بازگشت

كميت مي خواست از لباس امام تبرك جويد


كميت از پذيرش عطيه هاي پوشاكي يا خلعت هاي اعطايي امام باقر خودداري نمي كرد بلكه از لباسهاي ائمه مانند پيراهن كه با بدن امام تماس داشت مطالبه مي كرد.

صاعد، مولاي كميت گويد: به همراه كميت به محضر امام سجاد وارد شديم. كميت به امام گفت: شعري در مورد شما گفته ام و مي خواهم پيش پيامبر وسيله ي تقربي باشد. آنگاه قصيده ي ميميه اش را خواند كه اين بيت شروع مي شود:



من لقب متيم مستهام

غير ما صبوة و لا احلام



من حرف استفهام است. متيم اسم مفعول از باب تفعيل است از ماده تيم؛ به گفته ي صاحب مجمع البحرين به معني حب شديدي كه در حد عشق باشد كه به مرحله بندگي و ذلت بكشاند؛



[ صفحه 199]



«تيمه الحب» استعبده و ذلله فهو متيم.

يعني محبت را به حد بردگي كشانيده و او را ذليل كرده. پس او عشق زده است.

مستهام، اسم مفعول از باب استفعال، به گفته ي صاحب مقابيس اللغة از ماده سهم به معني نصيب و قرعه است و در آيه 141 صافات، «فساهم فكان من المدخضين» (يونس در قرعه شركت كرد از مغلوبان شد) از اين ماده است و از ماده سهم به معني تغيير حالت است در ذي روح. شتري كه در سفر لاغر شده سواهم گفته مي شود و انساني كه در جسم و صورت او تغييرات به وجود آيد آن را مستهام گويند. البته بيشتر در مواردي كه تغييرات از ناحيه ي عشق به وجود آيد به كار مي رود. صبوة بر وزن شهوة، به گفته ي صاحب مجمع البحرين از ماده ي «صبا» - مقصورا بدون مد - به معني صغر سن و به معني تمايل به چيزي است و در شعر ممكن است يكي از دو معني يا هر دو منظور باشد. احلام گاهي جمع حلم بر وزن علم به معني بردباري است كه در آيه ي 32 سوره ي طور به اين معني آمده است: «ام تأمرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون» و گاهي جمع حلم به معني بلوغ جواني است. البته در شعر كميت معني دوم رجحان دارد.

بنابراين معني شعر چنين مي شود: كيست حامي و دادرس و پذيرنده ي قلبي كه در نهايت عشق زدگي به حالت ذليلي و بردگي درآمده و جسم و صورت او فرسوده شده و منشأ عشق او تمايلات نفساني و جواني نيست بلكه منشأ عشق او ارادت معنوي و محبت قلبي به اين خاندان است.

بابا طاهر گويد:



دلي نازك بسان شيشه ديرم

اگر آهي كشم انديشه ديرم



سرشكم گر بود خونين عجب نيست

مو آن نخلم كه در خون ريشه ديرم



كميت قصيده ي خود را تا آخر خواند. وقتي قصيده به پايان رسيد امام فرمود: ما پاداش تو را نتوانيم داد. اميد است خداوند به تو پاداش دهد.

مسعودي در مروج الذهب (ج 3، ص 195) گويد: كميت به مدينه آمد. ابوجعفر عليه السلام - به او اجازه داد و در حالي كه شب بود وارد محضر او شد. قصيده ي ميميه را خواند تا رسيد به اين بيت:



و قتيل بالطف غودر فينهم

بين غوغاء امه و طغام



امام گريه كرد و فرمود: اگر مالي داشتم به تو عطا مي كردم ولكن بر تو باد آنچه رسول الله درباره حسان فرمود: لا زلت مؤيد بروح القدس ما ذببت عنا اهل البيت؛ مادامي كه از ما اهل بيت دفاع و حمايت مي كني به روح القدس مؤيد باشي (الغدير، ج 2، ص 187). در اغاني (ج 15، ص 124) عوض ما ذببت، «تقول فينا» نقل شده و مضمون تقريبا نزديك است. كميت گفت: من قصيده را درباره ي شما اهل بيت براي خدا گفته ام و هرگز پول قبول نمي كنم و نكرد.

