بازگشت

بداء چيست؟


آيه خلقت و حديث بداء از اسرار علوم طبيعي و الهي است و مشتمل بر اسرار علم جنين شناسي و كيفيت تكوين و خلقت نسل بشري و تنظيم دستگاه قواي روحاني و احساسات ظاهري و باطني در آموزش و پرورش تربيتي است كه از آغاز تكوين استعداد تمام قواي بشري به حد كمال وجود دارد و به مرور ايام به منصه شهود و بروز مي رسد. اينك ما فقط از همه اسرار اين خلقت به نكته لطيفه بداء پرداخته و ببينيم بداء چيست و چگونه است؟!

بداء در لغت معني تجدد و ظهوري رأي تازه ايست - و اصطلاحا داراي سه معني است.

1- بداي در علم و آن چنين است كه براي شخص خلاف آنچه مي دانسته ظاهر شود.

2- بداي در اراده و آن بدين طريق است كه بر خلاف اراده سابق اراده ي ديگري كه حق است ظاهر شود.

3- بداي در امر و آن بدين معني است كه شخص اولا به چيزي امر نمايد سپس برخلاف آن امر كند.

اين سه نوع بداء به حكم عقل و خرد در علم تعالي نيست و چنانچه حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد:

من زعم ان الله بداله شي ء في اليوم و لم يعلمه امس فابرء منه هر كسي گمان كند كه امروز بر خدا چيزي ظاهر شده و آن روز نمي دانست من از او بيزارم - و باز فرمود - من زعم ان الله بداله في شيي ء ندامة فهو عندنا كافر بالله العظيم اگر كسي گمان كند براي خدا در چيزي بداي پشيماني حاصل مي شود چنين شخصي نزد ما به خداي بزرگ كافر شده است بنابراين آنچه از معني بداء فهميده مي شود و عقل هم آن را اعتراف مي كند اين است كه منزله بداء در تكوين به منزله نسخ در تشريع است به عبارت ديگر آنچه در امر تشريعي و احكام تكليفي نسخ ناميده مي شود در امر تكويني و مكنونات زماني موسوم به بداء يا نسخ بدائي است و لذا نسخ بداي تشريعي و بداء نسخ تكويني است بدين جهت در قضاء الهي و مفارقات محضه و متن دهر كه ظرف حضور ثابتات و عالم تمام وجود است حاصل مي شود.

پس بداء نسبت به كائنات زماني و عالم و مكان و اقليم ماده و طبيعت است نه در ما فوق آنها - همانطور كه حقيقت نسخ انتهاي حكم شرعي و انقطاع استمرار آن است نه رفع و ارتقاع آن از طرف واقع حقيقت - بداء هم عبارت از انقطاع استمرار تكويني و انتهاي



[ صفحه 190]



اتصال اضافه است كه مرجع آن به محدود نمودن زمان وجود و اختصاص وقت افاضه مي باشد نه آنكه معلول ثابت از هنگام وجودش برطرف و در حد حصولش ناچيز گردد.

