اسباب و علايم نبوت را مي ديد، تا اين كه جبرئيل از جانب خداي با رسالت نزد او آمد.

هنگامي كه اسباب نبوت براي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مهيا شد و رسالت نيز از نزد خدا بر او آمد، جبرئيل نزد او آمد و رودررو با او سخن مي گفت، و برخي از انبيا اسباب نبوت برايش فراهم آمده بود و بدون اين كه در بيداري ببيند و در خواب مي ديد كه روح (القدس) نزد آنها مي آمد و با او سخن مي گفت.

و محدث؛ كسي است كه به او خبر داده مي شود و او صدا را مي شنود ولي نه در بيداري مشاهده مي كند و نه در خواب مي بيند.

علامه مجلسي رحمه الله در بيان اين دو حديث شريف مي فرمايد: علما و دانشمندان در فرق ميان رسول و نبي اختلاف نظر دارند، البته گروهي مي گويند كه: فرقي ميان آن دو نيست، و گروهي كه قائل به فرق هستند:

برخي گويند: رسول كسي است كه علاوه بر معجزه؛ كتاب آسماني نيز بايد به او نازل شود، ولي نبي كسي است كه كتاب آسماني بر او نازل نشده و بر كتاب پيغمبر پيش از خود، دعوت مي كند.

برخي ديگر گويند: پيغمبري كه داراي معجزه و كتاب است و با آمدن او شريعت پيشين نسخ مي شد اين رسول است، و كسي كه داراي اين صفات نباشد او نبي است. بعضي ديگر گويند: كسي كه فرشته به صورت آشكار نزد او بيايد و او را امر به



[ صفحه 58]



دعوت مردم نمايد، او رسول است، و كسي كه چنين نباشد، بلكه در خواب فرشته را ببيند او نبي است، و اين قول رازي و ديگران است.

روشن است كه طبق اخبار، غير از قول اخير همه ي اقوال باطل اند، چرا كه در روايات تعداد پيغمبران و كتابها آمده، و جز پنج نفر از آنان، ناسخ شرع نبودند، پس اعتماد فقط به اين روايت است كه با اخبار زيادي از «كافي» تأييد شده است.

52 / 15 - بالاسناد الي الصدوق عن ابن المتوكل، عن الحميري، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن علاء، عن محمد، قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: أخبرني عن يعقوب عليه السلام كم عاش مع يوسف بمصر بعد ما جمع الله ليعقوب شمله، و أراه تأويل رؤيا يوسف الصادقة؟

قال: عاش حولين.

قلت: فمن كان الحجة في الأرض؛ يعقوب أم يوسف؟

قال: كان يعقوب الحجة، و كان الملك ليوسف، فلما مات يعقوب عليه السلام حمله يوسف في تابوت الي أرض الشام، فدفنه في بيت المقدس، فكان يوسف بعد يعقوب الحجة.

قلت: فكان يوسف رسولا نبيا؟

قال: نعم، أما تسمع قول الله تعالي: (و لقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات). [33] .

عن محمد بن مسلم (مثله). [34] .

محمد گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: حضرت يعقوب عليه السلام هنگامي كه در مصر نزد يوسف عليه السلام آمد و خداوند پريشاني آنها را فراهم آورد، و تأويل رؤياي صادق حضرت يوسف عليه السلام را به او نشان داد؛ چند سالي زندگي كرد؟

حضرت فرمود: دو سال زندگي كرد.

عرض كردم: حجت (خدا) در روي زمين چه كسي بود: حضرت يعقوب يا حضرت يوسف عليهماالسلام؟

حضرت فرمود: حجت الهي حضرت يعقوب عليه السلام بود، و يوسف عليه السلام پادشاه بود، چون يعقوب عليه السلام وفات كرد حضرت يوسف عليه السلام او را در تابوت به سرزمين



[ صفحه 59]



شام حمل نمود، و در بيت المقدس دفن كرد، و بعد از حضرت يعقوب حضرت يوسف عليهماالسلام حجت الهي بود.

عرض كردم: آيا حضرت يوسف عليه السلام رسول و نبي بود؟

فرمود: آري؛ مگر كلام خدا را نشنيده اي كه مي فرمايد: «و از اين پيش، يوسف به سوي شما (مصريان) با معجزات و ادله روشن به رسالت آمد»؟

53 / 16 - علي، عن أبيه، عن أحمدبن محمد و ابن محبوب، عن العلاء، عن محمد قال: سألت أباجعفر عليه السلام: أين أراد ابراهيم عليه السلام أن يذبح ابنه؟ قال: علي الجمرة الوسطي.

و سألته عن كبش ابراهيم عليه السلام ما كان لونه؟ و أين نزل؟

فقال: أملح، و كان أقرن، و نزل من السماء علي الجبل الأيمن من مسجد مني، و كان يمشي في سواد، و يأكل في سواد، و ينظر و يبعر و يبول في سواد. [35] .

محمد گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: حضرت ابراهيم عليه السلام كجا مي خواست فرزندش را ذبح نمايد؟

فرمود: در جمره ي وسطي.

سؤال كردم: قوچ ابراهيم عليه السلام چه رنگي بود؟ و از كجا فرود آمد؟

فرمود: به رنگ كبود و داراي شاخ بود، و از آسمان بر كوه ايمن از مسجد مني فرود آمد، و آن قوچ در زمين سبزي راه مي رفت و در آنجا مي خورد، و در همانجا پشكل مي ريخت و بول مي كرد.

54 / 17 - حدثني أبي، عن حنان بن سدير، عن أبيه، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له: أخبرني عن يعقوب حين قال لولده: (اذهبوا فتحسسوا من يوسف و أخيه) [36] أكان علم أنه حي و قد فارقه منذ عشرين سنة و ذهبت عيناه [37] عليه من البكاء؟

قال: نعم، علم أنه حي حتي أنه دعا ربه في السحر أن يهبط عليه ملك الموت، فهبط عليه



[ صفحه 60]



ملك الموت بأطيب رائحة [38] و أحسن صورة، فقال له: من أنت؟

قال: أنا ملك الموت، أليس سألت الله أن ينزلني عليك؟

قال: نعم.

قال: ما حاجتك يا يعقوب؟

قال: أخبرني عن الأرواح تقبضها جملة أو تفريقا؟

قال: تقبضها أعواني متفرقة و تعرض علي مجتمعة.

قال يعقوب: فأسألك باله ابراهيم و اسحاق و يعقوب! هل عرض عليك في الأرواح روح يوسف؟

قال: لا.

فعند ذلك علم أنه حي، فقال لولده: (اذهبوا فتحسسوا من يوسف و أخيه و لا تيأسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون). [39] .

و كتب عزيز مصر [40] الي يعقوب:

أما بعد؛ فهذا ابنك الشتريته [41] بثمن بخس دراهم و هو يوسف و اتخذته عبدا، و هذا ابنك بنيامين قد سرق و أخذته فقد وجدت متاعي عنده و اتخذته عبدا. فما ورد علي يعقوب شي ء كان أشد عليه من ذلك الكتاب.

فقال للرسول: مكانك حتي اجيبه، فكتب عليه يعقوب عليه السلام:

بسم الله الرحمن الرحيم، من يعقوب اسرائيل الله ابن اسحاق بن ابراهيم خليل الله.

أما بعد؛ فقد فهمت كتابك تذكر فيه أنك اشتريت ابني و اتخذت عبدا، و ان البلاء موكل ببني آدم، الي آخر الحديث بطوله. [42] .



[ صفحه 61]



سدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: مرا آگاه فرما از گفتار حضرت يعقوب عليه السلام در آن هنگام كه به فرزندان خود فرمود: «برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد» آيا مي دانست كه او زنده است حال آنكه مدت بيست سال بود از او جدا شده و از كثرت گريه نور چشمهايش رفته بود؟

حضرت فرمود: آري؛ مي دانست كه فرزندش زنده است، چون موقع سحر پروردگارش را خواند كه ملك الموت را بر او فرود آورد، ملك الموت با خوشبوترين عطرها و در زيباترين قيافه نزد او فرود آمد، گفت: تو كيستي؟

گفت: من ملك الموت هستم، مگر تو از خداوند نخواستي كه من نزد تو فرود آيم؟

گفت: آري.

گفت: حاجت تو چيست اي يعقوب؟

گفت: به من خبر بده كه آيا جانها و روحهايي كه مي گيري يكجا و به صورت دسته جمعي مي گيري يا به صورت متفرق و جدا جدا؟

گفت: همكاران و ياران من به صورت متفرق قبض روح مي كنند، و همگي بر من عرضه مي شود.

حضرت يعقوب گفت: تو را به خداي ابراهيم، اسحاق و يعقوب سوگند مي دهم! آيا در ميان ارواح؛ روح يوسف به تو عرضه شده است؟

گفت: نه.

اينجا بود كه فهميد فرزندش زنده است، و به فرزندانش گفت: «برويد از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت (بي منتهاي) خدا نااميد نشويد كه جز گروه كافران كسي از خداي نااميد نمي شود».

عزيز مصر به حضرت يعقوب عليه السلام نوشت: اما بعد؛ اين فرزند توست كه با قيمت اندكي او را خريداري كردم، او يوسف است و او را براي غلامي گرفتم، و اين فرزندت بنيامين است كه دزدي نموده و من او را گرفته ام، زيرا كه متاع من نزد او بود، او را نيز به غلامي گرفته ام.



[ صفحه 62]



اين نامه بر حضرت يعقوب عليه السلام خيلي سنگين آمد و به قاصد گفت: همانجا باش تا جواب نامه را بدهم، و حضرت يعقوب عليه السلام چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ از سوي يعقوب اسرائيل الله بن اسحاق بن ابراهيم خليل الله.

اما بعد؛ از مضمون نامه ي تو خبردار شدم كه گفتي: فرزندم را خريده، و غلام خود كرده اي، و همانا بلاء بر فرزندان آدم واگذار شده است...

55 / 18 - أبي، عن ابن محبوب، عن الثمالي، عن أبي الربيع، قال: حججت مع أبي جعفر عليه السلام في السنة التي حج فيها هشام بن عبدالملك، و كان معه نافع بن الأزرق مولي عمر بن خطاب فنظر نافع الي أبي جعفر عليه السلام في ركن البيت و قد اجتمع عليه الناس، فقال لهشام: يا أميرالمؤمنين!! من هذا الذي يتكافأ عليه الناس؟

فقال: هذا نبي أهل الكوفة! هذا محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب- صلوات الله عليهم أجمعين -.

فقال نافع: لآتينه و لأسألنه [43] عن مسائل لا يجيبني فيها الا نبي أو وصي نبي أو ابن وصي نبي.

فقال هشام: فاذهب اليه فسله، فلعلك أن تخجله.

فجاء نافع فأتكأ علي الناس ثم أشرف علي أبي جعفر عليه السلام فقال: يا محمد بن علي! اني قد قرأت التوراة و الانجيل و الزبور و الفرقان، و قد عرفت حلالها و حرامها، قد جئت أسألك عن مسائل لا يجيبني فيها الا نبي، أو وصي نبي، أو ابن وصي نبي.

فرفع اليه أبوجعفر عليه السلام رأسه فقال: سل.

فقال: أخبرني كم بين عيسي و محمد من سنة؟

قال: اخبرك بقولي أم بقولك؟ [44] .

قال: اخبرني بالقولين جميعا.

قال: أما بقولي فخمسمائة سنة، و أما بقولك فستمائة سنة.

قال: فأخبرني عن قول الله تعالي: (و اسأل من أرسلنا من قبلك من رسلنا أجعلنا من دون



[ صفحه 63]



الرحمن آلهة يعبدون) [45] من الذي [46] سأل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كان بينه و بين عيسي خمسمائة سنة؟

قال: فتلا أبوجعفر عليه السلام هذه الآية: (سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا) [47] فكان من الآيات التي أراها الله محمدا صلي الله عليه و آله و سلم حين أسري به الي بيت المقدس أن حشر الله الأولين و الآخرين من النبيين و المرسلين.

ثم أمر جبرئيل عليه السلام فأذن شفعا و أقام شفعا، ثم قال في اقامته: «حي علي خير العمل»، ثم تقدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم فصلي بالقوم، فأنزل الله تعالي عليه: (و أسأل من أرسلنا من قبلك من رسلنا أجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون). [48] .

فقال لهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: علام تشهدون؟ و ما كنتم تعبدون؟

قالوا: نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أنك رسول الله، اخذت علي ذلك مواثيقنا و عهودنا.

قال نافع: صدقت يابن رسول الله! يا أباجعفر! أنتم و الله؛ أوصياء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاؤه في التوراة، و أسماؤكم في الانجيل و في الزبور و في القرآن، و أنتم أحق بالأمر من غيركم. [49] .

56 / 19 - عن الثمالي، و أبي منصور، عن أبي الربيع قال: حججنا مع أبي جعفر عليه السلام في السنة التي كان حج فيها هشام بن عبدالملك، و كان معه نافع مولي عمر بن الخطاب فنظر نافع الي أبي جعفر عليه السلام في ركن البيت و قد اجتمع عليه الناس، فقال نافع: يا أميرالمؤمنين!! من هذا الذي قد تداك عليه الناس؟

فقال: هذا نبي أهل الكوفة! هذا محمد بن علي.

فقال: لآتينه فلأسألنه عن مسائل لا يجيبني فيها الا نبي أو وصي نبي أو ابن نبي.

قال: فاذهب اليه و اسأله، لعلك تخجله.



[ صفحه 64]



فجاء نافع حتي اتكأ علي الناس ثم أشرف علي أبي جعفر عليه السلام فقال: يا محمد بن علي! اني قرأت التوراة و الانجيل و الزبور و الفرقان، و قد عرفت حلالها و حرامها قد جئت أسألك عن مسائل لا يجيب فيها الا نبي، أو وصي نبي، أو ابن نبي.

فرفع أبوجعفر عليه السلام رأسه فقال: سل عما بدا لك.

فقال: أخبرني كم بين عيسي و محمد صلي الله عليه و آله و سلم من سنة؟

فقال: اخبرك بقولي أو بقولك؟

قال: أخبرني بالقولين جميعا.

قال: أما في قولي فخمسمائة سنة، و أما في قولك فستمائة سنة.

قال: فأخبرني عن قول الله عزوجل: (و اسأل من أرسلنا من قبلك من رسلنا أجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون) [50] من الذي سأل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كان بينه و بين عيسي خمسمائة سنة؟

قال: فتلا أبوجعفر عليه السلام هذه الآية: (سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا) [51] فكان من الآيات التي أراها الله تبارك و تعالي محمدا صلي الله عليه و آله و سلم حيث أسري به الي البيت المقدس أن حشر الله عز ذكره الأولين و الآخرين من النبيين و المرسلين.

ثم أمر جبرئيل عليه السلام فأذن شفعا و أقام شفعا، و قال في أذانه: «حي علي خير العمل»، ثم تقدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم فصلي بالقوم، فلما انصرف قال لهم: علي ما تشهدون؟ و ما كنتم تعبدون؟

قالوا: نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و انك رسول الله، اخذت علي ذلك مواثيقنا و عهودنا.

فقال نافع: صدقت يا أباجعفر!

بيان: قال الجزري: تداككتم علي، أي ازدحمتم، و أصل الدك: الكسر.

ابوالربيع گويد: در محضر امام باقر عليه السلام به حج رفتم در همان سالي كه هشام بن عبدالملك در آن سال به حج آمده بود، و نافع بن ازرق - غلام عمر بن الخطاب - نيز به همراه هشام به حج آمده بود، حضرت با جمعي از مردم كه دورش حلقه زده



[ صفحه 65]



بودند در كنار ركن خانه ي خدا بودند، چون نافع چشمش به امام باقر عليه السلام افتاد رو به هشام كرد. گفت: اي اميرالمؤمنين!!! اين شخص كيست كه مردم اين گونه دور او ايستاده و در اطراف او فشار مي آورند؟

هشام گفت: اين پيامبر اهل كوفه است، اين محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - صلوات الله عليهم اجمعين - است.

نافع گفت: هر آينه نزد او مي روم و از مسائلي از او مي پرسم كه جز پيامبر يا وصي پيامبر يا فرزند وصي پيامبر نتواند پاسخ دهد.

هشام گفت: نزد او برو و بپرس، شايد كه او را خجل و شرمنده اش سازي!

نافع آمد و در كنار مردم ايستاد و رو به امام باقر عليه السلام نمود و گفت: اي محمد بن علي! من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام، و بر حلال و حرام آنها آشنايي دارم، اينك نزد تو آمده ام و از تو مسائلي مي پرسم كه كسي جز پيامبر يا وصي پيامبر يا فرزند وصي پيامبر نمي تواند پاسخگو باشد.

