بازگشت

امام باقر و عالم مسيحي


امام صادق عليه السلام فرمايد: آنگاه پدرم او را بغل گرفت، من نيز كار پدرم را كردم و با هم حركت كرديم و از كاخ بيرون شديم. جلو كاخ هشام ميداني بود كه در



[ صفحه 146]



آخر ميدان عده ي زيادي روي زمين نشسته بودند. پدرم پرسيد اينها كيستند؟ دربانان گفتند: اينها كشيش و راهبهاي نصاري هستند. آن شخص دانشمند.آنها است كه در هر سال يك روز مي نشيند و مسايل ايشان را جواب مي دهد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در اين هنگام پدرم سر خود را در جامه پيچيد، من هم همان كار را كردم و در ميان آنها رفتيم و در يك گوشه نشستيم. اين جريان را به هشام گزارش كردند. او چند نفر از افراد خود را فرستاد تا جريان را گزارش كنند. چند نفر از مسلمانان نيز اطراف ما را گرفتند.

عالم نصاري پيش آمد ابروهايش را با پارچه اي بسته بود كه روي چشمش را نگيرد. تمام راهبان و كشيشها از جاي خود حركت كرده و بر او سلام كردند و او را در صدر مجلس نشاندند. مردم گردش را گرفتند. من و پدرم امام باقر عليه السلام در ميان آنها بوديم. عالم نصاري چشم به اطراف انداخت و نگاهي به امام باقر عليه السلام انداخت و گفت: تو از ما هستي يا از امت پيامبر اسلام؟

امام باقر عليه السلام فرمود: از امت پيامبر اسلام.

علام نصاري پرسيد: از دانشمندان آنها هستي يا از نادانان؟

امام باقر عليه السلام فرمود: از نادانان نيستم.

در اين وقت آثار اضطراب و ناراحتي زياد در چهره ي عالم نصاري مشاهده شد. سپس گفت: از تو چند سئوال مي كنم.