براي آنكه معني بداء روشن تر بيان شود ناگزير از مقدمه مي باشد كه به نحو اجمال توضيح داده مي شود. براي الهيت مراتب و براي اسماء حسني مظاهري است به همين جهت در طبقات ملكوت آسمان ها و زمين و باطن آنها موجوداتي است روحاني و نفوسي است مدبر كه افعال حق و اراده آنها تفصيل اراده حق است بنابراين هر چند اراده و حكم و فعل آنها نفساني و جزئي و زماني باشد در اراده و حكم و فعل حق مستهلك است چرا - زيرا صفات و افعال كليه تابع ذات مي باشد - پس اگر ذات نفساني باشد متعلقات او هم نفساني و اگر عقلاني باشد متعلقات او هم عقلاني و اگر الهي باشد متعلقات او الهي است - در هر صورت تمام آن موجودات طولي مطيع و فرمانبردار حقند و ابدا تخلف و تخطي نمي ورزند مثل طاعت آنها نسبت به حق جل جلاله مثل طاعت حواس ماست نسبت به نفس ناطقه عقليه كه به هيچ وجه در آنچه كه نفس بخواهد تخلف و مخالفتي را روا نمي دارند و در اطاعت آنها نفس را هيچ حاجتي به امر و نهي و ترغيب و زجري نيست بلكه هر وقت نفس ناطقه به امر محسوسي همت گماشت هر يك از آن حواس بلادرنگ او را اطاعت مي نمايند بلكه فعل حواس و ادراك آنها در عالم پائين تر متعدد و متغير و منقسم است ولي ذات ناطقه عاقله و فعل و ادراك او در عالم شريف و بلندي كه دارد از وضع و انقسام و محو و فساد منزه و مبرا است همچنين طاعت موجوداتي كه در ملكوت سماوات واقعند نسبت به امر و كلمه الهي مطيع محض مي باشند لذا افعال آنها مانند ذواتشان افعال حقند همانطور كه افعال جوارح ما فعل نفس ناطقه هستند و نيز اين موجودات عالي مرتبه افعال و تدبيرات و تصورات و تصرفاتشان تماما از حق و به حق مي باشد اين است كه هر كتابي كه در الواح سماويه و صحائف قدريه نقش بندد مكتوب حق جل جلاله است و پس از قضاي سابق و مكتوب قلم اعلي در لوح محفوظ كه از محو و اثبات و از نسخ و تبديل مصون است آنچه در اين صحائف سماوي و الواح قدري نگاشته شده كه تماما كتاب محو و اثباتي است كه در قول خداي تعالي يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب اشاره به آن گرديده است.

بنابراين آنچه كه در دلها و سينه هاي بشر و ساير نفوس و طبايع عالم تكوين نقش بسته ممكن است زوال و تغيير و تبديل يابند زيرا مرتبه آنها از اين تغيير و تبديل ابا و امتناعي ندارد



[ صفحه 191]



چنانكه در قوي و حواس و جوارح ما ممكن است زوال و تغيير و تبديل روي دهد اما در خود نفس اين نوع زوال و تغيير و تبديل روا نيست به همين جهت است كه در قوه و حواس ها نسيان و سهو اشتباه گاهي روي مي دهد در صورتيكه در خود نفس اين نسيان و سهو و اشتباه نيست لهذا نفس با مراجعه به خود همان مطالب فراموش شده را مي داند و نسبت به قواي فراموش كننده يادآوري مي كند اين است كه در نشأه آخرت تمام افعال و مدركات و ملكات نفس كه از استعداد زوال و تغيير و تبديل حواس دور شده يكجا حاضر و آشكار و هيچ نوع نسيان و سهوي در آن مرحله از حيات نيست.

خلاصه قوا و جوارح ها در عين اينكه مطيع نفس هستند و لوح محو و اثبات نفس محسوب مي شوند و علوم جزئيه نفس در آنها ارتسام مي يابد و نقش مي بندد از محيط خارج و اسباب خارجيه متأثر مي گردند و بر طبق همان تأثرات آنها صورتهاي نقش بسته ممكن است تغيير و تبديل يابد و به جاي آنها صورتهاي ديگري ارتسام يابد - يعني تأثر آنها به منزله ي يك مقدمه اي است كه از نفس صورت ديگري بر آنها اضافه شود بدون آنكه صورت اول و دوم از صقع نفس محو گردد به عبارت ديگر محو و اثبات صورتهاي حواس و قوي در خود نفس به طور اثبات موجودند - همينطور در سلسله وسائط ايجاد و الواح علوم جزئي قدري ممكن است تغييرات و تبديلات روي دهد كه آن تغييرات و تبديلات آنها را مستعد اضافه صورتهاي ديگري مي نمايد اما بدون آنكه در ذات واجب الوجود و صفات او جل جلاله و عالم امر و قضاي سابق و علم ابد تغييري رخ دهد و از همين الواح قدري و اقلام نگارنده صور است كه خداوند جل جلاله خود را به تردد موصوف فرموده آنجا كه مي فرمايد ما ترددت في شي ء كترددي في قبض روح عبدي المؤمن يعني در هيچ چيز به اندازه قبض روح بنده مؤمن متردد نشده ام و به همين جهت است كه خود را با اختيار و امتحان كردن متصف فرموده است چنانچه مي فرمايد و نبلوا اخباركم و نيز مي فرمايد حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نويسنده اين تصويرات و نقوش مأمورين مخصوصي هستند كه از آنها به كرام الكاتبين تعبير شده است ولي املا كننده ذات پاك خداوند جل و علا مي باشد و خود از تغيير و حدوث منزه و مبراست - و اگر اين نفوس قابل تعاقب صور ارادي واسطه نباشند و ارقام علميه بر آنها رسم نشود و تمام امور به طور حتم بدون هيچ تغيير و تبديل و بدائي واقع مي شد و در اين صورت فيض الهي منحصر مي گرديد به عدد معيني از موجودات كه از حدود ابداع خارج نمي شدند و ديگر هيچ حادثي در عالم بوجود نمي آمد و هيچ متكوني تجدد