امام باقر عليه السلام سر مبارك خود را بالا گرفت و فرمود: بپرس.

نافع گفت: به من خبر بده، ميان نبوت حضرت عيسي عليه السلام و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم چند سال فاصله بود؟

حضرت فرمود: آيا طبق نظر و عقيده ي خودم بگويم يا برطبق نظر تو؟

نافع گفت: بنا بر هر دو نظر و عقيده خبر بده.

حضرت فرمود: اما بنا به نظر و عقيده ي من پانصد سال بوده، و بنا به قول و عقيده ي تو ششصد سال.

نافع گفت: پس معني فرمايش خداوند متعال كه مي فرمايد: «(اي رسول ما!) از رسولاني كه پيش از تو فرستاديم بپرس، كه، آيا ما جز خداي يكتاي مهربان، معبوداني هم براي عبادت مردم قرار داديم؟» چيست؟ حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم اين مطلب را از چه كسي پرسيد؛ در صورتي كه ميان نبوت او و حضرت عيسي پانصد سال فاصله بود؟

راوي گويد: حضرت اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود: «پاك و منزه است خدايي كه بنده ي خود (حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم) را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد



[ صفحه 66]



الأقصي - كه پيرامونش را به (قدوم خاصان خود) مبارك و پر نعمت ساخته ايم - برد تا برخي از آيات خود را به او نشان دهيم».

از جمله آياتي كه خداوند به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم موقع سير به بيت المقدس نشان داد اين بود كه اولين و آخرين پيامبران و رسولان را نزد او محشور كرد، آنگاه به جبرئيل امر فرمود تا، دو تا دو تا (جفت جفت) اذان و اقامه بگويد، سپس در اقامه گفت: «حي علي خير العمل»، آنگاه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم جلو آمد و با آنها نماز خواند، پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: «(اي رسول ما!) از رسولاني كه پيش از تو فرستاديم بپرس، كه: آيا ما جز خداي يكتاي مهربان معبوداني هم براي عبادت مردم قرار داديم؟»

(هنگامي كه) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (از نماز فارغ شد) به آنها فرمود: بر چه چيزي شهادت مي دهيد؟ و چه كسي را عبادت مي كنيد؟

گفتند: ما شهادت مي دهيم كه معبودي جز خداي يگانه نيست و او شريكي ندارد، و (گواهي مي دهيم كه) تو پيامبر خدا هستي، (از طرف خداوند، روي اين مطلب) از ما پيمان و عهد گرفته شده است.

نافع گفت: راست گفتي اي فرزند رسول خدا! اي ابوجعفر! به خدا؛ شما وصي هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جانشينان او در تورات هستيد، و اسامي شما در انجيل و زبور و قرآن ثبت شده است، و شما از ديگران به امر (ولايت و حكومت) سزاوارتر و بر حق هستيد.

57 / 20 - الصدوق، عن السكري، عن الجوهري، عن ابن عمارة، عن جابر الجعفي، عن الباقر - صلوات الله عليه - قال: سألته عن تغيير الرؤيا عن دانيال عليه السلام أهو صحيح؟

قال: نعم؛ كان يوحي اليه و كان نبيا، و كان ممن علمه الله تأويل الأحاديث، و كان صديقا حكيما، و كان و الله يدين بمحبتنا أهل البيت.

قال جابر: بمحبتكم أهل البيت؟!

قال: اي و الله؛ و ما من نبي و لا ملك الا و كان يدين بمحبتنا. [52] .



[ صفحه 67]



جابر جعفي گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا تعبير خواب حضرت دانيال عليه السلام صحيح است؟

فرمود: آري؛ بر او وحي مي شد و او پيامبر بود، او كسي بود كه خداي، تأويل احاديث را به او آموخته بود، او بسيار راستگو و حكيم بود، به خدا سوگند؛ او كسي بود كه به محبت ما اهل بيت، اعتقاد داشت.

جابر (از روي تعجب) گفت: به محبت شما اهل بيت؟!

حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند؛ هيچ پيامبر و فرشته اي نيست جز اين كه به محبت ما اعتقاد دارد.

58 / 21 - عن اسماعيل بن أبان، عن عمرو بن عبدالله الثقفي، قال:

لما أخرج هشام بن عبدالملك أباجعفر عليه السلام الي الشام سأله عالم النصاري عن مسائل، فكان فيما سأله: أخبرني عن رجل دنا من امرأته فحملت بابنين جميعا حملتهما في ساعة واحدة، و ولدتهما في ساعة واحدة، و ماتا في ساعة واحدة، و دفنا في ساعة واحدة في قبر واحد، فعاش أحدهما خمسين و مائة سنة، و عاش الآخر خمسين سنة، من هما؟

فقال أبوجعفر عليه السلام: هما عزيز و عزرة، كان حمل امهما علي ما وصفت، و وضعتهما علي ما وصفت، و عاش عزرة مع عزيز ثلاثين سنة، ثم أمات الله عزيزا مائة سنة و بقي عزرة يحيي، ثم بعث الله عزيزا، فعاش مع عزرة عشرين سنة؛ الخبر. [53] بيان: قد عرفت اختلاف القوم في أن الذي أماته الله مائة عام هل هو أرميا أو عزيز، و قد دلت الروايات علي كل منهما أيضا، و لعل الأخبار الدالة علي كونه عزيزا محمولة علي التقية أو علي ما يوافق روايات أهل الكتاب بأن يكونوا أجابوهم علي معتقدهم.

و يمكن القول بوقوعه علي كل منهما و ان كانت الآية وردت في أحدهما. [54] .

عمر بن عبدالله ثقفي گويد: هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام باقر عليه السلام را به شام احضار كرد، در آجا عالم نصراني از مسايلي از حضرت سؤال نمود، از جمله ي



[ صفحه 68]



سؤالها اين بود، پرسيد: مرا خبر ده از مردي كه با همسرش همبستر شده و آن زن در يك ساعت به دو فرزند حامله شده، و در يك ساعت آن دو فرزند را زائيد، و هر دوي آن بچه ها در يك ساعت مردند، و در يك ساعت هر دو در يك قبر دفن شدند؛ ولي يكي از آنها صد و پنجاه سال زندگي كرده و ديگري پنجاه سال، آن دو چه كساني بودند؟

امام باقر عليه السلام فرمود: آنها عزيز و عزره بودند، همان طور كه گفتي در يك ساعت مادرشان به آنها حامله شد و در يك ساعت وضع حمل نموده و عزره با عزيز سي سال زندگي كرده، سپس خداوند عزيز را صد سال ميراند، و عزره زنده ماند، آنگاه خداوند عزيز را برانگيخته و زنده نمود و با عزره بيست سال ديگر زندگي كرده است... تا آخر روايت.

علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان اين حديث مي فرمايد: در اين كه كسي كه خداوند او را صد سال ميراند علما اختلاف نظر دارند كه آيا ارميا بود يا عزيز؟! و روايات بر هر دو دلالت دارد، و احتمال دارد رواياتي كه مي گويد: عزيز بوده حمل بر تقيه شده، يا طبق روايات اهل كتاب بوده كه حضرات معصومين عليهم السلام هم بنابر اعتقاد آنها پاسخ داده اند.

و امكان دارد كه بگوييم: اين مسأله بر هر دو واقع شده است، گرچه آيه در مورد يكي آمده است.

59 / 22 - محمد بن العباس، عن الحسين بن هارون، عن علي بن مهزيار، عن أخيه، عن ابن أسباط، عن عبدالرحمان بن حماد، عن أبي الجارود قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قوله عزوجل: (و تقلبك في الساجدين) [55] .

قال: يري تقلبه في أصلاب النبيين من نبي الي نبي حتي أخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم عليه السلام. [56] .

ابوالجارود گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه ي شريفه ي: «و (نيز) حركت تو را در



[ صفحه 69]



ميان سجده كنندگان (آگاه است)» پرسيدم.

حضرت فرمود: او حركت خودش را در صلبهاي پيامبران از پيامبري تا پيامبري ديگر ديد و همه ي آنها از زمان حضرت آدم عليه السلام با نكاح و ازدواج شرعي بوده - نه غير آن - تا اين كه از صلب پدرش بيرون آورد.

60 / 23 - عن حبيب السجستاني قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله: (و اذ أخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه) [57] فكيف يؤمن موسي عليه السلام بعيسي عليه السلام و ينصره و لم يدركه؟ و كيف يؤمن عيسي عليه السلام بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و ينصره و لم يدركه؟

فقال: يا حبيب! ان القرآن قد طرح منه آي كثيرة، و لم يزد فيه الا حروف أخطأت بها الكتبة، و توهمتها الرجال، و هذا و هم، فاقرءها: (و اذ أخذ الله ميثاق - امم - النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمن به و لتنصرنه)، هكذا أنزلها الله يا حبيب! فو الله؛ ما وفت امة من الامم التي كانت قبل موسي عليه السلام بما أخذ الله عليها من الميثاق، لكل نبي بعثه الله بعد نبيها.

و لقد كذبت الامة التي جاءها موسي عليه السلام لما جاءها موسي عليه السلام، و لم يؤمنوا به و لا نصروه لما جاءها الا القليل منهم.

و لقد كذبت امة عيسي عليه السلام بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و لم يؤمنوا به و لا نصروه لما جاءهم الا القليل منهم.

و لقد جحدت هذه الامة بما أخذ عليها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من الميثاق لعلي بن أبي طالب عليه السلام يوم أقامه للناس، و نصبه لهم و دعاهم الي ولايته و طاعته في حياته، و أشهدهم بذلك علي أنفسهم، فأي ميثاق أوكد من قول الله رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في علي بن أبي طالب عليه السلام؟

فو الله؛ ما وفوا به، بل جحدوا و كذبوا. [58] .

حبيب سجستاني گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه ي شريفه كه مي فرمايد: «و (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه خداوند، از پيامبران پيمان گرفت كه هرگاه به شما



[ صفحه 70]



كتاب و حكمت دادم، سپس براي هدايت شما اهل كتاب، باز رسول از جانب خدا آمد كه گواهي به راستي كتاب و شريعت شما مي داد؛ به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد» پرسيدم كه چگونه حضرت موسي عليه السلام به حضرت عيسي عليه السلام ايمان مي آورد و او را ياري مي نمايد در حالي كه او را درك نكرده است؟ و چگونه حضرت عيسي عليه السلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در حالي كه او را درك نكرده ياري مي نمايد؟

حضرت فرمود: اي حبيب! همانا از قرآن آيات زيادي طرح شده است، و چيزي به آن اضافه نشده جز حروفي كه نويسندگان خطا و اشتباه كرده و مردان توهم كرده اند، و اين غلط است [59] ، آيه را چنين بخوان: «و چون خداوند از امتهاي پيامبران پيمان گرفت، كه هرگاه به شما كتاب و حكمت دادم، سپس براي هدايت شما اهل كتاب، باز رسول از جانب خدا آمد كه گواهي به راستي كتاب و شريعت شما مي داد؛ به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد».

آيه چنين نازل شده است اي حبيب! به خدا سوگند؛ هيچ امتي قبل از موسي عليه السلام به آن پيماني كه خداوند بر هر پيامبري كه برانگيخته بود، بسته بود، وفا نكردند در آن هنگام كه حضرت موسي عليه السلام آمد امتش وفا نكرده، و به او ايمان نياورند، و او را ياري نكردند مگر افراد اندكي.

و در واقع امت عيسي عليه السلام نيز حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را تكذيب نمودند، و به او ايمان نياوردند و او را - جز اندكي از افراد - ياري نكردند.

در واقع اين امت نيز به آن پيماني كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله براي علي بن ابي طالب عليه السلام گرفته بود؛ انكار كردند، روزي كه او را بر مردم معرفي كرد و بر آنها (به عنوان امير) منصوب نمود؛ و مردم را به ولايت و طاعتش در زمان حياتش خواند،



[ صفحه 71]



و از خودشان بر اين امر شهادت و گواهي خواست. پس كدام پيمان محكمتر از فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد علي بن ابي طالب عليه السلام است؟

به خدا سوگند؛ به آن پيمان وفا ننمودند، بلكه آن را انكار و تكذيب كردند.

61 / 24 - العدة، عن سهل، عن البزنطي، عن ابن سرحان، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن قول الله عزوجل: (و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبي)؟ [60] .

فقال: لا تحل الهبة الا لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أما غيره فلا يصلح نكاح الا بمهر. [61] .

زراره گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خداوند كه مي فرمايد: «زن با ايماني كه خود را به پيامبر ببخشد» پرسيدم.

حضرت فرمود: هبه و بخشيدن جايز نيست جز به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؛ ولي براي ديگران نكاح جايز نيست مگر اين كه مهر و صداق قرار دهند.

62 / 25 - محمد بن الحسين، عن سهل بن زياد، عن ابن فضال، عن علي بن النعمان، عن أبي مريم الأنصاري، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له: كيف كانت الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟

قال: لما غسله أميرالمؤمنين عليه السلام و كفنه سجاه، ثم أدخل عليه عشرة، فداروا حوله، ثم وقف أميرالمؤمنين عليه السلام في وسطهم فقال: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) [62] .

فيقول القوم كما يقول حتي صلي عليه أهل المدينة و أهل العوالي. [63] .

ابومريم انصاري گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: چگونه بر جنازه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز خوانده شد؟

حضرت فرمود: هنگامي كه اميرمؤمنان علي عليه السلام بدن شريف حضرت را غسل داد و كفنش نمود روپوشي بر او كشيد، آنگاه به ده نفر اجازه داد تا وارد حجره شده و در پيرامون او دايره وار حلقه زده و ايستادند، حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام در وسط آنها قرار گرفت و اين آيه را تلاوت فرمود:



[ صفحه 72]



«همانا خداوند و فرشتگانش بر پيامبر صلوات و درود مي فرستد؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد! بر او صلوات و درود فرستيد و با احترام بر او سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد».

پس مردم نيز همان طوري كه حضرت مي فرمود، مي گفتند، تا اين كه بدين گونه همه ي اهل مدينه و حومه ي آن، بر آن حضرت نماز خواندند.

63 / 26 - علي، عن أبيه، عن اين أبي عمير، عن ابن اذينة، عن الفضيل و زرارة عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: (و من الناس من يعبد الله علي حرف فان أصابه خير اطمأن به و ان أصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة). [64] .

قال زرارة: سألت عنها أباجعفر عليه السلام.

فقال: هؤلاء قوم عبدو الله و خلعوا عبادة من يعبد من دون الله و شكوا في محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ما جاء به، فتكلموا بالاسلام و شهدوا أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أقروا بالقرآن، و هم في ذلك شاكون في محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ما جاء به و ليسوا شكاكا في الله.

قال الله عزوجل: (و من الناس من يعبد الله علي حرف) يعني علي شك في محمد و ما جاء به صلي الله عليه و آله و سلم، (فان أصابه خير) يعني عافية في نفسه و ماله و ولده (اطمأن به) و رضي به (و ان أصابته فتنة) بلاء في جسده أو ماله تطير و كره المقام علي الاقرار بالنبي فرجع الي الوقوف و الشك، فنصب العداوة لله و لرسوله و الجحود بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم و ما جاء به. [65] .

فضيل و زراره از امام باقر عليه السلام در مورد آيه ي شريفه كه مي فرمايد:«از ميان مردم كسي است كه خدا را تنها به زبان و به ظاهر مي پرستد نه از باطن و حقيقت، از اين رو، هرگاه (دنيا به او رو كند و نفع و) خيري به او برسد حالت اطمينان پيدا مي كند؛ و اگر مصيبتي براي امتحان به او برسد، دگرگون مي شود (و به كفر رو مي آورد) چنين كسي هم در دنيا و هم در آخرت زيانكار است» زراره گويد: در مورد معني اين آيه ي شريفه از امام باقر عليه السلام سؤال كردم.

حضرت فرمود: اينها كساني بودند كه خداي را مي پرستيدند، و عبادت آنچه را



[ صفحه 73]



كه جز خدا پرستش مي شد رها كردند، ولي در مورد حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه كه از طرف خداوند آورده است ترديد كردند، پس آنها با ترديد اسلام را به زبان جاري كرده و گواهي به يگانگي خداوند و پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دادند، و به قرآن اقرار كردند ولي در عين حال در مورد حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه آورده است در ترديد بودند، گرچه در مورد خداوند ترديد نداشتند.

