بازگشت

كراماتي از امام باقر


مورد اول؛ يكي از شيعيان نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت پدرم ناصبي و فاسق بود براي اين كه اموالش به من نرسد هنگام مرگش مال خود را مخفي كرد و سپس از دنيا رفت. امام باقر عليه السلام فرمود آيا دوست داري او را ببيني و مكان اموال مخفي را از او بپرسي؟ مرد شيعي گفت آري من فقير و نيازمند هستم و بسيار به آن اموال محتاج هستم.

امام باقر عليه السلام در يك برگه ي سفيد نامه اي نوشت، پاي آن نامه را مهر كرد و به آن مرد شيعي داد و فرمود: امشب به گورستان بقيع برو و وقتي به ميان آن رسيدي صدا بزن، كسي مي آيد، نامه را به او بده.

مرد شيعي طبق دستور امام عليه السلام رفتار كرد ناگاه شخصي آمد، نامه ي امام عليه السلام را به او داد، وقتي نامه را خواند، گفت همين جا باش اكنون برمي گردم. رفت و طولي نكشيد كه همراه مرد سياه چهره اي بازگشت كه در گردنش ريسمان سياه بود و زبانش را بر اثر شدت تشنگي و عذاب از دهانش بيرون آورده بود و شلوار سياه در تن داشت. آن شخص گفت اين مرد پدر تو است كه بر اثر آتش دوزخ اين گونه دگرگون شده است.

گفتم حالت چه طور است؟ گفت من با بني اميه رابطه ي دوستي داشتم



[ صفحه 270]



ولي تو با خاندان رسالت دوستي كردي، به همين دليل نسبت به تو خشمگين شدم و نخواستم اموالم به تو برسد پس آن را در جايي دفن كردم ولي اكنون پشيمان هستم. به باغ من برو و زير درخت زيتون را حفر كن، آنجا 150 هزار درهم يا دينار است بردار و پنجاه هزار آن را به امام باقر عليه السلام بده و بقيه اش مال خودت باشد.

مرد شيعي به آن باغ رفت و آن پول را پيدا كرد و پنجاه هزار درهم آن را به امام عليه السلام داد. امام عليه السلام با قسمتي از آن قرض او را ادا كرد و با قسمتي زمين خريد. آن گاه امام باقر عليه السلام فرمود به زودي به آن مرد به خاطر اظهار پشيماني از عداوت با ما و فرستادن اين مقدار پول براي ما، سود و بهره اي خواهد رسيد [1] .

مورد دوم؛ محمد بن مسلم مي گويد روزي در محضر امام باقر عليه السلام بودم ناگاه يك جفت پرنده قمري آمدند و روي ديوار خانه امام باقر عليه السلام نشستند و سر و صدا مي كردند. امام باقر عليه السلام ساعتي با آن ها صحبت كرد. سپس آن ها روي ديوار ديگر پريدند. قمري نر مدتي بر سر قمري ماده فرياد مي كشيد و سپس با هم پريدند و رفتند. از امام باقر عليه السلام پرسيدم ماجراي اين دو پرنده چه بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود اي پسر مسلم هر پرنده و جاندار و چارپاي را كه خداوند آفريد از همه كس نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر است.

يكي از اين دو قمري نر بود و ديگري ماده، قمري نر به قمري ماده بد گمان شده بود، قمري ماده سوگند ياد مي كرد كه دامنش پاك است و گفته بود آيا به قضاوت امام باقر عليه السلام راضي هستي؟ قمري نر



[ صفحه 271]



پيشنهاد قمري ماده را پذيرفت و با هم نزد من براي داوري آمده بودند. من به قمري نر گفتم تو نسبت به ماده خود ظلم كرده اي؛ قمري نر داوري مرا پذيرفت و پاكدامني قمري ماده را تصديق كرد [2] .

مورد سوم؛ ابوبصير مي گويد مردي از اهل خراسان به مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيد. حضرت از او سئوال كرد حال پدرت چه طور است؟ مرد خراساني عرض كرد خوب است. حضرت فرمود شما كه به شهر جرجان (گرگان) رسيدي پدرت از دنيا رفت. سپس حضرت پرسيد برادرت در چه حال است؟ عرض كرد حالش خوب بود. حضرت فرمود همسايه ي او به نام صالح او را به قتل رسانيد. مرد خراساني به گريه افتاد و گفت انا لله و انا اليه راجعون امام باقر عليه السلام فرمود او اهل بهشت است و بهشت بهتر است براي او از اين حال كه داشت. مرد خراساني به حضرت عرض كرد فرزند بيماري دارم آيا از او سوال نمي كني؟ امام باقر عليه السلام فرمود او بهبودي يافت و دختر عمويش را عقد كرد، وقتي كه برمي گردي او را داراي فرزندي به نام علي مي يابي كه از شيعه هاي ما است اما فرزند تو شيعه ما نيست بلكه از دشمنان ما است لكن فرزند او شيعه و مؤمن است [3] .

قال الباقر عليه السلام الكمال كل الكمال التفقه في الدين و الصبر علي النائبة و تقدير المعيشه؛ [4] .

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: تمام كمالات فقيه بودن در دين است و صابر بودن در گرفتاري هاي گوناگون دنيا و اندازه گيري در معيشت زندگي.



[ صفحه 272]



يعني كم تر از آن مقداري كه درآمد دارد خرج نمايد و قناعت در زندگي داشته باشد كه محتاج به ديگران نباشد.

روزي شخصي به خداوند عرض كرد خداوندا مرا از مردم غني فرما. امام باقر عليه السلام فرمودند: اين طور نگو بگو خدايا مرا از شر بندگانت مستغني فرما براي اين كه مؤمن هيچ وقت از برادر مؤمن مستغني نيست [5] (يعني انسان هميشه به برادر مؤمن نيازمند است پس بايد حاجت او را روا كند.)


پاورقي

[1] مناقب آل ابيطالب عليه السلام، ج 4، ص 193 و 194.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 471.

[3] بحار، ج 46، ص 247.

[4] تحف العقول، ص 288.

[5] تحت العقول، ص 293؛ بحار، ج 46، ص 238.