[ صفحه 192]



پيدا نمي كرد و تمام راههاي هدايت براي اشخاصي كه از مراتب و منازل پست بخواهند به مراتب و منازل عاليه مسافرت كنند بسته و مسدود و ابدا بر نفوس انساني پرتوي نورافشان نمي شد و از ظلمات بعد به روشنائي قرب استخلاصي حاصل نبود.

خلاصه اگر بداء نبود تمام مراحل سلسله عود به سوي خدا ممتنع و هيچ فردي از افراد هر سلسله نمي توانست از مرحله اولي خود قدمي فراتر گذارد و به حق تقرب جويد در صورتي كه تمام اصول و نصوص قرآني اين مطلب را باطل مي كند بنابراين تجديد در علوم و احوال و ارادت و اعمال راجع مي شود به قسمتي از وسائط عماله كه به اذن خداي متعال اختيارات و تأثير و تأثري به آنها داده و همانها هستند كه به كرام الكاتبين محسوب و الواح علوم تفضيلي جزئي و قدري مي باشند به همين جهت است كه هنگام اتصال نفس نبي يا ولي به اين الواح آنچه را كه به آنها وحي مي شود در قلوب آنها رسم مي گردد و مي خوانند و بر طبق اين از مشاهدات قلبي و معاينات بصيرتي و مسموعات باطني خبر مي دهند و از صرير قلم اين نويسندگان بزرگ قضايا و حكايتي استكشاف مي كنند چنانچه حضرت ابراهيم علي نبينا و عليه السلام ديد فرزند خود را ذبح مي كند.

حضرت ابراهيم وقتي به مردم خبر داد و خواست به مقتضاي آن مشاهده عمل نمايد قول او حق و صدق عمل او پسنديده خدا بود زيرا آن گفتار و كردار از روي شهود كشفي و معاينه بصيرتي حاصل شده بود - نبايد قول و فعل يك نفر منجم يا كاهن تلقي كرد زيرا آنها از روي تجربه ناقص علمي يا گمان و تخمين مي گويند و عمل مي كنند - آنها به الواح آسماني اتصال و ارتباط پيدا نكرده تا از آنجا اظهار اطلاعي كنند ولي انبياء و اولياء حق نظر به تكامل مراتب سير و سلوك با الواح اتصال و ارتباط يافته و با آن ديده بصيرت قضايا و حقايق عالم را مشاهده مي كنند و در موقع مقتضي خبر مي دهند و هنگامي كه اتصال و ارتباط ثانوي پيدا شد و در آن الواح غير از آنچه دفعه اول ديده اند ببينند و غير مناسبات صورتهاي سابق را مشاهده كنند بر مثل چنين امري نسخ يا بدا و امثال آنها اطلاق مي شود و براي هيچ يك از نفوس ملكي و بشري علم به اين امر ممكن نيست مگر از ناحيه مقدسه الهيه كه به چنين علمي مخصوص است و اين علمي است كه به خود پروردگار اختصاص دارد.