خداوند متعال مي فرمايد: «از ميان مردم كسي كه خدا را تنها با زبان مي پرستد» يعني با ترديد در حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه از جانب خداوند آورده است «پس اگر خيري بر او برسد» يعني عافيتي در جان و مال و فرزندان خود يافتند «حالت اطمينان پيدا مي كند» و خشنود مي گردند، «و اگر مصيبتي براي امتحان به او برسد» (يعني) بلايي در جسم و مال آنها پيدا شد فال بد زده و دوست ندارند تا بر پيامبر اقرار نمايند، و بر توقف و ترديد و شك بازمي گردند، و در پي دشمني با خداوند و پيامبر او مي شوند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه آورده است منكر مي گردند.

64 / 27 - محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن موسي ابن بكر، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن قول الله عزوجل: (و من الناس من يعبد الله علي حرف). [66] .

قال: هم قوم و حدوا الله و خلعوا عبادة من يعبد من دون الله فخرجوا من الشرك، و لم يعرفوا أن محمدا صلي الله عليه و آله و سلم رسول الله، فهم يعبدون الله علي شك في محمد و ما جاء به، فأتوا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قالوا: ننظر فان كثرت أموالنا و عوفينا في أنفسنا و أولادنا علمنا أنه صادق و أنه رسول الله، و ان كان غير ذلك نظرنا.

قال الله عزوجل: (فان أصابه خير) يعني عافية في الدنيا (و ان أصابته فتنة) يعني بلاء في نفسه و ماله (انقلب علي وجهه) انقلب علي شكه الي الشرك (خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين - يدعوا من دون الله ما لا يضره و ما ينفعه).

قال: ينقلب مشركا يدعوا غير الله و يعبد غير الله، فمنهم من يعرف فيدخل الايمان قلبه فيؤمن فيصدق و يزول عن منزلته من الشك الي الايمان، و منهم من يثبت علي شكه، و منهم



[ صفحه 74]



من ينقلب الي الشرك. [67] .

زراره گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد معني فرمايش خداوند كه مي فرمايد: «از ميان مردم كسي است كه خدا را تنها با زبان و به ظاهر مي پرستند نه از باطن و حقيقت» پرسيدم.

حضرت فرمود: آنها گروهي بودند كه خداي را به يگانگي قبول داشتند، و عبادت آنچه كه غير از خدا پرستش شود رها كردند، و از مرحله ي شرك بيرون آمدند، ولي ندانستند كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيغمبر خدا است، آنها خداي را در مورد حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه از جانب خدا آورده است با شك و ترديد پرستيدند، آنها نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: نگاه مي كنيم، اگر (با ايمان به اين پيامبر) اموال ما افزايش پيدا كرد، و در جان خود و فرزندان خود عافيت پيدا كرديم مي دانيم كه او راست مي گويد و او پيغمبر خدا است، و اگر غير اين باشد (در مورد ايمان به او) تأمل مي كنيم؟

خداوند متعال فرمود: «اگر خيري به او برسد حالت اطمينان پيدا مي كند» يعني عافيت در دنيا «و اگر مصيبتي به او برسد» يعني بلايي جان و مال آنها را فرا گيرد «دگرگون مي شود» (يعني) از شك و ترديد خود به شرك روي مي آورند، «(و به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده است، و هم آخرت را؛ و اين همان خسران و زيان آشكار است - او جز خدا كسي را مي خواند كه نه زياني به او برساند و نه سودي».

فرمود: برمي گردند و مشرك مي شوند، و غير خدا را مي خوانند و غير خدا را مي پرستند، برخي از آنها شناخت دارند و ايمان وارد قلب آنها مي شود پس ايمان مي آورد و پيغمبر را تصديق مي كند و از سر منزل شك و ترديد به ايمان روي مي آورد، و برخي ديگر در ترديد خود ثابت و استوار مي ماند، و برخي ديگر به شرك برگردند.

65 / 28 - عن زياد بن المنذر، قال: كنت عند أبي جعفر محمد بن علي عليه السلام و هو يحدث



[ صفحه 75]



الناس، فقام اليه رجل من أهل البصرة يقال له: عثمان الأعشي، كان يروي عن الحسن البصري، فقال، يابن رسول الله! جعلت فداك؛ ان الحسن البصري يحدثنا حديثا يزعم أن هذه الآية نزلت في رجل و لا يخبرنا من الرجل: (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) [68] تفسيرها: أتخشي الناس فالله يعصمك من الناس!

فقال أبوجعفر عليه السلام: ما له لا قضي الله دينه - يعني صلاته - أما أن لو شاء أن يخبر به خبر به، ان جبرئيل هبط علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال له: ان ربك - تبارك و تعالي - يأمرك أن تدل امتك علي صلاتهم، فدله علي الصلاة و احتج بها عليه، فدل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امته عليها و احتج بها عليهم.

ثم أتاه فقال: ان الله تبارك و تعالي يأمرك أن تدل امتك من زكاتهم علي مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم، فدله علي الزكاة و احتج بها عليه، فدل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امته علي الزكاة و احتج بها عليهم.

ثم أتاه جبرئيل فقال: ان الله تعالي يأمرك أن تدل امتك من صيامهم علي مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم و زكاتهم شهر رمضان بين شعبان و شوال، يؤتي فيه كذا و يجتنب فيه كذا، فدله علي الصيام و احتج به عليه، فدل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امته علي الصيام و احتج به عليهم.

ثم أتاه فقال: ان الله تبارك و تعالي يأمرك أن تدل امتك في حجهم مثل ما دللتهم عليه في صلاتهم و زكاتهم و صيامهم، فدله علي الحج و احتج عليه، فدل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امته علي الحج و احتج به عليهم.

ثم أتاه فقال: ان الله تبارك و تعالي يأمرك أن تدل امتك من وليهم، علي مثل ما دللتهم عليه في صلاتهم و زكاتهم و صيامهم و حجهم.

قال: فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: رب! امتي حديثو عهد بالجاهلية، فأنزل الله (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) [69] تفسيرها: أتخشي الناس؟ فالله يعصمك من الناس.

فقام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فأخذ بيد علي بن أبي طالب فرفعها، فقال:

من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل



[ صفحه 76]



من خذله، و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه. [70] .

زياد بن منذر گويد: در محضر با سعادت امام باقر عليه السلام حاضر بودم، ايشان براي مردم سخن مي گفت، از ميان جمعيت مردي از اهل بصره به نام عثمان اعشي - كه از حسن بصري روايت مي كرد - برخاست و گفت: اي فرزند رسول خدا! فدايت گردم؛ حسن بصري حديثي به ما گفته و چنين مي پندارد كه اين آيه در مورد شخصي نازل شده، و آن شخص را به ما معرفي نمي كند، آيه اين است: «اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، و اگر (آن را) انجام ندهي، رسالت او را (كامل به مردم) نرسانده اي» تفسيرش نيز چنين است: آيا از مردم مي ترسي؟ خداوند تو را از شر مردم حفظ مي كند.

امام باقر عليه السلام فرمود: چه شده به او؛ خداوند نماز او را قبول نفرمايد؛ زيرا كه اگر مي خواست بگويد اين آيه در مورد چه كسي نازل شده مي گفت (ولي خودش عمدا نگفته است)؛

همانا جبرئيل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرود آمد و به او گفت: پروردگار تو امر مي كند كه امت خود را به نماز راهنمايي كن، و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج نما.

حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امت خود را به نماز دلالت و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج فرمود.

آنگاه (جبرئيل) آمد و گفت: خداي متعال تو را امر مي كند كه امت خود را به زكات دلالت كني چنان كه به نماز دلالت كردي، پس به زكات دلالت كن و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج نما.

حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امت خود را بر زكات دلالت و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج نمود.

آنگاه جبرئيل آمد و گفت: خداي تعالي به تو امر مي كند امت خود را همچنان كه به زكات دلالت كردي به روزه ي ماه رمضان - كه ميان شعبان و شوال است - راهنمايي كن، كه فلان چيزها را انجام دهند و از فلان چيزها اجتناب ورزند، و به وسيله ي آن بر



[ صفحه 77]



آنها احتجاج نما.

حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم امت خود را بر روزه راهنمايي و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج كرد.

آنگاه (جبرئيل) آمد و گفت: خداي تو را امر مي كند كه امت خود را همچنان كه به نماز، زكات و روزه راهنمايي كردي بر حج نيز راهنمايي كن و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج نما.

حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امت خود را بر حج راهنمايي و به وسيله ي آن بر آنها احتجاج نمود.

سپس جبرئيل آمد و گفت: خداي متعال تو را امر مي فرمايد كه امت خود را راهنمايي كن بر اين كه ولي آنها كيست همان طوري كه آنها را بر نماز، زكات، روزه و حج راهنمايي كردي.

حضرت مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: پروردگار من! امت من تازه از عهد و زمان دوران جاهليت برگشته اند.

خداي اين آيه را نازل فرمود: «اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، و اگر (آن را) انجام ندهي، رسالت او را (كامل به مردم) نرسانده اي» تفسيرش اين كه: آيا از مردم مي ترسي؟ خداي تو را از شر آنها حفظ مي كند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برخاست و دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند نمود و فرمود:

هر كسي كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست، خدايا! موالات و دوستي كن با هر كس كه با او موالات و دوستي نمايد و معادات و دشمني نما با هر كسي كه با او دشمني نمايد، و كسي كه او را ياري كند، ياري كن و مخذول كن كسي كه او را مخذول كند، و دوستدار، دوستدار او را، و دشمن بدار دشمن او را.

66 / 29 - أبي، عن سعد، عن ابن عيسي، عن ابن محبوب، عن مالك بن عيينة، عن حبيب السجستاني قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قوله عزوجل: (ثم دنا فتدلي - فكان قاب قوسين



[ صفحه 78]



أو أدني - فأوحي الي عبده ما أوحي) [71] .

فقال لي: يا حبيب! لا تقرأ هكذا، اقرأ (ثم دنا فتداني- فكان قاب قوسين [في القرب] أو أدني - فأوحي - الله - الي عبده - يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم - ما أوحي).

يا حبيب! ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لما فتح مكة، أتعب نفسه في عبادة الله عزوجل و الشكر لنعمه في الطواف بالبيت، و كان علي عليه السلام معه، فلما غشيهم الليل انطلقا الي الصفا و المروة يريدان السعي.

قال: فلما هبطا من الصفا الي المروة و صارا في الوادي دون العلم الذي رأيت غشيهما من السماء نور فأضاءت لهما جبال مكة، و خشعت أبصارهما.

قال: ففزعا لذلك فزعا شديدا.

قال: فمضي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حتي ارتفع عن الوادي، و تبعه علي عليه السلام، فرفع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رأسه الي السماء هو برمانتين علي رأسه.

قال: فتناولهما رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فأوحي الله عزوجل الي محمد: يا محمد! انها من قطف الجنة فلا يأكل منها الا أنت و وصيك علي بن أبي طالب.

قال: فأكل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم احداهما، و أكل علي عليه السلام الاخري، ثم أوحي الله عزوجل الي محمد صلي الله عليه و آله و سلم ما أوحي.

قال أبوجعفر عليه السلام: يا حبيب! (و لقد رآه نزلة أخري - عند سدرة المنتهي - عندها جنة المأوي) [72] يعني عندها وافي به جبرئيل حين صعد الي السماء.

قال: فلما انتهي الي محل السدرة وقف جبرئيل دونها، و قال: يا محمد! ان هذا موقفي الذي وضعني الله عزوجل فيه، و لن أقدر علي أن أتقدمه، و لكن امض أنت أمامك ال السدرة، فوقف عندها.

قال: فتقدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي السدرة، و تخلف جبرئيل عليه السلام.

قال أبوجعفر عليه السلام: انما سميت المنتهي، لأن أعمال أهل الأرض تصعد بها الملائكة الحفظة الي محل السدرة و الحفظة الكرام البررة دون السدرة يكتبون ما ترفع اليهم الملائكة من أعمال العباد في الأرض.



[ صفحه 79]



قال: فينتهون بها الي محل السدرة.

قال: فنظر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرأي أغصانها تحت العرش و حوله.

قال: فتجلي محمد صلي الله عليه و آله و سلم نور الجبار عزوجل، فلما غشي محمد صلي الله عليه و آله و سلم النور شخص ببصره و ارتعدت فرائصه.

قال: فشد الله عزوجل لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم قلبه، و قوي له بصره، حتي رأي من آيات ربه ما رأي، و ذلك قول الله عزوجل: (و لقد رآه نزلة أخري - عند سدرة المنتهي - عندها جنة المأوي). [73] .

قال: يعني الموافاة.

قال: فرأي محمد صلي الله عليه و آله و سلم ما رأي ببصره من آيات ربه الكبري، يعني أكبر الآيات.

قال أبوجعفر عليه السلام: و ان غلظ السدرة بمسيرة مائة عام من أيام الدنيا، و ان الورقة منها تغطي أهل الدنيا، و ان لله عزوجل ملائكة و كلهم بنبات الأرض من الشجر و النخل، فليس من شجرة و لا نخلة الا و معها من الله عزوجل ملك يحفظها و ما كان فيها، و لولا أن معها من يمنعها لأكلها السباع و هو ام الأرض اذا كان فيها ثمرها.

قال: و انما نهي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن يضرب أحد من المسلمين خلاه تحت شجرة أو نخلة قد أثمرت لمكان الملائكة الموكلين بها.

قال: و لذلك يكون للشجر و النخل انسا اذا كان فيه حمله، لأن الملائكة تحضره. [74] .

حبيب سجستاني گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خدا كه مي فرمايد: «سپس نزديكتر و نزديكتر شد - تا آن كه فاصله ي او به اندازه ي فاصله ي دو كمان يا كمتر بود - پس (در اينجا) خداي به بنده خود آنچه وحي كردني بود وحي فرمود» پرسيدم.

حضرت فرمود: اي حبيب! اين گونه نخوان، چنين بخوان: «سپس نزديكتر و نزديكتر شد - تا آن كه فاصله او در نزديكي و قرب به او به اندازه فاصله ي دو كمان يا



[ صفحه 80]



كمتر از آن شد - پس - خداي - به بنده خود - يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنچه وحي كردني بود وحي فرمود».

اي حبيب! هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مكه را فتح نمود، خويشتن را در عبادت خداي تعالي و سپاسگزاري بر اين نعمت با طواف به بيت شريف به زحمت و مشقت انداخت، و علي عليه السلام نيز همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، چون تاريكي شب همه جا را فراگرفت با هم به صفا و مروه رفتند تا سعي بين آن دو كوه نمايند.

حضرت مي فرمايد: چون از كوه صفا به طرف مروه فرود آمدند و در وادي - غير آن محلي كه علامت دارد و تو ديده اي - به راه افتادند ناگاه ديدند نوري از آسمان آنها را فراگرفت و همزمان كوههاي مكه را نيز روشن نمود و چشمان آنها را خيره كرد.

حضرت مي فرمايد: ترس شديدي وجود آنها را فراگرفت.

مي فرمايد: حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به همراه علي عليه السلام رفتند تا از وادي گذشتند، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سر مبارك را به سوي آسمان بلند كرده ناگاه دو عدد انار بالاي سرش ديد.

حضرت مي فرمايد: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن دو انار را گرفتند، از جانب خداي متعال وحي شد: اي محمد! اين از ميوه هاي بهشتي است، و از آن جز تو و وصي تو علي بن ابي طالب عليه السلام نمي تواند بخورد.

حضرت مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يكي از آنها را ميل فرمود و ديگري را علي عليه السلام ميل نمود، آنگاه خداي متعال آنچه مي خواست به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وحي نمود.

(آنگاه) امام باقر عليه السلام (به تفسير آيه پراخته و) فرمود: اي حبيب! «و بار ديگر نيز او (جبرئيل) را (حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم) مشاهده كرد نزد «سدرة المنتهي» كه «جنة المأوي» در آنجا است». يعني هنگامي كه به آسمان صعود مي كرد جبرئيل حضرتش را همراهي نمود.

حضرت مي فرمايد: چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به محل سدره رسديد جبرئيل توقف نمود و عرض كرد: اي محمد! اينجا محلي است كه خداي متعال مرا در اينجا قرار



[ صفحه 81]



داده است، من نمي توانم از تو مقدم شوم، و ليكن تو جلوتر برو تا به سدره برسي و و در آنجا توقف نما.

حضرت مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حركت فرمود تا به سدره رسيد و جبرئيل عليه السلام در همانجا ماند.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: چرا به آنجا سدرة المنتهي گويند؟ چون فرشتگان حافظ، اعمال اهل زمين را به محل سدره بالا مي برند و حافظان كرام برره كه پايين تر از سدره هستند آنچه اين فرشتگان از اعمال بندگان در زمين مي آورند، مي نويسند.

حضرت فرمود: اعمال را مي آورند تا به محل سدره مي رسانند.

