بازگشت

اعتراض به سخنراني عبدالملك


ابوحمزه ي ثمالي روايت كرده است كه شخصي در مجلس سخنراني عبدالملك مروان در مكه حاضر بود، عبدالملك مشغول سخنداني بود تا اينكه سخنراني عبدالملك رسيد به موعظه كردن، در اين هنگام آن مرد بلند شد و گفت: بس كن، ديگر موعظه كافي اشت! اي عبدالملك! شما مردم را به تقوا امر مي كنيد ولي خودتان عمل نمي كنيد و مردم را نهي مي كنيد، اما خودتان از حرام خودداري نمي كنيد، ما بايد مطيع كردار شما باشيم يا مطيع گفتار شما؟!

اكگر بگوييد پيرو روش شما باشيم چگوونهممكن است پيرو ستمگران بود، با چه



[ صفحه 153]



دليلي ما از تبهكاراني پيروي كنيم كه اموال خدا را ثروت خود حساب مي كنند و بندگان او را برده ي خويش مي شمارند. اگر مي گوييد اطاعت امر ما را كنيد و نصيحت ما را بپذيريد آيا ممكن است كسي كه خود را نصيحت نمي كند يا خويشتن را پند نمي دهد به ديگري پند دهد و...

رها كنيد حكومت را و رست از قفل و بند آن برداريد، راه را باز كنيد تا كساني كه آنها را به اطراف جهان آواره كرده ايد و در بدر بيابانها شده اند پيش بيايند.

به خدا سوگند ما هرگز خود را در اختيار شما قرار نداده ايم و شما را حاكم بر مال و جان و دين خويش نكرده ايم تا به روش ستمگران رفتار كنند؟

با اين همه بدانيد كه مامنتظر پايان مدت و به آخر رسيدن حكومت شما و مام شدن رنج و محنت خود هستيم، هر كدام از شما كه بر سرير حكومت نشيند مدت معيني دارد و به ناچار بايد پرونده اش ورق بخورد در اين هنگام يكي از أموران مسلح عبدالملك نزديك آن مردم آمد او را گرفت و ديگر از و خبري نشد كه چه بر سرش آوردند.