بازگشت

مقام علمي امام باقر


مورد اول؛ جابر بن يزيد جعفي مي گويد امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث به من آموخت كه همه حديث را به هيچ كس نياموخت. به آن حضرت عرض كردم بار سنگين و عظيمي را از اسرارتان بر دوش من نهاده ايد، چه بسا سينه ام تاب و تحمل آن را نداشته باشد.

امام باقر عليه السلام فرمود هر گاه چنين حالتي به تو دست داد به صحرا برو و گودالي حفر كن و سرت را در آن قرار بده، آن گاه بگو امام باقر عليه السلام برايم اين گونه و آن گونه نقل حديث كرد [1] .

مورد دوم؛ سالي هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت بني اميه) در مراسم حج شركت كرد. وقتي همراه غلام آزاد شده اش به نام سالم وارد مسجدالحرام گرديد، امام باقر عليه السلام را ديد كه در گوشه اي از مسجد نشسته و مردم در اطراف او براي سئوال گرد آمده اند. سالم به هشام گفت اين شخص محمد بن علي (امام باقر عليه السلام) است. هشام گفت همان كسي كه مردم كوفه شيفته ي او شده اند؟ سالم گفت آري. هشام گفت نزد او برو و بپرس اميرمؤمنان (هشام) مي پرسد روز قيامت مردم تا آن هنگام كه از حساب خدا فارغ گردند چه مي خورند و مي نوشند؟

امام باقر عليه السلام فرمود مردم روي زمين محشور مي شوند؛ آن زمين همانند گرده ي ناني است و چشمه هاي آب در آن وجود دارد، از آن ها مي خورند و مي نوشند. هشام وقتي كه اين جمله را شنيد به سالم گفت



[ صفحه 256]



بپرس آن ها آن چنان در قيامت به غوغاي محشر مشغولند كه خوردن و آشاميدن را فراموش خواهند كرد.

سالم همين سئوال را از امام باقر عليه السلام نمود، امام عليه السلام فرمود: اگر چنين باشد لازم مي شد آن ها كه در ميان آتش دوزخ هستند مشغول تر و فراموش كارتر گردند و هيچ گاه به ياد خوردن و نوشيدن نيفتند، چون خداوند فرمود:

(و نادي اصحاب النار اصحاب الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما علي الكافرين؛) [2] .

اهل آتش به اهل بهشت مي گويند مقداري آب يا از آن چه خدا به شما روزي داده به ما ببخشيد، آن ها در جواب مي گويند خدا هر دو را بر كافران حرام فرموده است؛ بنابراين آن ها در همان حال سخت از خوردن و نوشيدن غافل نمي گردند [3] .

مورد سوم؛ هشام همراه (نافع) غلام آزاد شده عمر بن خطاب در سنه 106 هجري وارد مسجدالحرام شد. نگاه نافع به امام باقر عليه السلام افتاد كه در كنار ركن كعبه جمعيت بسيار اطرافش را گرفته بودند و از او سئوال مي كردند و او پاسخ مي داد. از هشام پرسيد اين مرد كيست كه مردم اين گونه مجذوب او شده اند؟

هشام گفت اين شخص محمد بن علي الباقر است. نافع گفت من هم نزد او مي روم و پرسش هايي از او خواهم كرد كه هيچ كس جز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا وصي آن حضرت به پاسخ دادن آن قادر نيست. هشام گفت برو شايد او را شرمنده سازي!



[ صفحه 257]



نافع در ميان فشار جمعيت خود را به امام باقر عليه السلام رسانيد و گفت اي محمد بن علي من تورات، انجيل، زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام مذكور در آن ها را مي دانم، آمده ام تا مسائلي را بپرسم كه جز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا وصي پيامبر و يا پسر پيامبر هيچ كس به جواب آن پرسش ها قادر نيست.

امام باقر عليه السلام سر مباركش را بلند كرد و فرمود هر چه مي خواهي بپرس. نافع گفت بين عيسي عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله و سلم چند سال فاصله بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود مطابق رأي تو پاسخ دهم يا مطابق رأي خودم؟ نافع گفت مطابق هر دو رأي پاسخ بده. امام باقر عليه السلام فرمود به نظر من پانصد سال فاصله بود ولي به نظر شما ششصد سال. نافع گفت در قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم چنين مي خوانيم:

(و سئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون؛) [4] .

از رسولان كه پيش از تو فرستاديم بپرس آيا غير از خداوند رحمان معبوداني براي پرستش قرار داديم. سوال من اين است كه:

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از كدام پيامبري پرسيد با اين كه بين او و عيسي پانصد سال فاصله بود؟

امام باقر عليه السلام اين آيه را كه مربوط به معراج پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود خواند:

(سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجدالحرام الي المسجدالاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا؛) [5] .

پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام



[ صفحه 258]



به مسجدالاقصي كه گرداگردش را پر بركت ساخته ايم برد تا برخي از آيات و نشانه هايي را به محمد صلي الله عليه و آله و سلم نشان دهد. يعني پيامبران پيشين و پسين را نزد آن حضرت حاضر كرد و در آن جا نماز جماعت برپا شد و همه ي آن پيامبران به محمد صلي الله عليه و آله و سلم اقتدا كردند. بعد از نماز به محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود از رسولان ما بپرس آيا غير از خداوند رحمان معبوداني براي خويش قرار داديم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آن ها پرسيد بر چه چيز گواهي مي دهيد و كه را مي پرستيد؟ رسولان و پيامبران پاسخ دادند گواهي مي دهيم كه معبودي جز خداي يكتا و بي همتا نيست و تو رسول خدا هستي و ما عهد و پيمان خود را بر اين اساس با تو برقرار مي سازيم.

نافع گفت درست فرمودي اي ابوجعفر. آن گاه امام باقر عليه السلام به او فرمود: اينك من سئوالي از تو دارم. نافع گفت آن چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمود نظر تو درباره ي خوارج نهروان كه علي عليه السلام آن ها را در جنگ نهروان كشت، چيست؟ (چون نافع با خوارج هم عقيده بود) اگر بگوئي اميرمؤمنان علي عليه السلام آن ها را به حق كشت از مذهب خود مرتد شده اي؛ اگر بگويي اميرمؤمنان به ناحق آن ها را كشت با چنين نسبتي به علي عليه السلام كافر گشته اي؟!

نافع خود را در بن بست ديد، در حالي كه سخت درمانده شده بود از آن جا دور شد. در اين هنگام به امام باقر عليه السلام خطاب رسيد سوگند به خدا كه تو آگاه ترين انسان ها هستي.

سپس نافع نزد هشام آمد، هشام پرسيد چه كردي؟ نافع گفت سخنت را كوتاه كن به خدا قسم به راستي كه اين شخص (امام باقر عليه السلام) اعلم مردم و به حق پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و بر اصحابش سزاوار



[ صفحه 259]



است كه او را به عنوان پيامبر خود بدانند [6] .

مورد چهارم؛ طاووس يماني يكي از شخصيت هاي بزرگ و عارف مسلك معروف عصر امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام بود كه براي خود شاگرداني داشت كه به اصحاب طاووس معروف بودند.

ابوبصير مي گويد با جمعي از دوستان در محضر امام باقر عليه السلام در كنار كعبه نشسته بوديم. در اين هنگام طاووس يماني با جمعي از اصحابش به محضر امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد آيا اجازه مي دهي چند سئوال كنم؟ امام باقر عليه السلام فرمود بپرس. طاووس گفت به من خبر بده چه زماني يك سوم انسان ها مردند؟ امام باقر عليه السلام فرمود: اي شيخ اشتباه كردي به جاي اين كه بگويي در چه زماني يك چهارم انسان ها مردند، گفتي يك سوم، آن هنگام كه قابيل برادرش هابيل را كشت چهار نفر انسان در زمين وجود داشتند كه عبارت بودند از آدم و حوا، هابيل و قابيل كه با كشته شدن هابيل به دست قابيل يك چهارم آن ها نابود شدند.

طاووس گفت آري من اشتباه كردم تو درست فرمودي؛ اينك بگو از آن دو نفر قابيل و هابيل كدام يك پدر انسان هاي بعد شدند؟ امام باقر عليه السلام فرمود: هيچ كدام بلكه پدر انسان هاي بعد شيث بن آدم عليه السلام بود [7] .

مورد پنجم؛ ابوبصير از شاگردان برجسته امام باقر عليه السلام، نابينا شده بود، يكسال همراه امام باقر عليه السلام در انجام مناسك حج شركت كرد. ابوبصير در كنار كعبه صداي ناله و گريه ي بسيار از حاجيان شنيد و به امام باقر عليه السلام عرض كرد، چقدر حاجي زياد و گريه مردم عظيم است! امام باقر عليه السلام بي درنگ فرمود بل اكثر الضجيج و اقل الحجيج؛ چقدر ناله و گريه



[ صفحه 260]



زياد است ولي حاجي (حقيقي) اندك، آيا دوست داري به عمق درستي گفتار آگاه گردي و به روشني ببيني كه حاجي اندك است؟ در اين هنگام امام باقر عليه السلام دستش را بر چشمان ابوبصير كشيد و دعا كرد. ابوبصير همان دم بينا شد و به حاجي هاي اطراف كعبه نگاه كرد. ابوبصير مي گويد به صحنه ي اجتماع حاجيان نگاه كردم، ديدم اكثر مردم به صورت ميمون و خوك هستند و مؤمن در ميان آن ها همانند ستاره ي درخشنده در تاريكي است. به امام عليه السلام عرض كردم آري همان گونه كه فرمودي حاجي اندك است و گريه كننده بسيار. سپس امام عليه السلام دعا كرد و چشمان ابوبصير به حال قبل بازگشت [8] .


پاورقي

[1] بحار، ج 46، ص 340.

[2] اعراف 7 / 50.

[3] ارشاد، شيخ مفيد، ص 282.

[4] زخرف 43 / 45.

[5] اسراء 17 / اول.

[6] روضه كافي، ج 1، ص 174 - 176.

[7] سيره چهارده معصوم، ص 470 و 471.

[8] مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 184.