آيه ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيب و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير آيه 34 سوره لقمان

زيرا اين نوع علم در ميان اسباب طبيعي چيزي كه موجب آن شود يافت نمي شود و



[ صفحه 193]



همچنين در ميان صورتهاي ادراكي وسائط عاليه و نقوش قدسيه چيزيكه مبادرت به فهم آن نمايد موجود نيست و در اين باب احاديثي وارد شده كه بر اين معني دلالت مي نمايد از آن جمله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود العلم علمان فعلم عندالله مخزون لم يطلع عليه احد و علم علمه ملائكته و رسله. الخ.

حاصل سخن آنكه آنچه در اين عالم از حوادث واقع مي شود دو گونه است يك قسم حوادثي هستند كه وقوع آنها به اسباب طبيعي مطابق اسباب علوي و هيئتهاي فاعلي ملكوتي انجام مي يابند اين قبيل اسباب با مقتضيات آنها كرارا واقع مي شوند - قسم ديگر آنهائي هستند كه بر سبيل ندرت واقع مي شوند سبب حدوث اين قسم گاهي از اين عالم ابتدا مي شود از قبيل دعاي دعا كننده اي كه به سمع طبقه اي از ملكوت اعلي رسيده و چون بر آنه تأثر و انفعال محال نيست از اين اسباب متأثر مي شوند زيرا آنها نفوسي هستند كه به مواد افلاك و كرات متعلق و به آنچه در اين عالم واقع شده يا خواهد شد عالم و مطلعند حال اين حوادث خواه صورتهاي جسماني خواه هيئتهاي نفساني باشند نسبت به اين طبقه معلول هستند و در عين حال آن طبقه ملكوت يك نوع تأثيري كه عبارت از تحريك و امثال آنها باشد در اين عالم دارند بدون آنكه صورتي افاضه و يا جوهري را ايجاد كنند زيرا اين قبيل افاضه و ايجاد مخصوص موجودي است كه به كلي از عالم اجسام جدا و مفارق باشد و اين موجود فقط مؤثر است بدون آنكه متأثر گردد اما اين طبقه از موجودات كه واسطه هستند از جهتي مؤثر و از جهت ديگر متأثر مي شوند به همين جهت است كه دعوات و قربانيها و توسلات راجع باستسقا (طلب باران) و امثال آن نافع قرار داده شد.

و همچنين در امور ديگري كه وقوع آنها نادر به نظر مي رسد از قبيل هلاكت قومي يا غرق جماعتي با خسف و زلزله مؤثر مي باشند و بيشتر معجزات انبياء عليهم السلام از همين باب است يعني از چيزهائي كه هستند كه سبب وقوع آنها از اين عالم به عالم نفوس كليه تأثير كننده پيوسته پس از اينكه از ادعاي دعا كنندگان و امثال آن متأثر مي شوند از مقام ايجاد الهي افاضات و انشاءات و ايجاداتي به ظهور مي پيوندد و نيز به همين جهت است كه بايد از مكافات عمل ترسيد و مكافات بر خير را انتظار و توقع داشت پس بداء نيز كه عبارت از ظهور امري باشد كه از ناحيه اسباب زميني و آسماني متوقع نبود از اين قبيل محسوس و اطلاع نفوس عاليه و سافله به جز در زمان نزديكي وقوعش بر آن ميسر نيست و واضح است كه بر طبقه ي ملكوتين كه بين



[ صفحه 194]



عالم عقول محصنه و عالم اجساد طبيعيه و صور ماديه واسطه هستند چنين امري ممتنع و محال نيست - معذلك تمام امور از قانون قضاي اجمالي و علم محيط ازلي خارج نمي باشند چنانكه به افعال و اعمال اين طبقه از نفوس مؤثره كه مسخر امر الهي هستند در جميع احوال و افعال حق مي باشد و از حيطه اقتدار و ايجاد الهي فارغ نيستند مانند آنكه حواس ما مسخر عقول ما هستند و از حدود اعمال و افعال عقول بيرون نيستند به طوري كه صحيح است شخص بگويد ديدم شنيدم مثل آنكه صحيح است بگويد چشمم ديد گوشم شنيد تمام اين عبارات هر كدام و از وجهي صحيح است مانند آن كه يد الله و عين الله و امثال اين عبارات كه شرع هم اجازه به استعمال آنها داده از وجهي صحيح است كه بگوييم خداوند از تغيير مبراست و از نسبت بداء و ظهور در چيزي كه نبوده است از وجهي منزه است و اما وجه تنزيه محض و خالص به حسب مقام احديث و غيبت هويت لاهوتيست كه در حديث شريف از حضرت صادق عليه السلام وارد شده كه فرمودند:

