بازگشت

در مدح امام محمدباقر




به سر مي پرورانم من هواي حضرت باقر

به دل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر



ز عشقش جان من بر لب رسيد و كس نمي داند

كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر



به گوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب

كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر



چنان بگرفته صيت علمي اش آفاق را يكسر

كه پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر



سؤالاتي كه از وي كرده دانشمند نصراني

جوابش را شنيد از گفته هاي حضرت باقر



مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه

منور شد دل او از ولاي حضرت باقر





[ صفحه 201]



شد آسان وضع حمل گرگ وحشي بياباني

به سوي قله ي كوه از دعاي حضرت باقر



به رستاخيز گر خواهي نجات از گرمي محشر

برو در سايه ي ظل هماي حضرت باقر



خرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور

كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر



جلال و شأن و قدر آن امام پاكبازان را

نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر



«رضائي» ايستاده بر در دولتسراي او

چو سائل منتظر بهر عطاي حضرت باقر



عبدالحسين رضائي



[ صفحه 202]