بازگشت

تنهائي زيد


كار زيد به سختي گرائيد و پس از مدتي، درگيري او با عمال حكومت آغاز گشت. و پس از درگيري عده اي از ياران زيد كشته شدند.

در اين فرصت زيد بن علي كه ترك ياري مردم را ديد به نزد نصر بن خزيمه آمد و گفت: آيا نمي ترسي كه با ما نيز مانند حسين عليه السلام عمل كنند؟

نصر بن زيد گفت: اما من به خدا سوگند، با شمشير خود به همراه تو آنقدر شمشير مي زنم تا كشته شوم.

سپس نصر بن خزيمه به زيد بن علي گفت: همانان مردم در مسجد اعظم محصور هستند ما را به سوي آنها ببر، زيد لشكريانش را به سوي مسجد برد.

ياران زيد پرچمهاي خود را از بالاي درها داخل مسجد ومي كردند و مي گفتند: اي اهل مسجد بيرون آييد. «نصر بن خزيمه» ندا مي كرد: اي اهل كوفه از ذلت به عزت در آييد، و به سوي دين و دنيا درآييد كه اگر در مسجد بمانيد شما نه در دين هستيد و نه در دنيا.

در اين هنگام زيد نيز سخناني خطال به اهل مسجد كه محصور بودند ايراد كرد و گفت: به خدا سوگند خروج نكردم و بدين مقام نايستادم تا آنكه قرآن را خواندم، و فرايض و سنن و آداب را محكم و استوار ساختم و تأويل را بشناختم همچنانكه تنزيل را شناختم و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، و خاص و عام و آنچه را كرامت در دين بدان نياز دارد و از آنها گريز و بي نيازي برايش نيست فهميدم و دريافتم خروج من از روي حجت و بينه پروردگار من است و بدان مجهزم.

در اين هنگام لشكريان حكومتي از بالاي مسجد سنگ به سر زيد و لشكريانش پرتاب كردند.

درگيري بين لشكريان «يوسف بن عمر» حاكم عراق با لشكريان زيد ادامه داشت، مردي از اهل شام كه «نائل بن فروه» نام داشت. به يوسف بن عمر گفت: به



[ صفحه 197]



به خدا سوگند هرگاه چشمم به نصر بن خزيمه بيفتد يا من او را خواهم كشت يا او بايد مرا بكشد - يوسف گفت: بگير اين شمشير را، شمشيري به او داد كه به چيزي نمي خورد مگر آنكه آن را قطع مي كرد.

پس از مدتي در يك درگيري «نائل بن فروه» چشمش به «نصر بن خزيمه» افتاد به سويش شتافت. شمشيري حواله ي او كرد و رانش را جدا ساخت. نصر نيز ضربتي بر او وارد كرد و نائل به قتل رسيد و مدتي نگذشت كه نصر نيز درگذشت.