ولكنه خلق اولياء لنفسه يأسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضاهم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه لانه جعلهم الدعاة اليه و الادلاء عليه فلذالك صار و اكذلك و ليس ان ذلك يصل الي الله كما يصل الي خلقه لكن هذا معني ما قال من ذالك و قد قال من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربه و دعاني اليها و قال و من يطع الرسول فقد اطاع الله و قال ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فكل هذا و شبهه علي ما ذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الاشياء مما يشاكل ذلك و لو كان يصل الي الله الاسف و الضجر و هو الذي خلقهما و انشأهما لجاز لقائل هذان يقول ان الخالق يبيد يوما لانه اذا دخله الغضب و الضجر دخله التغيير لم يؤمن عليه الاباده ثم لا يعرف المكون من المكون و القادر من المقدور عليه و لا الخالق من المخلوق تعالي الله عن ذلك القول علوا كبيرا بل هو الخالق للاشياء لا لحاجة فاذا كان لا لحاجة استحال الحد و الكيف فيه فافهم انشاءالله.

حمزة بن بزيع از حضرت صادق (ع) از معني آيه «فلما آسفونا انتقمنامنهم» سئوال مي كند كه معني اين آيه چيست خداوند چگونه تأسف مي خورد - حضرت فرمود «ان الله عزوجل لا يأسف كاسفناولكنه» تا آخرين اين حديث كه گذشت بيان مي فرمايد: تأسف الهي چون تأسف ما مخلوق نيست



[ صفحه 195]



ولكن خداوند دوستاني براي خود خلق فرموده كه تأسف و خوشنودي آنها با آن كه مخلوق و پرورش يافته پروردگار هستند موجب تأسف و خوشنودي پروردگار عالم است. به همين جهت اسف و خشم حضرت موسي و حضرت هارون عليهم السلام را كه فرعونيان باعث شدند اسف و خشم خود محسوب داشته و از آن قوم ظالم انتقام كشيده و تمام را غرق و مايه عبرت آيندگان قرار داد و اين يكي بودن خشم اولياء خدا با خشم خدا براي اين است كه آنان را راهنمايان و دعوت كنندگان به سوي خود مقرر داشته كارهاي آنها كه نمايندگان الهي هستند كارهاي خداست و در عين حال تأثرات آنها چنين نيست كه به معني اصطلاحي و لغوي كه عبارت از انفعال و تغيير مخصوصي باشد به خداوند برسد چنانكه مخلوق حال انفعال و تأثر از حوادث پيدا مي كند زيرا خداوند جل و جلاله از محل حوادث واقع شدن و عوارض منزه و مبراست و همين تأثر اولياء خداست كه خداوند از حيث ايجاد نتيجه كه انتقام و فرستادن عذاب باشد به خود نسبت داده و به اين نوع عبارت تعبير فرموده است چنان كه باز مي فرمايد هر كه دوست مرا خوار و زبون نمايد مرا به جنگ طلبيده است و نيز مي فرمايد هر كه پيغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و به پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم خطاب فرمود كساني كه با تو بيعت مي كنند با خدا بيعت مي كنند دست خدا بالاي دستهاي آنهاست تمام اين قبيل تعبيرات نظر به همان است كه اولياء خدا نمايندگان خدا هستند و افعال آنها افعال خداست همچنين خشنودي و خشم امثال آنها كه اطلاق آنها درباره خدا به همان جهتي است كه مذكور گرديد و اگر خشم و اذيت به خداوند برسد در صورتي كه موجد خشم و اذيت نيز خود خداوند است ممكن است گوينده چنين مطلبي بگويد كه آفريننده روزي هلاك مي شود زيرا وقتي كه خشم و غضب و اذيت بر او وارد گردد ناچار تغيير حال پيدا كرد از هلاك شدن ايمن نيست چنانكه در مخلوق كه محل حوادث است همينطور است ورود حوادث گوناگون مخلوق را از پاي در مي آورد و مضمحل مي نمايد وقتي كه چنين بود به هيچ وجه ايجاد كننده از ايجاد شده و قادر از مقدور و خالق از مخلوق فرقي ندارند و حال آنكه خداوند تعالي از چنين نسبتها و گفتارهائي برتر و بالاتر است بلكه اوست آفريننده ي اشياء بدون حاجتي و وقتي كه در آفرينش حاجتي نداشت حد و چگونگي بر او محال است ابي ابن بزيع اين حقايق را كه كليد حقايق توحيد است به فهم انشاءالله تعالي.

