بازگشت

ازدواج زيد در كوفه


هنگامي كه زيد به كوفه وارد شد دختر عبدالله بن ابي العنبش ازدي را به زني گرفت. اين وصلت به سبب آن بود كه روزي مادر آن دختر به نام ام عمر و بنت صلت كه شيعي و زيبا بود و از حضور زيد در كوفه خبر يافت به نزد زيد آمد كه بر او سلام



[ صفحه 185]



گويد، زني بود زيبا و درشت اندام و چاق كه سني از او گذشته بود، لكن آثار پيري در وي ديده نمي شد. چون به زيد رسيد و سلام كرد، زيد گمان برد كه جوان است. و چون سخن گفت فصيحترين مردم بود، و منظري نيكو داشت. از نسبش پرسيد، خبر داد كه از كدام طايفه است.

زيد او را گفت: خدايت رحمت كند آيا مايلي تا با من ازدواج كني؟

گفت: خدايت رحمت كند، اگر به فكر ازدواج بودم به تو رغبت داشتم. پرسيد: مانع تو چيست. گفت: اينكه سنم زياد است. گفت: چنين نيست من راضي هستم، تو از كبر سن بدوري. گفت: خدايت رحمت كند، من بر حال خود و آنچه از روزگار بر من وارد آمده داناترم، اگر قرار بر ازدواج بود، هيچ كس را برابر تو نمي دانستم، اما دختري دارم كه پدرش پسر عم من است و از من زيباتر است، و اگر بخواهي او را به تو مي دهم، گفت: اكر مثل تو باشد راضيم. گفت: آفريننده و نگارگر وي نخواسته است تا او مثل من كند، بلكه سفيدتر، خوش چهره تر، تنومندتر، دليرتر و شكيل تر ساخته است. پس زيد بخنديد و گفت تو را فصاحت و بيان نيكو بخشيده اند، زبان آوري او نسبت به تو چگونه است؟ گفت: در اين باب وقوفي ندارم چون من پرورده ي حجازم و دخترم پرورده ي كوفه، نمي دانم شايد كه دخترم زبان اهل كوفه را آموخته باشد. زيد گفت: من در اين باب كراهتي ندارم. سپس وعده اي نهادند و نزد دختر رفتند و زيد او را به حباله ي خويش درآورد، و از او صاحب دختري شد سپس از دنيا رفت و زيد شيفته اي او بود.» [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري / ج 8 / ص 267.