بازگشت

مسافرت امام محمد باقر به شام


امام محمد باقر عليه السلام مسافرت زيادي نكرد در كربلا سه ساله بود و در

مدينه مي زيست ولي بيشتر از مدينه به مكه ايام حج مي رفت و در يكي از مجالس عمومي مي فرمود الحمدلله الذي بعث محمدا بالحق نبيا و اكرمنا به فنحن صفوةالله علي خلقه و خيرته من عباده و خلفائه فالسعيد اتبعنا و الشقي من عادانا و خالفنا. سپاس پروردگاري را كه برانگيخت محمد جد ما را به رسالت و ما را بهترين خلق خود قرار داده و از پاكترين بندگان و خلفاء او هستيم خوشبخت و سعادتمند كسي است كه پيرو ما باشد و شقي و محروم آن كسي است كه بدخواه و مخالف ما باشد. مسلمة بن عبدالملك خبر اين گفتار را به برادرش هشام رسانيد هشام در مكه متعرض آن حضرت نشد ولي چون به شام رسيد و امام محمد باقر عليه السلام به مدينه بازگشت قاصدي نزد والي مدينه فرستاد كه محمد را با پسرش جعفر به شام بفرستد والي مدينه اسباب سفر آنها را فراهم كرد، تا به شام رسيدند هشام تا سه روز اجازه ملاقات نداد پس از سه روز كه حزب اموي و آل مروان را دعوت كرد و روي تخت خود نشسته امراء لشگرش در مقابل او ايستادند و مشغول



[ صفحه 206]



تيراندازي بودند در اين موقع امام محمد باقر عليه السلام با فرزندش وارد شدند هشام كه چشمش به ابوجعفر افتاد گفت يا اباجعفر تو هم تيراندازي مي داني منظورش اين بود كه در اين مجلس اهانتي به مقام امامت كرده باشد امام فرمود من پير شده ام و از من زيبنده نيست گفت به خدا ترا معاف ندارم و به يكي از شيوخ بني اميه گفت تير و كمان خود را بده به ابي جعفر او هم تسليم كرد حضرت باقر عليه السلام تيري انداخت كه از وسط نشانه گذشت تير دوم ملحق به تير اولي شد و سومي به دومي ملحق گرديد در چند تيري كه انداخت تماشاچيان تعجب كردند آنگاه هشام گفت يا اباجعفر تو ماهرترين عرب و عجم در تيراندازي هستي چه خوب تير مي اندازي - و مدتي سر به جيب فكرت فروبرد و سر بلند كرد ديد آثار غضب به روي ابوجعفر مشاهده مي شود در اين موقع ابراز تفقد كرد و ابوجعفر را روي سرير خود نشانيد، گفت يا محمد آيا ما و شما از يك اصل نيستيم «از عبدمناف» امام فرمود چنين است اما خداوند ما را به علم و سياست و آگاهي به اسرار خود مخصوص گردانيده است. هشام راضي به شنيدن اين سخن و مفاخره نبود از امام پرسشها كرد و پاسخها شنيد و به فكر فرورفت سپس گفت يا اباجعفر هر حاجتي داري از من بخواه امام محمد باقر عليه السلام فرمود اولاد و خاندان من از اين مسافرت در بيم و وحشت هستند اجازه ده به مدينه بازگردم هشام گفت امروز مراجعت فرما همان روز امام پنجم به مدينه بازگشتند ولي هشام در انديشه بود كه ابوجعفر را از ميان بردارد شايد حكومتش بي معارض بماند.