بازگشت

اختلاف زيد با پسر عمه ي خود


زيد پيوسته با جعفر بن حسن و سپس با عبدالله منازعه مي كرد تا اينكه هشام بن عبدالملك، خالد بن عبد الملك بن حارث بن حكم را والي مدينه گردانيد. پس زيد و عبدالله به نزاع پرداختد و عبدالله به زيد خشونت نشان داد و گفت: اي پسر كنيزك هندي. زيد بخنديد و گفت: چنين كردي سپس از مادر او چيزي ياد كرد.



[ صفحه 177]



مدايني مي گويد: چون عبدالله، زيد را چنين گفت: زيد گفت: آري به خدا سوگند، مادرم پس از وفات سيد خويش صبر كرد و از آستان خويش گام فر ننهاد (ازدواج ديگر نكرد) چون غير او صبر نكرد (مادر عبدالله كه عمه ي زيد بود) بعد از آن زيد پشيمان شد و از عمه اش خجلت مي كشيد و تا چندي پيش او نمي رفت. تا آنكه عمه اش پيام فرستاد كه اي برادرزاده ام، من مي دانم كه مادر تو به نزد تو چنان است كه مادر عبدالله به نزد عبدالله.

پس از اين منازعه ها، خالد بن عبدالملك به آن پيام فرستاد و گفت: فردا صبج پيش من آييد فرزند عبدالملك نباشم اگر به كار شما فيصله نبخشم.

در آن شب مدينه چون ديگي جوشان بود، يكي چنين مي گفت و يكي چنان. يكي مي گفت: زيد اين گونه بيان كرد، و يكي مي گفت: عبدالله آن گونه اظهار نمود. صبح خالد در مسجمد نشست و مردم هم اجتماع كردند. گروهي شماتتگر و گروهي غمگين بودند خالد آن دو را احضار كرد و دوست مي داشت كه آن دو يكديگر را شماتت كنند.

عبدالهل مي خواست سخن بگويد، زيد گفت: اي ابا محمد شتاب مكن، همه ي بندگان زيد آزاد باشند اگر با تو پيش خالد مخامصه كنم. سپس روي به خالد كرد و گفت: اي خالد، ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را براي امري جمع كردي كه اين كار نه ابوبكر نه عمر انجام نمي داد... سپس مشاجراتي بين زيد و خالد صورت گرفت و از مجلس خارج شدند.