به نقل ابن شهر آشوب - عليه الرحمه - وقتي كميت به اين بيت رسيد:



[ صفحه 200]





اخلص الله لي هوي فما

اغرق نزعا و لا تطيش سهامي



امام فرمود: «اغرق نزعا و ما تطيش سهامي». اينجا بود كه كميت گفت: مولاي من! تو از من شاعرتري. معني اين جمله كه «تو از من شاعرتري» وقتي روشن مي شود كه معني شعر و خصوصيات كلمات مشخص شود.

معني شعر اين است: خداوند هوي و علاقه ي مرا به شما خاندان خالص قرار داده و در كشيدن كمان مبالغه نمي كنم و لذا تيرم خطا نمي رود، بلكه هميشه به هدف مي خورد.

معروف است كه تيرانداز نبايد در كشيدن كمان شدت عمل نشان دهد و اگر بيش از حد بكشد در اين صورت تير به هدف نمي خورد و به خطا مي رود و در مثل هاي ما هم آمده، بسيار تير نكش كه پاره شود يا ضعف پيدا كند. امام فرمود: بگو اگر در محبت شما اغراق هم بكنيم و كمان را تا آخر هم بكشيم باز تير من به خطا نمي رود و در محبت خود منحرف نمي شوم. امام در اين بيان، به قاعده، به مبالغه در شعر اشاره فرموده است. هر قدر مبالغه شود سخن شيرين تر و رساتر مي شود. يا به واقعيت و ريشه دار بودن محبت كميت اشاره كرده كه محبت شما در حدي است كه هيچ وقت دچار انحراف نمي شود.

كميت گفت: مي خواهم يكي از لباس هايي را كه بدنتان آن را لمس كرده به من عطا فرماييد. امام پاره اي از لباسهايش را به او داد و در حق او دعا كرد. [1] .

علامه مجلسي از كفاية الاثر نقل مي كند كه ورد، فرزند كميت از پدرش نقل مي كند: بر امام وارد شدم و عرض كردم. درباره ي شما ابياتي سروده ام. اجازه دهيد بخوانم. امام فرمود: ايام بيض است (و آن 13 و 14 و 15 رجب را گويند): يعني شعر خواندن در اين روزها خوب نيست. گفتم اين اشعار را فقط در مدح شما گفته ام و چيز ديگري نيست. [2] سپس قصيده ام را كه در عزاي اهل بيت پيامبر بود خواندم و امام به شدت گريست. آن گاه مطالبي در ثواب گريه و خواندن مرثيه در سوكواري خاندان پيامبر فرمود و سپس امام دست مرا گرفت و گفت: اللهم اغفر للكميت ما تقدم من ذنبه و ما تأخر؛ پروردگارا! گناهان گذشته و آينده ي كميت را ببخش. [3] .

نظير اين روايت را مرحوم شيخ عباس قمي از محمد بن سهل، رفيق كميت مشروح تر نقل كرده. گويد: با هم به محضر امام صادق (ع) وارد شديم. ايام تشريق بود [4] كميت گفت: فدايت شوم اجازه مي فرماييد براي شما شعر بخوانم؟ امام فرمود: روزهاي محترمي است؛ يعني مناسب نيست در آن شعر خوانده شود. كميت گفت: اشعار در حق شماست و منقبت و فضايل است. امام فرمود: پس اگر اين طور است اشعار خود را بخوان. امام پيغام داد و بعضي از اهل علم و ادب هم



[ صفحه 201]



آمدند كه گوش دهند.

كميت قصيده ي خود را شروع كرد و حاضران بسيار گريه كردند تا رسيد به اين بيت:



يصيب به الرامون عن قوس غيرهم

فيا آخرا اسدي له الغي اوله



تيراندازان با كمان ديگران او را مي زدند و ديگران از پرچم او بهره مي بردند.