از اين حديث شريف معني بدا بخوبي معلوم مي شود كه چگونه افعال و اعمال يك



[ صفحه 196]



قومي در سلسله وسائط كه مبادي عاليه هستند تأثير بخشيده موجب مي شوند كه از ناحيه مقدسه مؤثر حقيقي آتش هلاك و بوار بر آن قوم ببارد و وعد و وعيد انبياء را به مقام وفا و انجاز رساند اين است معني بداء كه قواعد دين و احكام شرع مي جويد و اصول حكميه و قوانين عقليه و افكار نظريه و موازين منطقيه با آن منافات نداشته بلكه اين قواعد و اصول مؤيد اين معني مي باشد و به همين جهت است كه حضرات ائمه صلوات الله عليهم فرموده اند ما عظم الله بمثل البدا و ما عبدالله بشي ء مثل البداء و امثال اين بيانات و تعبيرات كه تماما بر جلالت قدر اعتقاد به اين مسئله دلالت دارند.

كساني كه در مراتب علم و معرفت به مقام عرفاي موحد و علماي كامل رسيده اند به قوت ايمان و عرفان در سلسله نزول وحدت را در كثرت و در سلسله صعود كثرت را در وحدت مشاهده نموده و به نور بصيرت گاهي حق را با خلق اينما تولوا فثم وجه الله و هو معكم اينما كنتم ديده و گاهي خلق را با حق و مارميت اذرميت و لكن الله رمي مي بينند و در عين حال مقام علم اعلي و لوح محفوظ محو و اثبات همه ثبت محو و هم اثبات و محو اثبات همه موجودند بدون تغيير و تبديل در مراتب مادون است و همچنين تقدم و تأخر و ساير اوضاع و كيفيات زماني در مراتب پائين است زيرا وقتي كه مدرك از زمان و مكان بري بود در ادراك او تقدم و تأخري راه ندارد اما وقتي كه مدرك امر متعلق به زمان يا مكان باشد ادراكات او ناچار به آلت جسمانيست از قبيل حواس ظاهره يا باطنه انساني كه متغيرات حاضره را در زمان خود درك و حكم بوجود آنها مي نمايد - و آنچه كه در زمان موجود نباشد يا در زمان ديگري بوده و از ادراك او فوت بلكه حكم به عدم او مي نمايد و ناچار به عبارت «بوده است» يا «خواهد بود» تعبير مي كنند و همچنين چند چيزي را كه ممكن است به آنها اشاره كند و يا حكمي نمايد وقتي كه در مكاني موجود بودند ادراك مي كنند كه در كدام جهت و بر كدام مسافت و كدام بعد واقع شده اند ولي مدركي كه منزه از تنگناي زمان و مكان باشد ادراك او تام و بكلي محيط و بهر حادثي دانا است كه در كدام زمان موجود مي شود و بين او و حادث سابق بالاحق چه مدتي فاصله است و ابدا هيچ يك از آنها حكم به عدم نمي كند بلكه عوض حكم مدرك اول با آنكه گذشته در حال موجود نيست اين مدرك حكم مي كند كه هر موجود در زمان معيني در غير آن زمان موجود نيست و نيز مي داند كه هر شخصي در كدام جزء از مكان موجود و بين او و بين ماسوي از آنچه كه در تمام جهات مكان واقع شده اند چه بعد و چه نسبتي است تمام اين



