بازگشت

از دانش تا بينش


يكي از نكاتي كه فهم آن به مراتب افهام افراد بشر متفاوت است علم و دانش است برخي علم را كمال مي دانند - گروهي علم را سبب فضيلت شناخته و به آن حد ذاتي راضي مي شوند - بعضي علم را براي وقوف به مظاهر دانش تحصيل مي كنند دسته اي دانش را براي نيل شخصيت مي ستايند - يك دسته علم را زيور شناخته و يك جمعي كمال



[ صفحه 181]



مطلوب مي دانند - چون علم ذات مراتب و درجات مختلفي دارد بشر هم بر حسب اختلاف عقول و افهام خود از آن جهتي استفاده مي كنند - اما حقيقت اين است كه علم براي عمل و عمل براي حصول كمال مطلوب است - منتهاي خط سير دانش - نهايت بينش است كه به وسيله آن حسا و شهودا مراتب كمال را معاينه و درك نمايد از مجموع اين تفوهات معلوم مي شود كه علم و دانش خود به خود داراي فضيلت است و تمام مراتب كمال را داراست و آنچه از آن فهميده مي شود درست و به جا و برحسب ميزان ادراك مشاعر اشخاص است.

وقتي تعريف علم را مي كنند مي گويند علم حصول معلومي است كه بدان مراتب كمال دست آيد و غايت علم نيل به كمال است زيرا اساس خقلت بر روي طي مدارج كمال گذاشته شده و لذا گفته اند:



علم هر چند بيشتر خواني

چون عمل در تو نيست ناداني



مثل الذين حملو التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا

اگر علم سيرت را دگرگون نكند و موجب كمال نفس نشود به مراتب جهل از آن بهتر است سنائي گويد:



علم كز تو تو را نبستاند

جهل از آن علم نيكتر باشد



خط سير بشر در خلقت از دانش تا بينش است چنانچه گفته اند:



اطلبوا العلم من المهد الي اللحد:

ز گهواره تا گور دانش بجوي



هر قدمي از دانش پيشرفت كند بايد گامي به سوي بينش و حس و شهود برداشته گردد و اثر آن در جان آدمي بروز كند و صفات و خصال او برحسب دانش به مرحله ي عمل و بينش برسد و گرنه همان جسم بي روح است.



ز دانش به اندر جهان هيچ نيست

دل مرده و جان نادان يكيست



اكنون سطري از دروس علمي امام محمد باقر (ع) را كه به نام حديثي در ذيل تفسير آيه اي از آيات قرآن بيان فرمود مي آورم تا ميان آغاز دانش و انجام بينش و مسير تعلمي يك نفر مسلمان روشن و آشكار گردد.

اعجاز خرق عادت براي امام از نظر معجزات مالي در نظر ما فضيلت نيست فضيلت و اعجاز كشف حقايق وجداني و معجزات عقلاني و علمي است كه در يك محيط تاريك دور از علم و تحقيق به اين روشني مطالب نفساني را تشريح فرمايد كه علم و دانش هم پس از سيزده قرن در پيشگاه دانشگاه او خاضع و خاشع گردد.



[ صفحه 182]