امام صادق (ع) دست ها را بلند كرد و گفت: الله اغفر للكميت ما قدم و اخر و اسر و ما اعلن واعطه حتي يرضي؛ خدايا! ببخش براي كميت گناهاني را كه گذشته است و آنچه خواهد آمد و آنچه مخفي است و آنچه آشكار است، و به او عطا كن تا راضي شود. (تحفةالاحباب، ص 294)

محدث قمي از عبقات مير حامد حسين نقل مي كند كه ابراهيم بن سعد اسدي گويد: پدرم سعد گفت: در خواب رسول الله را ديدم. فرمود؟ كيستي؟ گفتم: از عربم. فرمود: از كدام قبيله؟ گفتم: از بني اسد. فرمود: اسد بن خزيمه؟ گفتم: آري از آنان هستم. فرمود: كميت بن زيد را مي شناسي؟ گفتم: يا رسول الله او پسر عموي من است. فرمود: از اشعار او چيزي حفظ داري؟ گفتم بلي دارم. فرمود براي من بخوان. من شروع كردم: طربت و ما شوقا الي البيض اطرب.

ماده ي طرب در خوشحالي و پريشاني به كار مي رود. خوشحالي من از شوق نيست تا رسيدم به اين بيت:



فمالي الا آل احمد شيعه

و مالي الا مشعب الحق مشعب



براي من شيعه جز پيروي آل احمد نيست و مذهب و مليت جز مذهب حق نيست.

پيامبر (ص) فرمود: چون صبح كردي به كميت سلام برسان و به او بشارت بده كه خدا تو را آمرزيد به سبب اين قصيده. (تحفة الاحباب، ص 294)

علي بن ابي حمزه و ابوبصير مي گويند: ما با امام باقر (ع) قرار قبلي داشتيم. سر وقت به حضورش رسيديم و ابوليلي هم بود. امام خطاب به كنيزي به نام سكينه فرمود: فلان كليد را براي من بياور. وقتي كليد را آورد فرمود: فلان سبد را براي من بياور. وقتي آورد مهر آن را برداشت. از آن صحيفه اي بيرون آورد كه رنگ زردي داشت. امام (ع) به تدريج از بالا آن را تا مي كرد و پايين را باز مي نمود تا به يك سوم يا يك چهارم آن كه رسيد به من نگاه كرد. از نگاه امام بر بدنم رعشه افتاد، تا حدي كه ترسيدم جانم درآيد. امام اين حالت مرا كه ديد دستش را به سينه ام گذاشت و فرمود: حالت خوب شد؟ گفتم: آري حالم خوب شد، فدايت شوم! فرمود براي تو نگراني نيست. سپس فرمود، به اين صحيفه نزديك شو و دقت كن، و پرسيد: چه مي بيني؟ گفتم: اسم خود و اسم پدر و اسم فرزندانم را كه آنها را نمي شناسم. فرمود: اي علي! اگر نبود موقعيت خاص تو پيش ما كه براي ديگران نيست: اين اطلاعات را به تو نمي گفتم و نشان نمي دادم. اين فرزندان به زودي به خاندان تو اضافه خواهند شد، به آن تعدادي كه در اين صفحه هست.

علي بن حمزه گويد: به خدا سوگند بعد از اين، بيست سال عمر كردم و همه ي آنها كه با چشمم



[ صفحه 202]



در صحيفه ديه بودم متولد شد. (بحار، ج 46، ص 267 و مناقب، ج 3، ص 325)


پاورقي

[1] شرح الهاشميات، ص 19 و الغدير، ج 2، ص 124.

[2] در فقه شيعه شعر خواندن در روزهاي مبارك مانند جمعه و شبهاي قدر و روز عرقه كراهت دارد، مگر مواعظ يا فضايل و مناقب اهل بيت باشد كه مراثي هم از آنهاست.

[3] الكني و الألقاب، ج 1، ص 156.

[4] روزهاي 11 و 12 و 13 ذي الحجه را در منا ايام تشريق گويند كه حجاج در منا توقف مي كنند و سنگ هاي جمرات سه گانه را مي اندازند. روز سيزدهم بعد از ظهر به مكه كوچ مي كنند.