بازگشت

امام باقر بنابر مصلحت از سياست دوري مي كرد


او در دوري از سياست و توجه به خدا نمونه ي كامل بود؛ درست برخلاف برادرش زيد كه با خلفاي بني اميه دست و پنجه نرم مي كرد. اما با اينكه از سياست بركنار و به تعليم مسلمانان اشتغال داشت، دژخيمان بني اميه كه آخرين روزهاي زندگيشان بود، باز از اذيت و آزار امام دست بردار نبودند. ابوبكر حضرمي مي گويد: [1] امام باقر (ع) را به شام به مجلس هشام عبدالملك آوردند. هشام به اطرافيان خود كه همه از بني اميه بودند گفت: من محمد بن علي را توبيخ مي كنم. هر وقت سخنم تمام شد، شما هم يك به يك او را توبيخ كنيد. سپس به حضرت اجازه ي ورود داد.

هنگامي كه امام وارد شد با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: السلام عليكم. سپس بنشست. چون به شخص هشام به عنوان خليفه سلام نكرد و بدون اجازه ي وي نشست، كينه و خشم او افزون گشت و شروع كرد به توبيخ كردن حضرت و گفت: اي محمد بن علي! هيمشه مردي از شما خاندان ميان مسلمانان اختلاف انداخته و آنها را به خود دعوت كرده است و از روي ناداني و بي عقلي گمان كرده امام است. هشام هر چه دلش خواست به امام توهين كرد. وقتي خاموش شد، حاضران يكي پس از ديگري تا آخرين نفر به حضرت حرف هاي اهانت آميز زدند و چون همگي ساكت شدند، حضرت از جاي خود برخاست و فرمود: اي مردم! چه مي گوييد و به كجا مي رويد!؟ شيطان مي خواهد شما را كجا ببرد!؟ بنا هدي الله اولكم و بنا يختم آخركم؛ خداوند به وسيله ي ما پيشينيان شما را هدايت كرد و پس از شما هم به بركت ما هدايتشان پايان مي يابد، يعني در زمان حضور قائم ما، و اكثر شما حكومتي مستعجل و گذرا داريد. ما حكومت جاويدان داريم و بعد از حكومت ما حكومتي نباشد. زيرا ما اهل پايان و انجاميم و خداي عزوجل مي فرمايد: سرانجام از آن پرهيزكاران است؛ والعاقبة للمتقين.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 375.