بازگشت

نور باهر




زمهر چارده انوار طاهر

بود روشن دلم چون نور باهر



شوم تا خاك راه آل اطهار

مرا لطف خدا شد يار و ناصر



منم مدحت سراي آن امامي

كه از يزدان ملقب شد به باقر



به مهر آن ولي ذات يزدان

زدودم گرد رنج و غم ز خاطر



فروزان شمع بزم آفرينش

كه باشد روشني بخش محاضر



درخشان آفتاب چرخ دانش

كه شد روشن ز انوارش ضمائر



بزرگ استاد دانشگاه قرآن

كه گفتارش بود زيب منابر



فلك جاهي كه در وصف جمالش

عقول خلق امكان است قاصر



وصي احمد مرسل كه باشد

به اعمال همه مخلوق ناظر



به هر جا بنگري با چشم حق بين

بود آن حجت دادار حاضر



[ صفحه 443]



خوش آن روزي كه من با چشم گريان

شوم بر تربت پاكش مجاور



كنار قبر بي شمع و چراغش

كه خون گردد ز محنت قلب زائر



ببارم خون دل از ديده چون سيل

برآرم ناله از جان همچون طاير



كه تنها حضرت باقر در آنجا

بود مدفون ز جور قوم كافر



بسي گل از گلستان رسالت

شده پرپر در آن صحراي باير



محمد صفري (زرافشان)