حضرت فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نگاه كرد و شاخه هاي سدره را در زير عرش و پيرامون آن ديد.

حضرت مي فرمايد: براي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نور حضرت جبار، خداي متعال جلوه گر شد، چون آن نور تمام وجود حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را فراگرفت، چشمان حضرت خيره شد، و اعضاي بدنش لرزيد.

حضرت مي فرمايد: خداوند متعال دل حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را قوي و محكم كرد، و چشم او را قوا داد تا اين كه بتواند آنچه از آيات الهي و پروردگارش هست ببيند، و اين است فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «و بار ديگر نيز او (جبرئيل) را (حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم) مشاهده كرد نزد «سدرة المنتهي» كه «جنة المأوي» در آنجا است».

حضرت مي فرمايد: منظور موافات است، يعني بعد از آني كه جبرئيل در سدره از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جدا شد، حضرت يكبار ديگر او را در همانجا ديد.

حضرت مي فرمايد: حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم با چشمهاي مباركش بزرگترين آيات و نشانه هاي پروردگارش را مشاهده نمود.

سپس امام باقر عليه السلام در توصيف سدره و برگهاي آن مي فرمايد:

همانا ضخامت سدره به اندازه ي مسافت صد سال از روزهاي دنيا است، و يك برگ آن، تمام دنيا را مي پوشاند، همانا براي خداي متعال فرشتگاني است كه آنها مأمور به نباتات زمين از قبيل درخت و نخل هستند، و هيچ درخت و نخلي نيست



[ صفحه 82]



مگر اين كه همراه آن فرشته اي است كه حافظ خود و بار آن است، و اگر غير اين بود ميوه هاي آنها را درندگان و حشرات زمين مي خوردند.

حضرت مي فرمايد: و به همين جهت است كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تخلي را در زير درخت يا نخل باردار نهي فرموده، چرا كه فرشتگان موكل آن، در آنجا حاضر هستند.

حضرت فرمود: و به همين جهت است كه انسان با درخت و نخل انس مي گيرد وقتي كه ميوه داشته باشد، چون فرشتگان در آنجا حاضر هستند.

67 / 30 - محمد بن العباس، عن أحمد بن محمد النوفلي، عن أحمد بن هلال، عن ابن محبوب، عن ابن بكير، عن حمران قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل في كتابه: (ثم دنا فتدلي - فكان قاب قوسين أو أدني) [75] .

فقال: أدني الله محمدا صلي الله عليه و آله و سلم منه، فلم يكن بينه و بينه الا قنص [76] لؤلؤ فيه فراش [من ذهب]، يتلألأ فأري صورة.

فقيل له: يا محمد! أتعرف هذه الصورة؟

فقال: نعم؛ هذه صورة علي بن أبي طالب.

فأوحي الله اليه أن زوجه فاطمة و اتخذه وصيا. [77] .

حمران گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد كلام خدا مي فرمايد: «سپس نزديكتر و نزديكتر شد تا آن كه فاصله او به اندازه فاصله ي دو كمان يا كمتر بود» پرسيدم.

حضرت فرمود: حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به اندازه اي نزديك شد كه ميان خداي متعال و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جز قصري از مرواريد نبود كه در آن فرشي زرين گسترده بودند كه مي درخشيد پس در آن مكان صورتي را ديد. گفته شد: اي محمد! آيا اين صورت را مي شناسي؟

فرمود: آري؛ اين صورت علي بن ابي طالب است.

از جانب خداي وحي شد كه فاطمه عليهاالسلام را به تزويج او در آور و او را وصي و



[ صفحه 83]



جانشين خود قرار بده.

68 / 31 - ابن الوليد، عن سعد، عن الخشاب، عن علي بن حسان و علي بن أسباط و غيره رفعه عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت: ان الناس يزعمون أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لم يكتب و لا يقرأ.

فقال: كذبوا لعنهم الله، أني يكون ذلك؟ و قد قال الله عزوجل: (هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل في ضلال مبين) [78] فيكون يعلمهم الكتاب و الحكمة، و ليس يحسن أن يقرأ أو يكتب؟

قال: قلت: فلم سمي النبي الامي؟

قال: نسب الي مكة و ذلك قول الله عزوجل: (لتنذر ام القري و من حولها) [79] فام القري مكة، فقير: امي لذلك.

عبدالله بن محمد، عن الخشاب، عن ابن أسباط (مثله). [80] .

علي بن اسباط و راوي ديگري در يك حديث مرفوعه اي از امام باقر عليه السلام نقل كرده و مي گويد: به حضرتش عرض كردم: مردم چنين مي پندارند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نمي نوشت و قرائت نمي كرد.

حضرت فرمود: دروغ مي گويند، خداي آنها را لعنت كند، كي چنين بود؟ در حالي كه خداي متعال مي فرمايد: «او كسي است كه در ميان مردم امي پيامبري بزرگوار از خودشان برانگيخت، كه آياتش را بر آنها مي خواند و آنها را پاك مي سازد و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مي آموزد، با آن كه پيش از اين، آنها در گمراهي آشكاري بودند».

پس آن حضرت به آنها كتاب و حكمت تعليم مي فرمود، ولي نمي توانست خوب بخواند و بنويسد؟

راوي گويد: عرض كردم: پس چرا پيامبر امي ناميده شد؟

حضرت فرمود: او به مكه نسبت داده شده و اين همان فرمايش خداي متعال است كه مي فرمايد: «تا مردم ام القراء (مكه) و كساني را كه پيرامون آن هستند،



[ صفحه 84]



بترساني»، پس ام القري همان مكه است، و به همين جهت امي گفته شده است.

69 / 32 - عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن سيف، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: صف لي نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم.

قال: كان نبي الله أبيض، مشرب حمرة، أدعج العينين، مقرون الحاجبين، شئن الأطراف، كأن الذهب افرغ علي براثنه، عظيم مشامة المنكبين، اذا التفت يتلفت جميعا من شدة استرساله، سربته سائلة من لبته الي سرته كأنها وسط الفضة المصفاة، و كان عنقه الي كاهله ابريق فضة، يكاد أنفه اذا شرب أن يرد الماء، و اذا مشي تكفأ كأنه ينزل في صبب، لم ير مثل نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم قبله و لا بعده.

بيان: قوله عليه السلام كأن الذهب افرغ علي براثنه، لعل المراد وصف صلابة كفه صلي الله عليه و آله و سلم و شده قبضه مع عدم يبس ينافي سهولة القبض، فان الذهب لها جهة صلابة و لين.

و يحتمل قوله عليه السلام: من شد استرساله، الاسترسال الاستيناس و الطمأنينة الي الانسان، و الثقة به فيما يحدثه ذكره الجزري، و هذا يدل علي أن التفاته صلي الله عليه و آله و سلم جميعا انما كان لعدم نخوته، و شده لطفه، و حسن خلقه، لا كما ظنه الأكثر أنه انما كان يفعل ذلك لمتانته و وقاره كما مر، و السرية بالضم: الشعر وسط الصدر الي البطن. و قوله عليه السلام: كأنها وسط الفضة، تشبيه بليغ، حيث شبه هذا الخيط من الشعر في وسط البطن بما يتخيل الانسان من خط أسود في وسط الفضة المصقولة اذا كانت فيها حدبة فلا تغفل. [81] .

جابر گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را براي من توصيف فرما.

حضرت فرمود: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رنگش سفيد، مايل به سرخي بود، چشمان سياه و درشتي داشت، ابروانش بهم پيوسته بود، دستهاي سطبري داشت، و كف و انگشتانش محكم و درخشان گويي طلايي بود، استخوان دو شانه اش بزرگ بود.

حضرت چون رو به كسي مي كرد با همه ي وجودش به او متوجه مي شد و اين به جهت خوش انسي و مهرباني او بود [82] ، يك رشته مو از گودي گلويش تا نافش



[ صفحه 85]



روئيده بود گويا در ميان يك صفحه ي صاف نقره ي آب شده است، و گويا گردن او از (صافي و سفيدي) چون ابريق نقره مي درخشيد.

بيني كشيده اي داشت كه هنگام نوشيدن آب نزديك بود آب را كنار زند، هنگامي كه راه مي رفت محكم گام برمي داشت كه گويا از سرازيري فرود مي آمد، مانند پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نه پيش از او و نه بعد از او ديده نشده و نخواهد شد.

70 / 33 - محمد بن الحسن، عن جعفر بن بشير، عن ابن بكير، عن زرارة قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن أشياء من الصلاة و الديات و الفرائض، و أشياء من أشباه هذا.

فقال: ان الله فوض الي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم [83] .

زراره گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد چيزهايي از قبيل نماز، ديات، ميراث و امثال اينها پرسيدم.

حضرت فرمود: خداوند حكم اينها را به پيغمبر خودش صلي الله عليه و آله و سلم تفويض فرموده است.

71 / 34 - أحمد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن صفوان،عن ابن مسكان - عن أبي بصير، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن قول الله تعالي: (اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجواكم صدقة). [84] .

قال: قدم علي بن ابي طالب عليه السلام بين يدي نجواه صدقة، ثم نسختها قوله: (ءأشفقتم أن تقدموا بين يدي نجواكم صدقات). [85] [86] .

ابوبصير گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه شريفه ي «هنگامي كه مي خواهيد با پيامبر نجوا كنيد، پيش از آن صدقه اي (در راه خدا) بدهيد» پرسيدم.



[ صفحه 86]



حضرت فرمود: حضرت علي عليه السلام در هنگام نجواي با پيامبر صدقه اي تقديم كرد، آنگاه اين آيه، با آيه ي: «آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوا خودداري كرديد» نسخ شد.

72 / 35 - أحمد بن ادريس، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن أبي بكر الحضرمي، و بكر بن أبي بكر، عن سليمان بن خالد قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله، (انما النجوي من الشيطان). [87] .

قال: الثاني.

قوله: (ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم). [88] قال: فلان و فلان و أبو فلان أمينهم حين اجتمعوا، و دخلوا الكعبة فكتبوا بينهم كتابا ان مات محمد أن لا يرجح الأمر فيهم أبدا. [89] .

سليمان بن خالد گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد معني فرمايش خدا كه مي فرمايد: «همانا نجوا از سوي شيطان است» پرسيدم.

حضرت فرمود: منظور، دومي است.

(پرسيدم:) خداي مي فرمايد: «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمي كنند جز آن كه او (خداوند) چهارمين آنهاست، منظور چيست؟

فرمود: منظور فلاني و فلاني است، و ابو فلان كه امين آنها بود. هنگامي كه گرد هم آمدند و داخل كعبه شدند و در ميان خود عهدنامه اي نوشتند كه هرگاه محمد صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت هرگز امر (خلافت) به خاندان او برنگردد.

73 / 36 - اليقطيني، عن محمد بن عمر، عن عبدالله بن الوليد السمان قال: قال لي أبوجعفر عليه السلام: يا عبدالله! ما تقول الشيعة في علي عليه السلام و موسي و عيسي عليهماالسلام؟

قال: قلت: جعلت فداك؛ و من أي الحالات تسألني؟

قال: أسألك عن العلم، فأما الفضل فهم سواء.

قال: قلت: جعلت فداك؛ فما عسي أن أقول فيهم؟



[ صفحه 87]



فقال: هو و الله أعلم منهما.

ثم قال: يا عبدالله! أليس يقولون: ان لعلي ما للرسول من العلم؟

قال: قلت: بلي.

قال: فخاصمهم فيه، قال: ان الله تبارك و تعالي قال لموسي: (و كتبنا له في الألواح من كل شي ء) [90] فأعلمنا لم يبين له الأمر كله، و قال الله تبارك و تعالي لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم: (و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء) [91] [92] .

عبدالله بن وليد سمان گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اي عبدالله! نظر شيعه در مورد حضرت علي عليه السلام و موسي و عيسي عليهماالسلام چيست؟

عرض كردم: قربانت گردم؛ از كدام حالات آنها مي پرسي؟

حضرت فرمود: از علم و دانش آنها مي پرسم، ولي از نظر فضيلت، مساوي هستند. عرض كردم: قربانت گردم؛ چه چيز سزاوار است در حق آنها بگويم.

حضرت فرمود: به خدا سوگند؛ او (علي عليه السلام) از آن دو داناتر است.

سپس فرمود: اي عبدالله! مگر نه اين است كه مي گويند: همانا آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علم و دانش داشت اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز دارد؟

عرض كردم: آري.

حضرت فرمود: با آنها مجادله كن و بگو: خداي متعال به موسي عليه السلام فرمود: «و براي او در الواح از هر موضوعي نوشتيم» پس دانستيم كه همه ي امر بر او بيان نشده بود، و حال آن كه خداي متعال به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «و تو را بر آنان گواه قرار مي دهيم، و ما اين قرآن عظيم را بر تو فرو فرستاديم كه بيان كننده همه چيز است».

74 / 37 - جعفر بن محمد الفزاري معنعنا عن أبي حمزة الثمالي، قال: سألت أبا جعفر عليه السلام



[ صفحه 88]



عن قول الله تعالي: (أنت بقرآن غير هذا أو بدله). [93] .

فقال أبوجعفر عليه السلام: ذلك قول أعداء الله لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من خلفه، و هم يرون أن الله لا يسمع قولهم لو أنه جعفر اماما غير علي عليه السلام أو بدله مكانه، فقال الله ردا عليهم قولهم: (قل ما يكون لي أن أبدله من تلقاء نفسي) [94] .

ابوحمزه ي ثمالي گويد: از حضرت امام باقر عليه السلام در مورد معني آيه شريفه كه مي فرمايد: «قرآني غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن» پرسيدم.

حضرت فرمود: اين سخن دشمنان خدا در پشت سر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، و چون آنها مي ديدند كه خداي سخن آنها را كه مي گفتند: امامي غير از علي عليه السلام قرا بده يا به جاي او كسي ديگر باشد؛ نمي پذيرد.

خداي متعال در رد سخن آنها فرمود: «بگو: من حق ندارم كه از جانب خود آن را تبديل كنم» يعني اميرمؤمنان عليه السلام را «من تنها از آنچه از جانب خدا بر من وحي مي شود پيروي مي كنم» از پروردگارم در مورد علي عليه السلام، و اين است معناي فرمايش خداوند كه مي فرمايد: «قرآني غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن».

75 / 38 - عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن تفسير هذه الآية في قول الله: (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا). [95] .

قال: لا تجهر بولاية علي عليه السلام فهو الصلاة، و لا بما أكرمته به حتي آمرك به، و ذلك قوله: (و لا تجهر بصلاتك).

و أما قوله: (و لا تخافت بها) فانه يقول: و لا تكتم ذلك عليا، يقول: أعلمه ما أكرمته به.

فاما قوله: (و ابتغ بين ذلك سبيلا) يقول: تسألني أن آذن لك أن تجهر بأمر علي بولايته، فاذن له باظهار ذلك يوم غديرخم، فهو قوله يومئذ: اللهم من كنت مولاه فعلي



[ صفحه 89]



مولاه، اللهم من والاه و عاد من عاداه.

بيان: لما كانت الصلاة الكاملة في علي عليه السلام و لم يصدر كاملها الا منه و من أمثاله فقد ظهر عليه آثارها، فكأنه صار عينها، و أيضا لشدة اشتراط ولايته في قبولها و عدم صحتها بدونها، و لكونه الداعي اليها و المعلم لها، فلتلك الامور قد يعبر عنه عليه السلام بالصلاة في بطن القرآن. [96] .

جابر گويد: از امام باقر عليه السلام از تفسير فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «نمازت را زياد بلند، يا خيلي آهسته نخوان؛ و در ميان آن دو، راهي (معتدل) انتخاب كن» پرسيدم.

حضرت فرمود: به ولايت علي عليه السلام كه همان نماز است، و به آنچه تو را به سبب آن گرامي داشته ايم جهر نكن تا اين كه به تو امر نماييم، و اين معني فرمايش خدا است كه: «نمازت را زياد بلند بخوان».

و اما معني: «و يا خيلي آهسته نخوان» مي فرمايد: اين را از علي عليه السلام كتمان نكن، و آنچه به سبب تو آن را گرامي داشته ايم به او ياد بده.

و معني: «و در ميان آن دو، راهي معتدل انتخاب كن» مي فرمايد: از من بپرس تا اجازه دهم كه امر ولايت علي عليه السلام را آشكار كني، پس بر اين امر در روز غديرخم اجازه داده شد، و اين است كلام حضرت در آن روز كه: خدايا! هر كس من مولاي او هستم علي نيز مولاي اوست، خدايا دوست دار دوستدار او را، و دشمن بدار كسي كه او را دشمن بدارد.

علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان اين حديث شريف مي فرمايد:

از آنجائي كه نماز كامل جز از علي عليه السلام و امثال آن حضرت صادر نشده به همين جهت، آثار آن نماز در او ظاهر شد، گويا اين كه حضرت خود نماز است.

و همچنين به جهت شدت اشتراط ولايت آن حضرت در قبولي نماز و عدم صحت آن بدون ولايت او، زيرا كه داعي بر نماز و معلم نماز آن حضرت است، به جهت اين امور است كه از حضرتش به نماز در بطن قرآن تعبير مي شود.



[ صفحه 90]



76 / 39 - عن جميل، عن اسحاق بن عمار في قوله: (و لا تبذر تبذيرا). [97] .

قال: لا تبذر في ولاية علي عليه السلام.

بيان: لما ذكر في صدر الآية (و آت ذا القربي حقه) [98] فأعطي صلي الله عليه و آله و سلم فاطمة عليهاالسلام فدكا قال: (لا تبذر) أي لا تصرف المال في غير المصارف التي امرت بها، فعلي هذا البطن من الآية لعل المعني: لا تجعل ولاية علي عليه السلام لغيره.

و يحتمل أن يكون نهيا عن الغلو في شأنه عليه السلام لمنع غيره من ذلك، كقوله: (لئن أشركت). [99] .

اسحاق بن عمار گويد: از حضرتش در مورد آيه ي شريفه ي «و هرگز اسراف و تبذير مكن» پرسيدم.

حضرت فرمود: در ولايت علي عليه السلام اسراف نكن.

علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان اين روايت شريف گويد:

در صدر آيه آمده است: «حق ذوالقربي (نزديكان) را بپرداز» كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از نزول اين آيه، فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام عطا فرمود، در ادامه ي آيه فرمود: «اسراف نكن» يعني: مال را در غير مصارفي كه مأمور شده اي مصرف نكن.

بنابراين؛ بطن آيه شايد چنين باشد يعني: ولايت علي عليه السلام را در ديگري قرار نده».

و محتمل است كه نهي از غلو در شأن حضرتش باشد، تا ديگري را از اين منع كند، مانند: «اگر شرك قرار دادي».

77 / 40 - عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن هذه الآية: (و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون) - أموات غير أحياء و ما يشعرون أيان يبعثون) [100] .

قال: «الذي يدعون من دون الله» الأول و الثاني و الثالث؛ كذبوا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بقوله: و الوا عليها و اتبعوه؛ فعادوا عليا و لم يوالوه، و دعوا الناس الي ولاية أنفسهم، فذلك قول الله:



[ صفحه 91]



(و الذين يدعون من دون الله).

قال: و أما قوله: (لا يخلقون شيئا) فانه يعني لا يعبدون شيئا (و هم يخلقون) فانه يعني و هم يعبدون.

و أما قوله: (أموات غير أحياء) يعني كفار غير مؤمنين.

و أما قوله: (و ما يشعرون أيان يبعثون) فانه يعني أنهم لا يؤمنون أنهم يشركون.

(الهكم اله واحد) فانه كما قال الله.

و أما قوله: (فالذين لا يؤمنون بالآخرة) فانه يعني لا يؤمنون بالرجعة أنها حق.

و أما قوله: (قلوبهم منكرة) فانه يعني قلوبهم كافرة.

و أما قوله: (و هم مستكبرون) [101] فانه يعني عن ولاية علي عليه السلام مستكبرون، قال الله لمن فعل ذلك وعيدا منه: (لا جرم أن الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لا يحب المستكبرين) [102] عن ولاية علي عليه السلام.

عن أبي حمزة الثمالي، عن أبي جعفر عليه السلام (مثله) سواء. [103] .

جابر گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه ي شريفه ي «و آنان كه غير از خدا، بتهايي را كه قادر به خلق چيزي نيستند و خود آفريده شده اند را صدا مي كنند، آنان مردگاني هستند كه از حيات بي بهره اند و نمي دانند كه در چه هنگام مبعوث خواهند شد» پرسيدم.

حضرت فرمود: «آنان كه غير از خدا»؛ اولي و دومي و سومي را مي خوانند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در فرمايش خود كه مي فرمود: «علي عليه السلام را دوست داشته باشيد و از او پيروي نماييد» تكذيب مي كنند، آنها علي عليه السلام را دشمن مي دارند و ولايت او را نمي پذيرند، و مردم را به ولايت خودشان مي خوانند، و اين است سخن خداي كه: «آنان كه جز خداي بتها را مي خوانند».

فرمود: و اما فرمايش او كه: «قادر به آفرينش چيزي نيستند» يعني چيزي را پرستش نمي كنند، «و خود مخلوق هستند» و حال آن كه عبادت مي كنند.



[ صفحه 92]



و اما فرمايش او كه: «مردگاني هستند كه از حيات بهره ندارند» يعني كفار غير مؤمن چنين اند.

و اما فرمايش او كه: «و نمي دانند كه چه موقع مبعوث مي شوند» يعني آنها ايمان نمي آورند، آنها مشرك هستند «كه معبود شما؛ خداي يگانه است» چنان كه خداي فرمود.

و اما فرمايش او كه: «دلهايشان (حق را) انكار كنند» يعني: دلهاي آنها كافر است.

و اما فرمايش او كه: «آنها از حكم خدا تكبر و سرپيچي كنند» يعني: به ولايت علي عليه السلام استكبار مي ورزند، خداوند به كسي كه چنين كند وعده ي عذابي داده كه: «محققا خداوند بر باطن و ظاهر آنها آگاه است و او هرگز مستكبرين را دوست نمي دارد» يعني آنان كه از ولايت علي عليه السلام استكبار مي ورزند.

78 / 41 - عن عمرو بن أبي المقدام، عن أبيه، قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: ان العامة تزعم أن بيعة أبي بكر حيث اجتمع لا الناس كانت رضا لله، و ما كان الله ليفتن امة محمد من بعده.

فقال أبوجعفر عليه السلام: و ما يقرؤون كتاب الله؟ أليس الله يقول: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم علي أعقابكم) [104] الآية.

قال: فقلت له: انهم يفسرون هذا علي وجه آخر.

قال: فقال له: أو ليس قد أخبر الله عن الذين من قبلهم من الامم أنهم اختلفوا من بعد ما جاءتهم البينات، حين قال: (و آتينا عيسي ابن مريم البينات و أيدناه بروح القدس - الي قوله - فمنهم من آمن و منهم من كفر) الآية، ففي هذا ما يستدل به علي أن أصحاب محمد - عليه الصلاة و السلام - قد اختلفوا من بعده، فمنهم من آمن و منهم من كفر.

بيان: الآية هكذا: (تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسي ابن مريم البينات و أيدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذين من



[ صفحه 93]



بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات و لكن اختلفوا من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد) [105] و الاستدلال بها من وجهين:

الأول: شمولها لامة نبينا صلي الله عليه و آله و سلم.

و الثاني: بانضمام ما تواتر عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أن كل ما وقع في الامم السالفة يقع في هذه الامة.

و يحتمل أيضا أن يكون الغرض دفع الاستبعاد عن وقوعه في تلك الامة، كما هو ظاهر الخبر. [106] .

قوله: «ليفتن» أي يمتحن و يضل.

قوله: «انهم يفسرون علي وجه آخر» أي يقولون: ان هذا كلام علي وجه الاستفهام، و لا يدل علي وقوع ذلك، و كان غرضه عليه السلام أنه تعالي عرض للقوم بما صدر عنهم بعده صلي الله عليه و آله و سلم بهذا الكلام، و هذا لا ينافي الاستفهام بل التهديد بالعقوبة، و بيان أن ارتدادهم لا يضره تعالي ظاهر في أنه تعالي انما و بخهم بما علم صدوره منهم.

و لما غفل السائل عن هذه الوجوه، و لم يكن نصا في الاحتجاج علي الخصم، أعرض عليه السلام عن ذلك و استدل عليه بآية اخري، و هي قوله تعالي: (تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا) الآية. [107] .

ابو المقدام گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: عامه - اهل سنت - چنين مي پندارند كه چون همه مردم زير بار بيعت ابوبكر رفتند، مورد رضايت خدا بوده است، و خدا نمي خواست امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بعد از او به فتنه اندازد.

امام باقر عليه السلام فرمود: آيا آنها كتاب خدا را نخوانده اند؟ مگر نه اين است كه خدا مي فرمايد: «محمد صلي الله عليه و آله و سلم فقط فرستاده ي خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برمي گرديد؟!».



[ صفحه 94]



عرض كردم: آنها اين آيه را طور ديگري تفسير مي كنند. [108] .

حضرت فرمود: مگر نه اين است كه خداي از كساني كه پيش از آنها بودند - يعني امتهاي پيشين - كه آنها بعد از آمدن حجت و دليلهاي آشكار و روشن اختلاف نمودند؟ آنجا كه مي فرمايد: «و به عيسي نشانه هاي روشن داديم و او را با «روح القدس» تأييد نموديم - تا آنجا كه مي فرمايد -: بعضي ايمان آوردند و برخي كافر شدند».

و همين آيه بهترين دليل است بر اين كه اصحاب حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نيز پس از او اختلاف نمودند، كه عده اي از آنها ايمان آورده و عده ي ديگر كفر ورزيدند.

علامه ي مجلسي رحمه الله در توضيح اين سخن حضرت مي فرمايد: آيه چنين است:

«بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد؛ و به عيسي بن مريم نشانه هاي روشن داديم؛ و او را با «روح القدس» تأييد نموديم؛ (و فضيلت آنها مانع اختلاف امتها نشد) و اگر خدا مي خواست كساني كه بعد از آنها بودند پس از آن همه نشانه هاي روشن، جنگ و ستيز نمي كردند؛ ولي اين امتها بودند كه با هم اختلاف كردند بعضي ايمان آوردند و برخي كافر شدند و اگر خدا مي خواست، با هم پيكار نمي كردند، ولي خداوند آنچه را مي خواهد (از روي حكمت) انجام مي دهد».

و به دو طريق به آيه استدلال مي شود:

اول: شامل بودن اين آيه به امت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم.

دوم: با انضمام روايات متواتره اي كه از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيده كه:

هر چه در امتهاي پيشين رخ داده در اين امت نيز رخ خواهد داد.

احتمال دارد كه غرض اين باشد كه: بعيد بودن وقوع اين امر در اين امت را دفع نمايد، چنان كه اين مطلب از ظاهر خبر بدست مي آيد.

علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان ديگري گويد:



[ صفحه 95]



... منظور از اين كه: آنها اين آيه را طور ديگري تفسير مي كنند؛ اين است كه آنها مي گويند: اين كلام بر وجه استفهام و پرسش است، و اين دلالت بر وقوع اين امر ندارد.

و هدف حضرت اين بود كه بيان كند كه خداي متعال با اين كلام از آنچه بعد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از آنها صادر مي شود، تعريض كرد. و اين منافات با استفهام ندارد، بلكه در مقام تهديد به مجازات است.

و بيان اين كه ارتداد آنها ضرري بر خداي ندارد؛ ظاهر در اين است كه حضرت باري تعالي بدين جهت، آنها را توبيخ نمود كه مي دانست اين اعمال از آنها صادر مي شود.

و از آنجايي كه سؤال كننده از اين وجوه غافل بود، و اينها در مقام احتجاج با خصم آشكار نبود، حضرت از اين امور اعراض فرموده و با آيه ي ديگري بر آن استدلال فرمود، و آن فرمايش خداي تعالي است كه مي فرمايد:

«بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد...» تا آخر آيه.

79 / 42 - جعفر بن محمد الفزاري معنعنا عن أبي مالك الأسدي، قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: أسأله عن قول الله تعالي: (و أن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل) [109] الي آخر الآية.

قال: فبسط أبوجعفر عليه السلام يده اليسار ثم دور فيها يده اليمني، ثم قال: نحن صراطه المستقيم فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله يمينا و شمالا، ثم خط بيده. [110] .

ابومالك اسدي گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خدا كه: «و همانا اين راه مستقيم من است؛ از آن پيروي كنيد و از راههاي پراكنده پيروي نكنيد» پرسيدم.

راوي گويد: امام باقر عليه السلام دست چپ خود را باز كرد سپس با دست راست خود دايره اي در شعاع آن دست زد، آنگاه فرمود: ما راه مستقيم هستيم، پس از آن



[ صفحه 96]



پيروي نماييد، و از راههاي ديگري پيروي نكنيد تا شما را از راه خدا، به طرف راست و چپ منحرف نكنند، سپس با دست مباركش خط كشيد.

80 / 43 - الطالقاني، عن الجلودي، عن المغيرة بن محمد، عن رجاء بن سلمة، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت: لأي شي ء يحتاج الي النبي و الامام؟

فقال: لبقاء العالم علي صلاحه، و ذلك أن الله عزوجل يرفع العذاب عن أهل الأرض اذا كان فيها نبي أو امام، قال الله عزوجل: (و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم). [111] .

و قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «النجوم أمان لأهل السماء، و أهل بيتي أمان لأهل الأرض، فاذا ذهبت النجوم أتي أهل السماء ما يكرهون و اذا ذهب أهل بيتي أتي أهل الأرض ما يكرهون».

يعني بأهل بيته الأئمة الذين قرن الله عزوجل طاعتهم بطاعته فقال: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم). [112] .

و هم المعصومون المطهرون الذين لا يذنبون و لا يعصون، و هم المؤيدون الموفقون المسددون، بهم يرزق الله عباده، و بهم يعمر بلاده، و بهم ينزل القطر من السماء، و بهم تخرج بركات الأرض، و بهم يمهل أهل المعاصي و لا يعجل عليهم بالعقوبية و العذاب، لا يفارقهم روح القدس و لا يفارقونه، و لا يفارقون القرآن و لا يفارقهم صلوات الله عليهم أجمعين. [113] .

جابر گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: به چه علت مردم نيازمند پيغمبر و امام هستند؟

حضرت فرمود: به جهت باقي ماندن و برقراري صلاح جهان، بيان مطلب اين كه: اگر در زمين پيغمبر يا امامي بوده باشد خداي متعال عذاب را از اهل آن برمي دارد، خداي متعال مي فرمايد: «(اي پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستي خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد».

و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ستارگان سبب آرامش و آسايش اهل آسمان هستند، و اهل بيت من موجب آسايش اهل زمين اند، اگر ستارگان غروب كنند به اهل آسمان آنچه كه مكروه دارند مي رسد، و چون اهل بيت من از ميان بروند اهل زمين دچار



[ صفحه 97]



ناراحتي و آنچه مكروه مي دارند خواهند شد.

منظور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از اهل بيتش، همان اماماني هستند كه خداي متعال طاعت آنها را قرين و همراه طاعت خود قرار داده كه در اين آيه مي فرمايد: «اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر (اوصياي پيامبر) را».

آنها پيشوايان معصوم و پاكي هستند كه دور گناه و عصيان نمي گردند، آنها مؤيد (از جانب حق) و موفق و مورد پشتيباني خدا هستند، به بركت وجود آنها خداي بندگانش را روزي مي دهد، و به سبب آنها شهرهايش را آباد مي نمايد، و از آسمان باران فرود مي آورد، به سبب آنها زمين بركات خود را بيرون مي ريزد، و به خاطر آنها بر گنه كاران مهلت داده و در عذاب و عقوبت آنها تعجيل نمي كند.

آنها كساني هستند كه پيوسته روح القدس با آنهاست و آني از آنها جدا نمي شود و آنها نيز از او جدا نمي گردند، آنها از قرآن جدا نمي شوند و قرآن از آنها جدا شدني نيست. درود و صلوات خداي بر همه ي آنها باد.

81 / 44 - أبي و ابن الوليد معا عن سعد، عن ابن الخطاب و ابن يزيد معا، عن حماد، عن حريز، عن محمد بن مسلم قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد). [114] .

فقال: امام هاد لكل قوم في زمانهم. [115] .

محمد بن مسلم گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد معني فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «تو فقط بيم دهنده اي؛ و براي هر گروهي هدايت كننده اي است» پرسيدم.

حضرت فرمود: منظور همان امام هدايتگر مردم است در هر زمان براي اهل زمان خودشان.

82 / 45 - أبي، عن سعد، عن ابن عيسي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن اذنية؛



[ صفحه 98]



و بريد العجلي قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد). [116] .

فقال: المنذر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و علي عليه السلام الهادي، و في كل زمان امام منا يهديهم الي ما جاء به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. [117] .

بريد عجلي گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه ي شريفه ي «تو فقط بيم دهنده اي؛ و براي هر گروهي هدايت كننده اي است» پرسيدم.

