بازگشت

ابن ابي ليلي قاضي بن محمد بن مسلم پناه مي برد


ابن ابي ليلي قاضي [1] گويد: روزي دو نفر براي طرح دعوي و رفع اختلاف پيش من آمدند. يكي از آنها گفت: اين شخص به من كنيزي فروخته كه شرمگاهش فاقد موست. من گمان مي كنم آن محل از اول مو نداشته است. آيا اين عيب به حساب مي آيد؟ قاضي كه تا آن موقع با چنين مسئله اي رو به رو نشده بود و حكم آن را نمي دانست گفت: مهم نيست. مردم موهاي بدن خود را براي نظافت زايل مي كنند. بنابراين علتي براي ناراحتي شما از اين جهت وجود ندارد.

مدعي قانع نشد و گفت: آقاي قاضي! به من بگو ببينم اين موضوع عيب به حساب مي آيد يا نه؟ اگر عيب است به نفع من قضاوت كن. قاضي در اين موقع خود را به تمارض زد و گفت: دچار دل درد شدم. كمي صبر كن تا حالم خوب شود.

بلافاصله از جا برخاست و از در ديگر بيرون رفت و خود را به محمد بن مسلم رسانيد و گفت: رأي امام محمد باقر درباره ي چنين مسئله اي چيست؟

محمد بن مسلم گفت: عين اين موضوع را نمي دانم ولي از امام شنيدم كه از پدرش و اجدادش



[ صفحه 196]



و از رسول خدا نقل مي كرد كه: كل ما كان في اصل الخلقه فزاد او نقص فهو عيب. هر چيز از حالت طبيعي خود كم يا زياد شود عيب محسوب مي شود.

ابن ابي ليلي گفت: همين كافي است. سپس بي درنگ به محكمه بازگشت و معيوب بودن كنيز را به دو طرف اعلام كرد. [2] به گفته ي آيت الله علامه خويي در معجم الرجال، پدر اين شخص، عبدالرحمان بن ابي ليلي از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بود و در ركاب او هم شهيد شد و پسرش محمد كه قاضي كوفه بود ثقه نيست و او غير از محمد بن عبدالرحمان بن عبدالرحمان بن ابي ليلي است كه قاضي نبود، كه البته او ثقه است. [3] .

3 - جابربن يزيد جعفي: وي اهل كوفه بود و براي استفاده از محضر و مكتب امام باقر (ع) به مدينه هجرت كرد و به مراتب علمي و اخلاقي والايي رسيد و در صف ياران برجسته ي آن حضرت قرار گرفت.

جابر مي گويد: در جواني به محضر امام باقر (ع) شرفياب شدم. امام از قبيله و شهر من پرسيد و سپس فرمود: براي چه به مدينه آمده اي؟ گفتم: براي كسب علم. گفت: از چه كسي؟ گفتم: از شما. فرمود: بعد از اين هر گاه سؤال كردند اهل كجاييد، بگو اهل مدينه ام. گفتم دروغ جايز است؟ فرمود: هر كه در هر شهري اقامت دارد اهل آنجاست تا هنگامي كه بيرون رود. سپس امام كتابي به من داد و فرمود: قبل از سقوط رژيم بني اميه بايد آن را كتمان كنم و حديثي از آن براي ديگران نقل نكنم ولي پس از سقوط رژيم نقل كنم و اگر نكنم از رحمت خدا دور باشم. سپس كتاب ديگري به من داد و فرمود: اين كتاب براي استفاده ي خودت است و چيزي از آن براي ديگران نقل نكن و اگر نقل كني لعنت من و پدرانم بر تو باد! [4] .

جابر در مدينه سكونت كرد و احاديث بسياري فرا گرفت. يكي از دوستانش مي گويد: روزي كه وليد بن يزيد از دنيا رفت وارد مسجد شدم. اجتماع عظيمي ديدم. در ميان انبوه جمعيت، جابر براي مردم حديث نقل مي كرد. در پايان احاديث مي گفت: اين احاديث را از وارث علوم انبيا و جانشين پيامبر اسلام، محمد بن علي، باقرالعلوم شنيده ام.

