بازگشت

امام باقر كشاورزي مي كند


محمد بن منكدر گويد: گمان نمي كردم علي بن حسين (ع) پسري مانند خود داشته باشد كه جانشين او شود تا اينكه محمد بن علي را ديدم. خواستم او را موعظه كنم اما او مرا موعظه كرد و مرا به اشتباهم آگاه ساخت. دوستان او گفتند: قصه ي خود را توضيح بده. گفت: روزي وقتي كه هوا گرم بود به يكي از نواحي مدينه رفته بودم. محمد بن علي را ديدم بر دوش دو غلام خود تكيه داده و مي آيد. به خود گفتم اين مرد با اين عظمت كه از بزرگان قريش است چه مناسبتي دارد كه در طلب دنيا باشد. اي نفس من! گواه باش كه او را نصيحت خواهم كرد.

سلام كردم و سلامم را جواب داد. گفتم؛ خدا امور تو را اصلاح كند! شيخي از شيوخ قريش در گرمي هوا با حالت عرق ريزان؟! چه وقت دنياطلبي است؟ اگر اكنون مرگ تو را دريابد جواب خدا را چه مي دهي؟

امام با شنيدن اين سخن غلام ها را رها كرد و به ديوار تكيه نمود و فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال اجلم فرا رسد در حال طاعت خدا مرده ام، زيرا خودم را از حاجت به تو و مردمان باز داشته ام و من زماني از آمدن مرگ در وحشتم كه مرگ مرا فرا گيرد و من در معصيتي از معاصي خدا باشم!

گفتم: خدايت رحمت كند! خواستم تو را موعظه كنم اما تو مرا از غفلتم آگاه ساختي و مرا بيدار نمودي. [1] .


پاورقي

[1] ارشاد، ص 247؛ محمد بن منكدر به گفته ي محدث قمي از صوفيان عامه است و اين فرقه هميشه انگل جامعه بوده اند و هستند. فيض كاشاني گويد:



تجلي چون كند دلبر، كنم شكر آن تجلي را

تسلي چون دهد از خود نخواهم آن تسلي را



تجلي تا كند بر من مرا از من كند خالي

كه يكتايم نشيمن كي كنم جز جاي خالي را



تسلي چون توان شد از جمال عالم آرايش

تسلي باد قربان نار سلطان تجلي را



جلالش چون گذارد جان جمالش مي نوازد دل

و گرنه كس نيارد تاب انوار جلالي را



اگر خواهي رسي در وي گذر كن از هواي دل

بهل سامان غالي را بمان ايمان عالي را



تو را اين وصف ها چون نيست خالي زن تو از گفتن

بيان ديگر مكن اي فيض جز اوصاف خالي را.