حضرت فرمود: منذر و ترساننده همان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، و هدايتگر نيز اميرمؤمنان علي عليه السلام، و در هر زماني از ما خانواده امامي وجود دارد كه مردم را به آنچه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورده رهنمون مي كند.

83 / 46 - عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن يزيد الكناسي قال: سألت أباجعفر عليه السلام: كان عيسي بن مريم حين تكلم في المهد حجة الله علي أهل زمانه؟

فقال: كان يومئذ نبيا حجة الله غير مرسل، أما تسمع لقوله حين قال: (اني عبد الله آتاني الكتاب و جعلني نبيا - و جعلني مباركا أين ما كنت و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا). [118] .

قلت: فكان يومئذ حجة الله علي زكريا عليه السلام في تلك الحال و هو في المهد؟

فقال: كان عيسي في تلك الحال آية للناس، و رحمة من الله لمريم حين تكلم فعبر عنها، و كان نبيا حجة علي من سمع كلامه في تلك الحال، ثم صمت فلم يتكلم حتي مضت له سنتان، و كان زكريا عليه السلام الحجة لله عزوجل علي الناس بعد صمت عيسي عليه السلام بسنتين.

ثم مات زكريا عليه السلام فورثه ابنه يحيي الكتاب و الحكمة و هو صبي صغير، أما تسمع لقوله عزوجل: (يا يحيي خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا) [119] .

فلما بلغ عيسي سبع سنين تكلم بالنبوة و الرسالة حين أوحي الله تعالي اليه، فكان عيسي الحجة علي يحيي و علي الناس أجمعين.



[ صفحه 99]



و ليس تبقي الأرض يا أبا خالد! يوما واحدا بغير حجة الله علي الناس منذ يوم خلق الله آدم عليه السلام و أسكنه الأرض. [120] .

يزيد كناسي گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا هنگامي كه عيسي بن مريم عليه السلام در گهواره تكلم كرد براي اهل زمان خودش حجت خدا بود؟

حضرت فرمود: در آن روز پيغمبر و حجت خدا بود ولي مرسل نبود، آيا به كلام او در آن هنگام كه گفت: «من بنده ي خدايم؛ او كتاب (آسماني) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است - و مرا - هر جا كه باشم - وجودي پر بركت قرار داده؛ و تا زماني كه زنده ام مرا به نماز و زكات توصيه كرده است» گوش فرا نمي دهي؟

عرض كردم: آيا در آن موقع و در آن حال - كه در گهواره بود - حجت خدا بر زكريا عليه السلام بود؟

حضرت فرمود: عيسي عليه السلام در آن حال آيت و نشانه اي براي مردم بود، و رحمت خدا براي مريم بود كه در آن هنگام سخن گفت و از او دفاع كرد، او پيامبر و حجت براي كسي بود كه در آن حال سخنان او را مي شنيد، پس از آن، ديگر سكوت كرد و تا دو سالگي تكلم ننمود، و پس از سكوت او تا دو سال، زكريا عليه السلام حجت خداي متعال بر مردم بود.

پس از آن، زكريا عليه السلام از دنيا رفت، و فرزند او يحيي - در حالي كه كودكي صغير بود - كتاب و حكمت را از او به ارث برد، مگر كلام خدا را نمي شنوي كه مي فرمايد:

«اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير، و ما فرمان نبوت در كودكي به او داديم».

چون عيسي عليه السلام هفت ساله شد به پيغمبري و رسالت تكلم نمود در آن هنگامي كه خداي تعالي به او وحي فرمود، و عيسي عليه السلام حجت بر يحيي و همه ي مردم گشت.

اي ابوخالد! كره ي زمين از روزي كه خداي حضرت آدم عليه السلام را آفريده و در آن ساكن گردانيده حتي يك روز هم بدون حجت بر مردم نبوده است.

84 / 47 - عن سدير قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل يبتلي الله المؤمن؟



[ صفحه 100]



فقال: و هل يبتلي الا المؤمن؟ حتي أن صاحب يس قال: (يا ليت قومي يعلمون) [121] كان مكنعا.

قلت: و ما المكنع؟

قال: كان به جذام. [122] .

سدير گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا خداي مؤمن را مبتلا و گرفتار مي نمايد؟

حضرت فرمود: آيا جز مؤمن هم گرفتار و مبتلا مي شود؟ تا جايي كه صاحب يس [123] كه گفت: «اي كاش قوم من مي دانستند» مكنع بود.

عرض كردم: مكنع يعني چه؟

فرمود: مبتلا به بيماري جذام بود.

85 / 48 - حمران بن أعين قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: (و روح منه) [124] .

قال: هي مخلوقة خلقها الله بحكمته في آدم و في عيسي عليهماالسلام. [125] .

حمران بن اعين گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خداوند كه مي فرمايد: «و روحي (شايسته) از طرف او بود» پرسيدم.

حضرت فرمود: آن روحي است كه آفريده شده، خداوند آن را به حكمت خويش در آدم و عيسي عليهماالسلام آفريده است.

86 / 49 - (و اضرب لهم مثلا أصحاب القرية اذا جاءها المرسلون) [126] الي قوله: (انا اليكم مرسلون) أبي، عن الحسن بن محبوب، عن مالك بن عطية، عن أبي حمزة الثمالي،



[ صفحه 101]



عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن تفسير هذه الآية.

فقال: بعث الله رجلين الي أهل مدينة أنطاكية، فجاءاهم بما لا يعرفونه، فغلظوا عليهما فأخذوهما و حبسوهما في بيت الأصنام.

فبعث الله الثالث فدخل المدينة فقال: ارشدوني الي باب الملك.

قال: فلما وقف علي باب الملك قال: أنا رجل كنت أتعبد في فلاة من الأرض، و قد أحببت أن أعبد اله الملك.

فأبلغوا كلامه الملك، فقال: أدخلوه الي بيت الآلهة.

فأدخلوه، فمكث سنة مع صاحبيه، فقال لهما: بهذا نتقل قوما [127] من دين الي دين لا بالخرق، أفلا رفقتما؟

ثم قال لهما: لا تقران بمعرفتي، ثم ادخل علي الملك، فقال له الملك: بلغني أنك كنت تعبد الهي، فلم أزل و أنت أخي، فسلني حاجتك.

قال: مالي حاجة أيها الملك! و لكن رجلين رأيتهما في بيت الآلهة، فما حالهما؟

قال الملك: هذان رجلان أتياني يضلان عن ديني و يدعوان الي اله سماوي.

فقال: أيها الملك! فمناظرة جميلة، فان يكن الحق لهما اتبعاهما، و ان يكن الحق لنا دخلا معنا في ديننا، فكان لهما مالنا و عليهما ما علينا.

قال: فبعث الملك اليهما، فلما دخلا اليه قال لهما صاحبهما: ما الذي جئتماني [128] به؟ قالا: جئنا ندعو الي عبادة الله الذي خلق السماوات و الأرض و يخلق في الأرحام ما يشاء و يصور كيف يشاء، و أنبت الأشجار و الثمار، و أنزل القطر من السماء.

قال: فقال لهما: الهكما هذا الذي تدعوان اليه و الي عبادته ان جئناكما بأعمي يقدر أن يرده صحيحا؟

قالا: ان سألناه أن يفعل فعل ان شاء.

قال: أيها الملك! علي بأعمي لا يبصر قط. [129] .

قال: فاتي به، فقال لهما: ادعو الهكما أن يرد بصر هذا، فقاما و صليا ركعتين فاذا عيناه



[ صفحه 102]



مفتوحتان و هو ينظر الي السماء.

فقال: أيها الملك! علي بأعمي آخر، فاتي به.

قال: فسجد سجدة ثم رفع رأسه فاذا الأعمي بصير.

فقال: أيها الملك حجة بحجة، علي بمقعد.

فاتي به، فقال لها مثل ذلك، فصليا و دعو الله، فاذا المقعد قي أطلقت رجلاه و قام يمشي.

فقال: أيها الملك! علي بمقعد آخر، فاتي به، فصنع به كما صنع أول مرة، فانطلق المقعد.

فقال: أيها الملك! قد أتيا بحجتين و أتينا بمثلهما، و لكن بقي شي ء واحد، فان كان هما فعلاه دخلت معهما في دينهما.

ثم قال: أيها الملك! بلغني أنه كان للملك ابن واحد و مات، فان أحياه الههما دخلت معهما في دينهما.

فقال له الملك: و أنا أيضا معك، ثم قال لهما: قد بقيت هذه الخصلة الواحدة، قد مات اين الملك فادعوا الهكما أن يحييه.

قال: فخرا ساجدين لله [130] و أطالا السجود، ثم رفعا رأسيهما و قال للملك: ابعث الي قبر ابنك تجده قد قام من قبره ان شاء الله.

قال: فخرج الناس ينظرون، فوجدوه قد خرج من قبره ينفض رأسه من التراب.

قال: فاتي به الي الملك، فعرف أنه ابنه.

فقال له: ما حالك يا بني؟

قال: كنت ميتا، فرأيت رجلين بين يدي ربي الساعة ساجدين يسألانه أن يحييني، فأحياني.

قال: يا بني! فتعرفهما اذا رأيتهما؟

قال: نعم.

قال: فأخرج [131] الناس جملة الي الصحراء، فكان يمر عليه رجل رجل فيقول له أبوه: انظر، فيقول: لا لا.



[ صفحه 103]



ثم مر عليه بأحدهما [132] بعد جمع كثير فقال: هذا أحدهما - و أشار بيده اليه - ثم مر أيضا بقوم كثيرين [133] حتي رأي صاحبه الآخر فقال: و هذا الآخر.

قال: فقال النبي صاحب الرجلين: أما أنا فقد آمنت بالهكما و علمت أن ما جئتما به هو الحق.

فقال الملك: و أنا أيضا آمنت بالهكما، و آمن أهل مملكته كلهم. [134] .

ابوحمزه ثمالي گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد تفسير اين آيات شريفه كه مي فرمايد: «و براي آنها اصحاب قريه ي (انطاكيه) را مثال بزن هنگامي كه فرستادگان خدا به سوي آنان آمدند» تا آنجا كه مي فرمايد: «ما فرستادگان او به سوي شما هستيم» پرسيدم.

حضرت فرمود: خداي متعال دو نفر را براي هدايت مردم شهر انطاكيه برانگيخت، آنها براي آموختن آنچه كه مردم نمي دانستند، اقدام نمودند. مردم با آنها بدرفتاري كرده و آن دو نفر را دستگير و در بتخانه زنداني نمودند.

خداوند شخص سومي را بر آنها فرستاد، او وارد شهر شد و گفت: مرا به دربار سلطان راهنمايي كنيد.

حضرت مي فرمايد: (قصر سلطان را به او نشان دادند) چون نزد درب سلطان ايستاد، گفت: من در يك سرزمين فلاتي عبادت مي كردم، اينك دوست دارم خداي سلطان را بپرستم.

سخن او را به گوش سلطان رسانيدند، سلطان گفت: او را به بتخانه وارد كنيد. پس وارد بتخانه اش كردند، با دو رفيقش مدت يك سال در آنجا ماندند، رو به آن دو رفيقش كرد و گفت: با اين روش مردم را از ديني به دين ديگر منتقل مي كنند نه با خشونت، آيا با آنها با نرمي رفتار نكرديد؟

آنگاه به آنها گفت: معلوم نكنيد كه مرا مي شناسيد.

پس از آن به نزد سلطان رفت، سلطان گفت: خبردار شدم كه تو همواره خداي



[ صفحه 104]



مرا عبادت مي كني، تو برادر من هستي، هر حاجتي داري از من بخواه.

گفت: پادشاها! من حاجتي ندارم، ولي دو نفر را در بتخانه ديدم كه زنداني اند، چرا؟

سلطان گفت: آن دو مرد آمده بودند تا مرا از دين خودم گمراه و به خداي آسماني دعوت مي كردند.

گفت: پادشاها! (اگر آنها را بياوري تا اقامه برهان كنند) مناظره ي زيبايي مي شود.

اگر حق با آنها بود ما پيروي مي كنيم، و اگر حق از آن ما باشد دين ما را مي پذيرند، و آنچه ما از دستورات داريم در حق آنها نيز جاري مي شود.

حضرت مي فرمايد: سلطان؛ مأموري را فرستاد تا آن دو نفر را بياورد، هنگامي كه آن دو وارد مجلس سلطان شدند شخص سومي (رفيق آنها) گفت: براي چه آمده ايد؟

گفتند: ما آمده ايم تا مردم را به پرستش خدا دعوت كنيم، خدايي كه آسمانها و زمين را آفريده، و در رحم ها آنچه مي خواهد خلق مي كند و تصوير مي نمايد، و درختان (و درختهاي ميوه دار) را مي روياند، و باران را از آسمان فرود آورد.

حضرت مي فرمايد: شخص سومي به آن دو گفت: خداي شما كه به سوي او و عبادت او دعوت مي كنيد آيا قادر است نابينايي را بينا سازد؟

گفتند: آري، اگر از او بخواهيم، و او بخواهد نابينا را بينا مي سازد.

گفت: پادشاها! دستور بدهيد كور و نابينايي را كه هرگز نمي تواند ببيند، بياورند.

حضرت مي فرمايد: نابينايي را آوردند، به آنها گفت: دعا كنيد تا خداي شما، بينايي چشم اين را برگرداند.

آنها برخاستند و دو ركعت نماز خواندند. در اين هنگام، چشمان او باز شد و او به آسمان نگاه مي كرد.

گفت: پادشاها! دستور دهيد نابيناي ديگري را بياورند.

پس نابيناي ديگري را آوردند.

حضرت مي فرمايد: سجده اي نمود سر از سجده بلند كرد، ناگاه نابينا، بينا گشت.



[ صفحه 105]



گفت: پادشاها! در مقابل دليل و حجتي، دليل و حجت آوردند. دستور دهيد تا زمين گيري را بياورند.

پس زمين گيري را آوردند، باز گفت: دعا كنيد.

آنان نماز گزاردند و خداي را دعا كردند، ناگاه شخص زمين گير پاهايش باز شد و برخاست و راه افتاد.

گفت: پادشاها! دستور دهيد زمين گير ديگري بياورند.

زمين گير ديگري را آوردند، همان طور نماز خواندند و دعا كردند و او برخاست.

آن شخص رو به سلطان كرد و گفت: پادشاها! آنها دو تا دليل و برهان آوردند و ما آن دو را ديديم، چيز ديگري مانده اگر آن را هم انجام دهند در دين آنها داخل خواهي شد؟

آنگاه گفت: پادشاها! به من چنين رسيده كه شما تنها فرزندتان را از دست داده ايد، اگر خداي آنها، فرزند تو را زنده كند من به همراه آنها، دين آنها را خواهم پذيرفت.

سلطان گفت: در اين صورت من نيز همراه تو، دين آنها را مي پذيرم.

آنگاه آن شخص رو به آن دو نفر كرد و گفت: يك كار ديگر مانده، و آن اين كه تنها فرزند سلطان مرده، خداي خود را بخوانيد تا او را زنده كند.

حضرت مي فرمايد: آن دو نفر در پيشگاه خداي متعال به سجده افتاده و سجده ي طولاني نمودند، آنگاه سر از سجده برداشته و به سلطان گفتند: كسي را نزد قبر فرزندت بفرست كه ان شاء الله از قبر برخاسته است.

حضرت مي فرمايد: مردم به طرف قبر فرزند پادشاه به راه افتادند، ديدند از قبر خارج شده و خاك از سرش مي ريزد.

حضرت مي فرمايد: او را به نزد سلطان آوردند، او فرزندش را شناخت، به او گفت: فرزندم! حالت چطور است؟

گفت: من مرده بودم، همين الآن ديدم كه در پيشگاه پروردگارم دو نفر سجده كرده و از او درخواست مي كنند تا مرا زنده كند، خداي نيز مرا زنده نمود.

گفت: فرزندم! اگر آن دو نفر را ببيني مي شناسي؟



[ صفحه 106]



گفت: آري.

حضرت مي فرمايد: همه ي مردم را به طرف صحرا بيرون آمده، و در آنجا گرد هم آمدند، فرزند سلطان از كنار فرد فرد مردم با پدرش عبور مي كرد و پدرش مي گفت: نگاه كن اين است؟ مي گفت: نه، نه.

فرزند شاه پس از ديدن گروه زيادي به يكي از آن دو برخورد كرد و با دستش اشاره كرد و گفت: يكي اين بود. پس از آن از كنار گروه زياد ديگري عبور كرد تا اين كه رفيق او را ديد و گفت: اين هم ديگري است.

حضرت مي فرمايد: شخص سوم، پيامبر و رفيق آن دو نفر گفت: من به خداي شما ايمان آوردم، و فهميدم كه آنچه شما آورده ايد، حق است.

