بازگشت

نصيحت سلمه به زيد


همچنين سلمه بن كهيل به نزد زيد آمد و از قرابت زيد نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حق او سخناني گفت. آنگاه زيد نيز سخناني را ايراد كرد.

سپس سلمه گفت اي زيد من امان مي خواهم. زيد گفت: سبحان الله! چه كسي همچون تو از من امان مي خواهد؟!

سلمه مي خواست اصحاب اين را بشنوند.

زيد گفت: امان داري.

سلمه گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم، چند تن با تو بيعت كرده اند؟

زيد گفت: چهل هزار نفر.

سلمه گفت: چند نفر با جدت بيعت كردند؟

زيد گفت: هشتاد هزار نفر.

سلمه گفت: چند نفر با وي بماندند؟

زيد گفت: سيصد نفر.

سلمه گفت: تو را به خدا سوگند، تو بهتري يا جدت؟

زيد گفت: جدم.

سلمه گفت: مردم روزگاري كه تو در ميان آنها خروج كرده اي بهترند يا مردم روزگاري كه جدت در ميان آنها خروج كرد؟



[ صفحه 183]



زيد گفت: مردم روزگاري كه جدم در ميان آنها خروج كرد.

سلمه گفت: آيا طمع داري كه اينها با تو وفا كنند، در حالي كه آنان با جدت مكر كردند؟

زيد گفت: با من بيعت كرده اند، و بيعت به گردن من و به گردن آنها واجب گرديده است.

سلمه گفت: آيا مرا اجازه مي دهي كه از اين شهر بيرون روم.

زيد گفت: براي چه؟

سلمه گفت: بيم آن دارم كه در امر تو حادثه اي پيش آيد و من نتوانم خود را نگه دارم.

زيد گفت: تورا اجازه دادن سپس سلمه به سوي يمامه رفت.