[ صفحه 197]



احكام به طريقي است كه كاملا با عالم وجود منطبق است و حكم نمي كند به اينكه فلان چيز جاي موجود يا معدوم و يا آنكه در فلان مكان موجود و در فلان مكان معدوم است و يا آنكه حاضر است يا غائب تمام اين احكام مخصوص به مدركي است كه خود زماني و مكاني باشد اما اين مدرك كه نه زماني است و نه مكاني و نسبت تمام ازمنه و امكنه او نسبت و احد است بدون قرب و يا بعد زماني و مكاني.



لا مكاني كه در او نور خداست

ماضي و مستقبل و حالش كجاست



اختصاص به الآن يا به اين مكان يا به حضور و غيبت يا به اين كه جسم در جلو عقب پائين و بالا واقع است براي موجودي است كه وجود در زمان معين و مكان معيني واقع شده است اما كسي كه آفريننده تمام ازمنه و امكنه و تمام جهات حاضر و غائب است و علاوه او به تمام موجودات كامل ترين و تمام ترين علوم است چگونه به زمان و مكان محدود مي گردد اين است معني علم به جزئيات به وجه كلي واين است معني سماوات كه جامع تمام امكنه و ازمنه است كه بطي سجل كتب تعبير شده است.

خواننده سجل كلمات و حروف را متواليا و متعاقب يكديگر مشاهده مي كند و آنچه نظرش قبلا به آن افتاده پس از نظر بعد پنهان مي شود و در اين جا غيب و حضور و تقدم و تأخر روي مي دهد اما كسيكه سجل و عبارات و سطور نقش يافته در كتاب در دست او به هم پيچيده نسبت او به تمام حرف يك نسبت و هيچ چيز از آنها او را فوت نمي شود تمام در دست او و چون اين در دست داشتن كه عين قدرت و قيوميت اشياء است عين علم است پس معني طي سجل و به دست داشتن در اين جا عين احاطه ي علمي است كه به تمام رسوم و نقوش اين كتاب كه در اين مقام كتاب تكويني و ابداعي و اختراعي الهيست محيط و مطلع است و بديهي است كه اين نوع ادراك براي زمانيات و مكانيات و موجوداتي كه ادراك آنها به آلتي از آن است كه به توسط صورتي از صورت هاست ميسر و ممكن نيست، به همين جهت استكه هيچ شيي ء از اشياء خواه كلي وخواه جزئي و به هر وجهي از وجوه باشند از مقام احاطه علمي واجب تعالي خارج نيستند و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب المبين.

همان كتاب مي بيني كه تمام موجودات از كلي و جزئي در آن نقش بسته اند به واسطه وجود است كه هر چيز گذشته يا حاضر و يا آينده ظاهر مي شود خلاصه واجب تعالي بوجه



[ صفحه 198]



كلي به طوريكه مذكور شد به تمام جزئيات عالمست بدون آنكه آلت جسمانيه داشته باشد اين است كه مي توانيم بگوئيم خداوند به تمام چشيدنيها و بوئيدنيها و سودنيها عالمست ولي نمي توانيم بگوئيم چشنده بوينده لمس كننده است زيرا اينها صفات حواس جسماني است و خداوند از حواس جسماني منزه است.

اين قضيه به مقام تنزيه و برخورداري ندارد چنانكه تغيير در معلومات و اضافاتيكه بين او و بين موجودات هست موجب تغيير در ذات وحداني و صفاتي ذاتي و علم به جزئيات اختصاص به حال وجود جزئيات نمي گردد بلكه اين علم قبل از وجود جزئيات و بعد از وجود جزئيات نيز باقي و ثابت است و تغيير و تبديلي كه هست و محو و اثبات و نسخ و بدا و تردد و ابتلاء تماما نسبت به مراتب متوسطه و نازله هستند خلاصه در اين مقام بايد بين علم اجمالي و علم تفصيلي فرقي گذاشت كه مختصرا تقسيم آن بدين طريقست.