سلطان گفت: من نيز به خداي شما ايمان آوردم، بعد همه ي مردم كشورش نيز ايمان آوردند.

87 / 50 - أبي، عن سعد، عن البرقي، عن محمد بن علي، عن محمد بن أحمد، عن أبان بن عثمان، عن اسماعيل الجعفي، قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: ان المغيرة يزعم أن الحائض تقضي الصلاة كما تقضي الصوم.

فقال: ما له لا وفقه الله؟ ان امرأة عمران قالت: (رب اني نذرت لك ما في بطني محررا) [135] و المحرر للمسجد لا يخرج منه أبدا، فلما وضعت مريم قالت: (رب اني وضعتها أنثي... و ليس الذكر كالأنثي) [136] ، فلما وضعتها أدخلتها المسجد، فلما بلغت مبلغ النساء اخرجت من المسجد، أني كانت تجد أياما تقضيها و هي عليها أن تكون الدهي في المسجد. [137] .

اسماعيل جعفي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: مغيره گمان مي كند كه زن حائض همچنان كه روزه اش را قضا مي كند، نمازش را نيز بايد قضا نمايد؟ حضرت فرمود: چه شده به او؟ خداي موفقش ننمايد، همانا زن عمران گفت: «خدايا! آنچه در رحم دارم بر تو نذر كردم كه «محرر» (و آزاد براي خدمت خانه ي تو)



[ صفحه 107]



باشد» و آنكه به مسجد نذر شده و هرگز از آن خارج نمي شود، چون او مريم را زائيد گفت: «خدايا من او را دختر آوردم... و پسر همانند دختر نيست».

و چون زائيد او را به مسجد برد، و چون به سن زنها رسيد و زن شد از مسجد بيرون برده شد، پس او چه وقت پيدا مي كرد تا نمازهايش را قضا نمايد، و حال آن كه همه ي عمرش در مسجد بود؟

88 / 51 - بالاسناد الي الصدوق، عن ابن المتوكل، عن الحميري، عن ابن عيسي، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبي بصير قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن عمران، أكان نبيا؟

فقال: نعم، كان نبيا مرسلا الي قومه، و كانت حنة امرأة عمران و حنانة امرأة زكريا اختين، فولد لعمران من حنة مريم، و ولد لزكريا من حنانة يحيي عليه السلام، و ولدت مريم عيسي عليه السلام، و كان عيسي عليه السلام ابن بنت خالته، و كان يحيي عليه السلام ابن خالة مريم، و خالة الام بمنزلة الخالة. [138] .

ابوبصير گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا عمران پيغمبر بود؟

حضرت فرمود: آري، او پيغمبري بود كه به قوم خود فرستاده شده بود، زن عمران به نام «حنه» و زن زكريا به نام «حنانه» بود كه دو خواهر بودند، «حنه» براي عمران مريم را زائيد، و «حنانه» براي زكريا يحيي را زائيد، و مريم نيز عيسي عليه السلام را زائيده و عيسي عليه السلام فرزند دختر خاله ي زكريا بود و يحيي پسر خاله ي مريم بود، و خاله ي مادر به منزله ي خاله است.

89 / 52 - عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحجال، عن ثعلبة، بن ميمون، عن حمران قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله: (و روح منه) [139] .

قال: هي روح الله مخلوقة خلقها في آدم و في عيسي عليهماالسلام. [140] .

حمران بن اعين گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خداوند كه مي فرمايد: «و روحي (شايسته) از طرف او بود» پرسيدم.



[ صفحه 108]



حضرت فرمود: آن از روح خداست، كه آفريده شده، خداوند آن را در آدم و عيسي عليهماالسلام آفريده است.

90 / 53 - علي بن محمد، عن بعض أصحابه، عن محمد بن سنان، عن أبي سعيد المكاري، عن أبي حمزة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت: ما عني الله تعالي بقوله في يحيي: (و حنانا من لدنا و زكاة) [141] .

قال: تحنن الله.

قال: قلت: فما بلغ من تحنن الله عليه؟

قال: كان اذ قال: يا رب، قال الله عزوجل له: لبيك يا يحيي. [142] .

ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مقصود خداي تعالي در فرمايش خود به يحيي كه مي فرمايد: «و رحمت و محبتي از ناحيه ي خود به او بخشيديم و پاكي» چيست؟

حضرت فرمود: مهرورزي خداوند است.

عرض كردم: مهرورزي خداوند نسبت به يحيي به چه درجه اي رسيده بود؟

فرمود: تا جايي كه هنگامي كه مي گفت: پروردگارا! خداي متعال مي فرمود: بله اي يحيي!

91 / 54 - محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح، عن سدير قال: سأل رجل أباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: (فقالوا ربنا باعد بين أسفارنا و ظلموا أنفسهم) [143] .

فقال: هؤلاء قوم كانت لهم قري متصلة ينظر بعضهم الي بعض، و أنهار جارية، و أموال ظاهرة، فكفروا بأنعم الله [144] ، و غيروا ما بأنفسهم، فأرسل الله عليهم سيل العرم فغرق قراهم،



[ صفحه 109]



و أخرب ديارهم، و ذهب بأموالهم، و أبد لهم مكان جناتهم جنتين ذواتي اكل خمط و أثل و شي ء من سدر قليل.

ثم قال الله عزوجل: (ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازي الا الكفور) [145] [146] .

سدير گويد: مردي از امام باقر عليه السلام در مورد معني فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «آنان گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاي ما دوري بيفكن، (تا فقرا نتوانند سفر كنند و بدين وسيله) آنها بر خويشتن ستم كردند» پرسيد؟

حضرت فرمود: اينها گروهي بودند كه دهكده هايي متصل به هم داشتند به طوري كه همديگر را مي ديدند و چشمه هايي در آنها جاري و اموال زيادي داشتند، پس آنها به نعمتهاي خدا كفران نموده و با دست خويشتن خود را دگرگون ساختند.

خداي متعال بر آنها سيل عرم؛ (سيل سخت و ويران گر) را فرستاد و روستاهاي آنها را غرق نمود، و خانه هاي آنها را ويران، و اموال آنها را از بين برد، و باغات آنها را تبديل به دو باغ كرد كه داراي ميوه هاي تلخ، درخت گز و مقدار كمي از سدر بود.

آنگاه خداي متعال درباره ي آنها فرمود: «اين كيفر را به خاطر كفرانشان به آنها داديم، و آيا جز كفران كننده را كيفر مي دهيم؟!».

92 / 55 - محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن محمد بن الفضيل، عن ضريس الوابشي، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له: جعلت فداك؛ قول العالم: (أنا آتيك به قبل أن يرتد اليك طرفك) [147] قال: فقال: يا جابر! ان الله جعل اسمه الأعظم علي ثلاثة و سبعين حرفا،

فكان عند العالم منها حرف واحد، فانخسفت الأرض ما بينه و بين السرير حتي التفت القطعتان و حول من هذه علي هذه.

و عندنا من اسم الله الأعظم اثنان و سبعون حرفا، و حرف في علم الغيب المكنون عنده. [148] .



[ صفحه 110]



جابر گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم؛ سخن عالم كه مي گويد: «پيش از آن كه چشم برهم زني، آن را نزد تو خواهم آورد» چيست؟ حضرت فرمود: اي جابر! خدا اسم اعظم را هفتاد و سه حرف قرار داده است، و در نزد آن عالم فقط يك حرف بود، كه (به همان يك حرف زبان گشود و) زمين در ميان او و تخت (بلقيس) درهم پيچيد (فرورفت) تا اين كه دو قطعه شد، و از آن جا به اين مكان آورد.

و نزد ما از اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است، و يك حرف در علم غيب است كه نزد خداي تعالي پنهان است.

93 / 56 - علي بن خالد، عن ابن يزيد، عن عباس الوراق، عن عثمان بن عيسي، عن ابن مسكان، عن ليث المرادي، عن سدير قال: كنت عند أبي جعفر عليه السلام فمر بنا رجل من أهل اليمن فسأله أبوجعفر عليه السلام عن اليمن فأقبل يحدث، فقال له أبوجعفر عليه السلام: هل تعرف دار كذا و كذا؟

قال: نعم و رأيتها.

قال: فقال له أبوجعفر عليه السلام: هل تعرف صخرة عندها في موضع كذا و كذا؟ قال: نعم و رأيتها.

فقال الرجل: ما رأيت رجلا أعرف بالبلاد منك.

فلما قام الرجل قال لي أبوجعفر عليه السلام: يا أباالفضل! تلك الصخرة التي غضب موسي فألقي الألواح، فما ذهب من التوراة التقمته الصخرة، فلما بعث الله رسوله أدته اليه و هي عندنا. [149] .

سدير گويد: در محضر با سعادت امام باقر عليه السلام بودم كه مردي از يمنيها آمد، امام باقر عليه السلام در مورد يمن از او سؤالاتي مي نمود، و او جواب مي داد، امام باقر عليه السلام به او فرمود: آيا فلان خانه را مي شناسي؟

عرض كرد: آري؛ آن خانه را ديده ام.

امام باقر عليه السلام فرمود: آيا آن سنگ را كه در فلان جاست مي شناسي؟

گفت: آري؛ آن را هم ديده ام.



[ صفحه 111]



مرد يمني گفت: من از شما شخصي آشناتر به شهرها نديده ام.

وقتي مرد يمني برخاست برود امام باقر عليه السلام رو به من كرد و فرمود: اي اباالفضل! آن سنگ همان سنگي است كه حضرت موسي عليه السلام خشمگين شد و الواح را روي آن انداخت، هر چه از الواح از بين رفت در دل آن سنگ جاي گرفت، چون خداي پيغمبرش را مبعوث نمود، آن را به او تقديم كرد، و اينك آن الواح نزد ماست.

94 / 57 - ابن الوليد، عن الصفار، عن ابن معروف، عن علي بن مهزيار، عن حماد بن عيسي، عن أبان، عمن أخبره، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له: لم سميت التلبية، التلبية.

قال: اجابة أجاب موسي عليه السلام ربه. [150] .

ابان از شخصي روايت مي كند و گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: چرا تلبيه، تلبيه ناميده شد؟

فرمود: به جهت اجابتي كه موسي عليه السلام پروردگارش را با آن اجابت نمود.

95 / 58 - قال الراوي: قلت لأبي جعفر عليه السلام: فكم مكث موسي غائبا عن امه حتي رده الله عليها؟

قال: ثلاثه أيام.

فقلت: و كان هارون أخا موسي لأبيه و امه؟

قال: نعم، أما تسمع الله يقول: (يابن ام لا تأخذ بلحيتي و لا برأسي). [151] .

فقلت: فأيهما كان أكبر سنا؟

قال: هارون.

فقلت: و كان الوحي ينزل عليهما جميعا؟

قال: كان الوحي ينزل علي موسي، و موسي يوحيه الي هارون.

فقلت له: أخبرني عن الأحكام و القضاء و الأمر و النهي، أكان ذلك اليهما؟ قال: كان موسي الذي يناجي ربه و يكتب العلم، و يقضي بين بني اسرائيل، و هارون يخلفه



[ صفحه 112]



اذا غاب عن قومه للمناجاة.

قلت: فأيهما مات قبل صاحبه؟

قال: مات هارون قبل موسي عليه السلام و ماتا جميعا في التيه.

قلت: و كان لموسي ولد؟

قال: لا، كان الولد لهارون و الذرية له [152] الي آخر الرواية بطولها.

راوي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: موسي عليه السلام چقدر از مادرش دور بود تا اين كه خداي او را برگرداند؟

حضرت فرمود: سه روز.

عرض كردم: آيا هارون برادر پدري و مادري حضرت موسي عليه السلام بود؟

فرمود: آري، مگر فرمايش خدا را نشنيدي كه مي فرمايد: «اي فرزند مادرم! ريش و سر مرا مگير».

عرض كردم: كداميك از نظر سني بزرگتر بود؟

فرمود: هارون.

عرض كردم: آيا وحي به هر دوي آنها فرود مي آمد؟

حضرت فرمود: وحي به موسي عليه السلام فرود مي آمد، و او به هارون مي رساند.

عرض كردم: آيا احكام، قضاء، امر و نهي نيز بر هر دوي آنها بود؟

فرمود: موسي عليه السلام با پروردگارش مناجات مي نمود و علم را مي نوشت [153] ، و در ميان بني اسرائيل قضاوت مي نمود، و هنگامي كه از قوم خود براي مناجات دور مي شد هارون را جانشين مي نمود.

عرض كردم: كداميك زودتر از دنيا رفت؟

فرمود: هارون قبل موسي عليه السلام از دنيا رفت و هر دو در تيه مردند.

عرض كردم: آيا موسي عليه السلام فرزندي داشت؟

فرمود: نه، هارون داراي فرزند بود و ذريه هم از او بود...

96 / 59 - عبدالله بن محمد، عن أبيه، عن ابن المغيرة، عن منصور بن حازم، عن



[ صفحه 113]



عبدالرحيم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن قول الله عزوجل: (و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الأرض و ليكون من الموقنين) [154] .

قال: كشط له السماوات و الأرض حتي رآها و ما فيها و حتي رأي العرش و من عليه، و فعل ذلك برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

و روي عبدالرحيم: و فعل ذلك بصاحبكم. [155] .

عبدالرحيم گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد فرمايش خداي متعال كه: «و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد» پرسيدم.

حضرت فرمود: در برابر او پرده از آسمانها و زمين برداشته شد تا آن كه آنها را با آنچه در آنها بود ديد، تا جايي كه عرش و آنچه بر آن بود ديد، و بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز چنين شد.

عبدالرحيم در روايت ديگري گويد: حضرت فرمود: و براي صاحب شما نيز چنين شد.

97 / 60 - عن زرارة، عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام قال: سألتهما عن قوله: (و اذا تولي سعي في الأرض ليفسد فيها) [156] الي آخر الآية.

فقال: النسل: الولد، و الحرث: الأرض.

و قال أبو عبدالله عليه السلام: الحرث: الذرية [157] .

زراره گويد: از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام از فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «هنگامي كه روي برگردانند در راه فساد در زمين كوشش مي كنند...» پرسيدم.

حضرت فرمود: نسل به معني فرزند است، و حرث به معني زمين است.



[ صفحه 114]



و امام صادق عليه السلام فرمود: حرث به معني ذريه و فرزندان است.

98 / 61 - عن أبي بصير، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كم من انسان له حق لا يعلم به؟

قال: قلت: و ما ذاك أصلحك الله؟

قال: ان صاحبي الجدار كان لهما كنز تحته، أما انه لم يكن ذهبا و لا فضة.

قال: قلت: فأيهما كان أحق به؟

فقال: الأكبر، كذلك نقول. [158] .

ابوبصير گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: چقدر از انسانهايي كه براي او حقي است ولي آن را نمي داند.

عرض كردم: خداوند حال شما را بهبود گرداند! آن كدام حقوق است؟

فرمود: همانا صاحبان ديوار (كه در قصه ي حضرت خضر عليه السلام با حضرت موسي عليه السلام آمده است) براي آن دو گنجي زير ديوار بود، اما آن گنج طلا و نقره نبود.

راوي گويد: عرض كردم: كداميك از آن دو، بر آن گنج سزاوارتر بود؟

فرمود: آنكه بزرگتر بود، همچنين مي گوييم.

99 / 62 - عن جابر الجعفي، قال: جاء رجل من علماء أهل الشام الي أبي جعفر عليه السلام فقال: جئت أسألك عن مسألة لم أجد أحدا يفسرها لي، و قد سألت ثلاثة أصناف من الناس، فقال كل صنف غير ما قال الآخر!

فقال أبوجعفر عليه السلام: و ما ذلك؟

فقال: أسألك عن أول ما خلق الله عزوجل من خلقه؟ فان بعض من سألته قال: القدرة، و قال بعضهم، العلم، و قال بعضهم: الروح.

فقال أبوجعفر عليه السلام: ما قالوا شيئا، اخبرك، ان الله - علا ذكره - كان و لا شي ء غيره، عزيزا و لا عز، لأنه كان قبل عزة، و ذلك قوله: (سبحان ربك رب العزة عما يصفون) [159] و كان خالقا و لا مخلوق، فأول شي ء خلقه الشي ء الذي جميع الأشياء منه، و هو الماء.

و قال السائل: (فالشي ء) خلقه من شي ء أو من لا شي ء؟



[ صفحه 115]



فقال: خلق الشي ء لا من شي ء كان قبله، و لو خلق الشي ء من شي ء اذا لم يكن له انقطاع أبدا، و لم يزل الله اذا و معه شي ء، و لكن كان الله و لا شي ء معه، فخلق الشي ء الذي جميع الأشياء منه، و هو الماء. [160] .