جابر به واسطه ي دفاع صريح از عقايد تشيع همواره در معرض مخالفت شديد مخالفان قرار مي گرفت به سبب نامساعد بودن محيط، بسياري از احاديث را افشا نمي كرد. مي گفت پنجاه هزار حديث در سينه دارم كه هنوز يكي از آنها را نقل نكرده ام. مي گويد: اين احاديث بر من سنگيني مي كرد؛ مسئله را به امام عرض كردم و گفتم: مي ترسم عقلم را از دست بدهم. فرمود: هر وقت حال تحمل را از دست دادي [5] به بيابان برو و گودالي حفر كن. سرت را داخل گودال كن و بگو:



[ صفحه 197]



محمد بن علي بر من چنين حديث كرده... [6] .

زياد بن ابوحلال مي گويد: درباره ي احاديث جابر در ميان محدثين اختلاف افتاد. گفتم: من اين موضوع را از امام صادق سؤال مي كنم. به اين منظور شرفياب شدم. قبل از اينكه سخن گفتن آغاز كنم امام فرمود: خدا جابر را رحمت كند! او در نقل احاديث دروغگو و كذاب بود. [7] .

4 - كميت بن زياد اسدي: او صرف نظر از آن كه محدث بود شاعري بسيار چيره دست و از ياران عاليقدر امام باقر بود و با اشعار و قصايد خود آوازه ي امام باقر را به اطراف و اكناف كشانيد. تاريخ نويسان برآنند كه كميت ده خصلت نيكو داشت كه ديگران همه ي آنها را نداشتند: 1 - خط بني اسد را داشته. 2 - حافظ قرآن بوده. 3 - فقيه شيعه بوده. 4 - خط خوب مي نوشت. 4 - در نسب شناسي تسلط داشت. 6 - در علم اعتقادات و استدلال ها متكلم و آشنا بود. در شيعه او اولين كسي بود كه باب جدل را گشود. 7 - تيراندازي ماهر بود. 8 - سواركاري چابك بود. 9 - شجاعتي بي نظير داشت. 10 - سخاوتمند و متدين بود. [8] .


پاورقي

[1] محمد بن عبدالرحمان بن ابي ليلي كوفي متولد 74 هجري و متوفاي 148 هجري مدفون در كوفه. فقه را از شعيبي ياد گرفته و از استادان سفيان ثوري است و از مشاهير قضات عامه است. 33 سال از طرف خلفاي بني اميه و بني عباس قضاوت كرده و هميشه با ابوحنيفه تضاد و تفاخر داشتند. روزي از او درباره ي مناقب معاويه پرسيدند. گفت: پدرش با رسول الله محاربه داشت و مادرش جگر حمزه را خورده و خودش با حضرت علي جنگيده، پسرش، حسين را كه جگرگوشه ي پيامبر بود كشته. بيش از اين چه منقبتي خواهد بود! (ريحانة الادب، ج 5، ص 237) اما به شيعه بسيار بدبين بود و شهادت عمار را قبول نكرد و گفت كه تو رافضي هستي - كه قصه اي طولاني دارد. (بحار، ج 6، ص 156).

[2] وسائل الشيعه، ج 12، ص 410.

[3] معجم الرجال، ج 16، ص 215 - 214.

[4] رجال كشي، ص 192 و 193 و منتهي الآمال، بخش امام باقر.

[5] آري هر انساني ظرفيتي دارد. ائمه هم هر چيزي را به همه كس نمي گفتند. علي (ع) در خطبه ي پنجم نهج البلاغه مي فرمايد: بل اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوي البعيدة! من در علمي پيچيده شده ام كه اگر اظهار كنم، مانند طنابهايي كه در چاه آويزان شده و به خود پيچيده، مضطرب خواهيد گشت. (نهج البلاغه، كشف المطالب شرقي، ص 253).

[6] رجال كشي، ص 194؛ علامه مجلسي هفتاد هزار نقل كرده. (بحار، ج 46، ص 340).

[7] اختصاص، ص 200.

[8] سيري در تاريخ تشيع، ص 350.