جابر جعفي گويد: مردي از علماي اهل شام خدمت امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد: خدمت شما آمده ام تا از شما پرسشي بنمايم، كه كسي را نيافتم كه اين مسأله را براي من تفسير نمايد، من اين پرسش را از سه گروه پرسيده ام، و هر گروه پاسخهاي مختلفي داده اند.

امام باقر عليه السلام فرمود: سؤال تو چيست؟

عرض كرد: پرسشم اين است كه اولين آفريده ي خداي متعال از مخلوقاتش كدام است؟ زيرا من از برخي پرسيدم، گفتند: قدرت است، و برخي ديگر گفتند: علم و دانش است، و بعضي ديگر گفتند: روح است. [161] .

امام باقر عليه السلام فرمود: آنها هيچ كدام چيز درستي نگفته اند، اينك من به تو پاسخ مي دهم: همانا خداي متعال بود و چيزي جز او وجود نداشت، او عزيز بود و حال آنكه عزتي نبود، زيرا او قبل از عزت بود (كه عزت خدا به او مستند است)، و اين است معناي فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: «پاك و منزه است پروردگار تو، پروردگار عزت (و قدرت)، از آنچه آنان توصيف مي كنند» و او خالق بود در حالي كه مخلوقي نبود، پس اولين چيزي كه خلق فرمود و همه ي اشياء از آن است؛ آن آب است.

سؤال كننده پرسيد: پس آن چيز را كه آفريد آيا از چيزي آفريد يا از هيچ چيز؟

حضرت فرمود: آن چيز را نه از چيزي كه پيش از آن باشد آفريد، و اگر آن چيزي را از چيزي خلق مي فرمود، در آن موقع هرگز آن قطع نمي شد و پيوسته خدا با آن همراه مي شد، وليكن خداي متعال بود و چيزي با او نبود، پس آن چيزي را آفريد



[ صفحه 116]



كه همه ي اشياء از آن است و آن آب است.

100 / 63 - عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، و علي بن ابراهيم عن أبيه جميعا عن الحسن بن محبوب، عن محمد بن النعمان، عن سلام بن المستنير، قال: سألت أباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل (مخلقة و غير مخلقة). [162] .

فقال: «المخلقة» هم الذر الذين خلقهم الله في صلب آدم عليه السلام أخذ عليهم الميثاق، ثم أجراهم في أصلاب الرجال و أرحام النساء، و هم الذين يخرجون الي الدنيا حتي يسألوا عن الميثاق.

و أما قوله: «و غير مخلقة» فهم كل نسمة لم يخلقهم الله في صلب آدم عليه السلام حين خلق الذر و أخذ عليهم الميثاق، و هم النطف من العزل و السقط قبل أن ينفخ فيه الروح و الحياة و البقاء.

بيان: علي تأويله عليه السلام يحتمل أن يكون الخلق بمعني التقدير، أي ما قدر في الذر أن ينفخ فيه الروح و ما لم يقدر. [163] .

سلام مستنير گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد آيه شريفه كه مي فرمايد: «بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل» پرسيدم.

فرمود: منظور از آناني كه داراي شكل هستند همان ذراتي هستند كه خداوند آنها را در صلب حضرت آدم عليه السلام آفريده و از آنها پيمان گرفته است. سپس آنان را در صلبهاي مردان و رحمهاي زنان جاري ساخته، و آنان كساني هستند كه به سوي دنيا آورده مي شوند تا از عهد و پيمان پرسيده شوند.

و اين كه مي فرمايد: «بعضي بدون شكل اند» آنان هر موجودي است كه خداوند آنان را در صلب حضرت آدم عليه السلام در موقع خلق ذر و گرفتن پيمان، نيافريده است آنان نطفه هايي كه عزل مي شوند و جنين هايي هستند كه پيش از دميدن نوح و حيات و بقاء، سقط مي شوند.

علامه مجلسي رحمه الله مي گويد: بنابر تأويل امام عليه السلام احتمال دارد كه «خلق» به معناي تقدير باشد، يعني در عالم ذر مقدر شده است اين كه روح در آن دميده شود و آنچه مقدر نشده.



[ صفحه 119]




پاورقي

[1] نوح: 26 و 27.

[2] هود: 36.

[3] بحارالأنوار: ج 5 ص 283 ح 2، عن العلل.

[4] مريم: 26.

[5] أي قلعناه و رفعناه فوق رؤوسهم، النتق: النفض الشديد.

[6] الأعراف: 171.

[7] المنافقون: 1.

[8] بحارالأنوار: ج 10 ص 156، عن مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 288.

[9] بحارالأنوار، ج 5 ص 290 ح 3، عن معاني الأخبار.

[10] هود: 36.

[11] بحارالأنوار: ج 11 ص 315 ح 9، عن تفسير القمي.

[12] بحارالأنوار، ج 11 ص 241 ح 32، عن قصص الأنبياء.

[13] بحارالأنوار، ج 11 ص 244 ح 40، عن تفسير العياشي: ج 1 ص 216 ح 6.

[14] في المصدر: فمر به.

[15] في المصدر: ثم قال له.

[16] الظاهر بقرينة قوله: «يزعمون» أن الحديث من مرويات العامة و قصاصهم.

[17] المائدة: 32.

[18] تفسير القمي: ص 154 و 155. و في نسخة: و لفظ الآية خاص في بني اسرائيل و معناها العام جاء في الناس كلهم، گفتني است كه با توجه به مشابهت دو حديث، يكي از احاديث ترجمه شد.

[19] بحارالأنوار: ج 11 ص 229 ح 7، عن الاحتجاج.

[20] علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان اين حديث مي فرمايند:

... احتمال دارد اين پاسخ به اندازه ي فهم و علم سائل بوده و چنين مصلحت بوده، و به زودي اخباري كه مؤيد اين سخن است، بيان خواهد گرديد.

[21] الأعراف: 20.

[22] بحارالأنوار: ج 11 ص 187 ح 43، عن تفسير العياشي: ج 2 ص 9 و 10 ح 9.

[23] بحارالأنوار: ح 11 ص 116 ح 46، عن تفسير العياشي: ج 1 ص 216 ح 7.

[24] بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 38، عن الفقيه.

[25] مريم: 54.

[26] الحج: 52.

[27] بحارالأنوار: ج 2 ص 264 ح 41، عن الكافي.

[28] أي عيانا و مقابلة.

[29] في نسخة: فانه يؤتي في منامه.

[30] بصائر الدرجات: ص 107 و 108، و رواه الكليني أيضا في الكافي في باب الفرق بين الرسول و النبي و المحدث باسناده عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن الأحول قال: سألت أباجعفر عليه السلام.

[31] بحارالأنوار: ج 11 ص 54 ح 51، عن اصول الكافي باب طبقات الأنبياء و الرسل و الأئمة عليهم السلام و أورده في ج 18 ص 266 ح 27، عن الكافي: ج 1 ص 176، و ج 61 ص 167 ح 18، عن البصائر: ص 371.

[32] بحارالأنوار: ج 18 ص 270 ح 6، عن المختصر: ص 125، عن بصائر الدرجات: ص 109.

[33] غافر: 34.

[34] بحارالأنوار: ج 12 ص 295 ح 77، عن قصص الأنبياء.

[35] بحارالأنوار: ج 12 ص 131 ح 17، عن الكافي.

[36] يوسف: 87.

[37] في نسخة: و ذهب عيناه.

[38] في نسخة: في أطيب رائحة.

[39] يوسف: 87.

[40] لعل المراد أن يوسف كتب ذلك، و كان عنوان الكتاب: من عزيز مصر الي يعقوب. و يأتي بعد ذلك: «فلما ورد الكتاب الي يوسف» و بالجملة، فلا يخلو عن اشكال.

[41] في نسخة: قد اشتريته.

[42] بحارالأنوار: ج 12 ص 244 ح 11، عن تفسير القمي، و أورده في: ج 59 ص 254 ح 17، عن روضة الكافي: ص 199 ح 238، و عن بصائر الدرجات.

[43] في نسخة: فلأسألنه.

[44] في نسخة: أو بقولك.

[45] الزخرف: 45.

[46] في في نسخة: من ذا الذي.

[47] الاسراء: 1.

[48] الزخرف: 45.

[49] تفسير القمي: ص 610، بحارالأنوار، ج 18، ص 363.

[50] الزخرف: 45.

[51] الاسراء: 1.

[52] بحارالأنوار: ج 14 ص 371 ح 10، عن قصص الأنبياء.

[53] تفسير القمي: ص 88 - 90، و فيه: و بقي عزرة حيا.

[54] بحارالأنوار: ج 14 ص 387 ح 22.

[55] شعراء: 219.

[56] بحارالأنوار: ج 15 ص 3 ح 2، عن كنز جامع الفوائد.

[57] آل عمران: 81.

[58] بحارالأنوار: ج 15 ص 179 ح 1، عن تفسير العياشي: ج 1 ص 180 ح 73.

[59] بديهي است كه در مورد تحريف قرآن كريم روايات متعددي وارد شده و روايات ديگري آمده كه با آنها معارض است و علما و دانشمندان اسلامي در اين مسأله اختلاف نظر دارند و در مورد تعريف تحريف، بحثهاي گوناگوني نموده اند، براي اطلاع بيشتر در اين مورد به كتاب «البيان» حضرت آية الله العظمي سيد ابوالقاسم خويي رحمة الله مراجعه شود.

[60] الأحزاب: 50.

[61] بحارالأنوار: ج 22 ص 206 ح 25، عن الكافي.

[62] الأحزاب: 56.

[63] بحارالأنوار: ج 22 ص 539 ح 45، عن الكافي.

[64] الحج: 11.

[65] بحارالأنوار: ج 22 ص 132 ح 113، عن اصول الكافي: ج 2 ص 413.

[66] الحج: 11.

[67] بحارالأنوار، ج 22 ص 132 ح 114، عن اصول الكافي.

[68] المائدة: 67.

[69] المائدة: 67.

[70] تفسير العياشي: ج 1 ص 33 - 334 ح 154.

[71] النجم: 8 - 10.

[72] النجم: 13 - 15.

[73] النجم: 13 - 15.

[74] بحارالأنوار: ج 18 ص 364 ح 70، علل الشرايع: ص 102، و أورده في ص 302 ح 6، عن المختصر (نحوه).

[75] النجم: 8 و 9.

[76] في نسخة: قصر.

[77] بحارالأنوار: ج 18 ص 410 ح 122، عن تأويل الآيات: ص 605.

[78] الجمعة: 2.

[79] الأنعام: 92.

[80] بحارالأنوار: ج 16 ص 133 ح 71، عن علل الشرايع.

[81] بحارالأنوار: ج 16 ص 188 ح 23، عن الكافي.

[82] علامه مجلسي رحمة الله مي فرمايد: اين بيانگر توجه تام حضرت است - كه حضرتش بدون تكبر و غرور بوده - و شدت لطف و خوش خلقي آن حضرت است نه اين كه به جهت متانت و وقار چنين مي كرد، همچنان كه بعضي گفته اند. براي توضيح بيشتر اين حديث، به توضيح علامه مجلسي رحمه الله كه در ذيل حديث آمده است، مراجعه شود.

[83] بحارالأنوار: ج 17 ص 9 ح 14، عن بصائر الدرجات: ص 111.

[84] المجادلة: 11 و 12.

[85] المجادلة: 11 و 12.

[86] بحارالأنوار: ج 17 ص 28، عن تفسير القمي: ص 670.

[87] المجادلة: 10.

[88] المجادلة: 7.

[89] بحارالأنوار: ج 17 ص 29 ح 7، عن تفسير القمي: 669.

[90] الأعراف: 145.

[91] النحل: 89.

[92] بحارالأنوار: ج 17 ص 145 ح 34، عن بصائر الدرجات: 62.

[93] يونس: 15.

[94] بحارالأنوار: ج 36 ص 138 ح 98، عن تفسير فرات: 62.

[95] الاسراء: 110.

[96] بحارالأنوار: ج 36 ص 106 ح 53، عن تفسير العياشي: ج 2 ص 319 - 320 ح 180.

[97] الأسراء: 26.

[98] الاسراء: 26.

[99] بحارالأنوار: ج 36 ص 106.

[100] النحل: 20 و 21.

[101] النحل: 22.

[102] النحل: 23.

[103] بحارالأنوار: ج 36 ص 103 ح 46، عن تفسير العياشي: ج 2 ص 256 - 257 ح 14.

[104] آل عمران: 144.

[105] البقرة: 253.

[106] بحارالأنوار: ج 28 ص 20 ح 27، عن تفسير العياشي، و أورده في ص 253 ح 36 عن الكافي (نحوه).

[107] البقرة: 253.

[108] علامه مجلسي رحمة الله مي فرمايد: يعني آنها مي گويند: اين سخن به صورت پرسش است و دلالت بر وقوع آن ندارد.

[109] الأنعام: 153.

[110] بحارالأنوار: ج 24 ص 15 ح 16، عن تفسير فرات.

[111] الأنفال: 33.

[112] النساء،: 59.

[113] بحارالأنوار، ج 23 ص 19 ح 14، عن علل الشرايع: 54.

[114] الرعد: 7.

[115] بحارالأنوار: ج 23 ص 5 ح 8، عن كمال الدين: 357.

[116] الرعد: 7.

[117] بحارالأنوار: ج 23 ص 5 ح 9، عن كمال الدين: 357.

[118] مريم: 30 - 31.

[119] مريم: 12.

[120] بحارالأنوار: ج 14، ص 255 ح 51، عن اصول الكافي.

[121] يس: 26.

[122] بحارالأنوار: ج 14 ص 244 ج 31، عن التمحيص.

[123] همان حبيب نجار كه قصه اش در سوره ي يس آمده است.

[124] النساء: 171.

[125] بحارالأنوار: ج 4 ص 12 ج 4، عن الاحتجاج.

[126] يس: 13.

[127] في المصدر: ينقل قوم.

[128] في نسخة: جئتمانا به. و في المصدر: جئتما به.

[129] في نسخة: لم يبصر شيئا قط.

[130] في المصدر: فوقعا الي الأرض ساجدين لله.

[131] قال: نعم، فاخرج.

[132] في المصدر: ثمر مروا عليه بأحدهما.

[133] ثم مرو أيضا بقوم كثيرين.

[134] بحارالأنوار: ج 14 ص 240 ح 20، تفسير القمي، 549 - 550.

[135] آل عمران: 35.

[136] آل عمران: 36.

[137] بحارالأنوار: ج 14 ص 201 ح 12، عن علل الشرايع.

[138] بحارالأنوار: ج 14 ص 202 ح 14، عن علل الشرايع: 193.

[139] النساء: 171.

[140] بحارالأنوار: ج 4 ص 219 ج 25، اصول الكافي: ج 1 ص 133.

[141] مريم: 13.

[142] بحارالأنوار: ج 14 ص 164 ح 3، عن الكافي.

[143] سبأ: 19.

[144] في الكافي في الأسناد الآتي: فكفروا نعم الله عزوجل و غيروا ما بأنفسهم من عافية الله فغير الله ما بهم من نعمة، و ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم، فأرسل الله... و فيه: و خرب ديارهم و أذهب أموالهم.

[145] سبأ: 17.

[146] بحارالأنوار: ج 14 ص 144 ح 3، عن روضة الكافي ص 395 و 396.

[147] النمل: 40.

[148] بحارالأنوار: ج 14 ص 114 ح 9، عن بصائر الدرجات: 57.

[149] بحارالأنوار: ج 13 ص 224 ح 9، عن بصائر الدرجات.

[150] بحارالأنوار: ج 13 ص 10 ح 11، عن علل الشرايع.

[151] طه: 94.

[152] بحارالأنوار: ج 13 ص 27.

[153] در مصدر آمده: و هارون علم را مي نوشت.

[154] الأنعام: 75.

[155] بحارالأنوار: ج 12 ص 18، عن بصائرالدرجات.

[156] البقرة: 205.

[157] بحارالأنوار: ج 9 ص 189 ح 23، عن تفسير العياشي: ج 1 ص 100 - 101، ح 288.

[158] بحارالأنوار: ج 13 ص 311 ح 48، عن تفسير العياشي: ج 2 ص 337 ح 62.

[159] الصافات: 180.

[160] بحارالأنوار: ج 57 ص 66 ح 44، عن التوحيد: ص 32.

[161] اين حديث در روضه ي كافي نيز با تفاوتي نقل شده و در آنجا آمده: برخي گويند: «قدر» و برخي ديگر «قلم» و سومين گروه مي گويند: «روح» است.

[162] الحج: 5.

[163] بحارالأنوار: ج 57 ص 343 ح 28.