بازگشت

امام محمدباقر و امامت


گفته شد به دلايل عقلي و نقلي وجود امام واجب و محور عالم كون و فساد است نمي تواند زمين خالي از حجت باشد زيرا اولا خداوند عالم در سوره بقره آيه 18 تصريح فرموده كه اني جاعل في الارض خليفه اول فردي كه از افراد بشر آفريد آن را خليفه و جانشين خود گردانيد و پس از او بندگان را آفريد و به اطاعت و پيروي خليفه خود راهنمائي فرمود و انسان را در مراحل تكامل جسماني و عقلاني قرار داد كه مدتي در تحت رهبري عقل و زماني بلاانقطاع زير نظر



[ صفحه 15]



امام و حجت به كمال مطلوب خود برسد - نصب اين امام و خليفه با خداوند است زيرا اگر با خلق باشد اولا معرفت به حال افراد ندارد ثانيا انتخاب بشر روي سطح فكر و معرفت خود اوست و هر روز بر نقص فكر و علم خود پي مي برد و اگر بدست او انتخاب شود بايد هر روز امام و خليفه عوض گردد در حالي كه امام بايد عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن الي يوم القيمه باشد و نقشه عالم وجود زير نظر او باشد از لوح محفوظ و لوح محو و اثبات آگاه گردد تا بتواند مهام امور تشريعي بشر را بدست گرفته رتق و فتق شئون معنوي او را بنمايد - و چون آراء خلايق متفاوت و مختلف و در شدت و ضعف است و هر روز حادثات غير متناهي دارد نمي تواند امام و خليفه معين كند مگر آن كه بگويند امام و خليفه به معني عرفي است كه هر پيشوا و پيشنماز و قائد و زعيم را امام گويند و جانشين او را خليفه نامند اما از دست اين امام و خليفه كاري پرداخته نيست امام و خليفه در نظر شيعه اماميه كسي است كه دست يلي الحقي داشته از منبع علوم غيبي سرچشمه گرفته و به جنبه يلي الخلقي به مردم تعليم كند و بشر را از حضيض ذلت جهالت و ضلالت به شاهراه هدايت و ارشاد برساند و اين كار هر كس نيست جز برگزيدگان الهي و تربيت شدگان مكتب ربوبي كه به احوال تمام مخلوق از عالي و داني واقف افكار و ضماير مردم را مي داند به اسرار و رموز آگاه است و اقتضاء زمان و مكان و ابراز قدرت را براي حفظ دين و مصالح عمومي بشر مي شناسد - تا سطح افكار و انديشه آدميان را به كمال سعادت خود برساند - كه سنت الله لا يتبدل و لا يتحول اين سنت ربوبي است كه تغيير و تبديل نخواهد كرد - از آفرينش آدم تا زمان بعثت حضرت ختمي مرتبت و از آن تاريخ تا روز قيامت زمين خالي از حجت نخواهد ماند - و لن تجد لسنت الله تبديلا و در اين سنت تبديلي رخ نمي دهد و همچنين اوصياء انبياء كه در اين سنت بوده اند و در كتاب تاريخ انبياء نوشته ايم از آدم تا نوح و از نوح تا ابراهيم و از آن پس تا زمان موسي و عيسي عليه السلام تا برسد به خاتم النبيين عدد اوصياء دوازده نفر بوده اند كه در كتاب اثبات الوصيه اسامي اوصياء انبياء از آدم تا خاتم و از وصي پيغمبر آخرالزمان تا عصر ما و تا روز قيامت يك به يك تشريح و توضيح داده شده است - و مخصوصا نسبت به اوصياء خاتم النبيين (ع) تصريح شده كه كلهم من قريش و كلهم من العترة الهاشميه و الحديقة المصطفوية و الدوحة الاحمديه و العصمة الفاطميه كه اسامي آنها در كتب فريقين به نام و نشاني و كنيه و القاب تعيين و ضبط شده است.



[ صفحه 16]



يكي از دلايل عقليه كه به نظر نگارنده رسيده و بسيار جالب توجه است اين است كه هر بشري داراي حواس ظاهري و باطني است احساس و ادراك مي كند مي بيند و مي شنود و مي بويد - مي گويد - لمس مي كند و درك مي كند و غيره. اين حواس براي همين معاني است اما چون در مقدار احساس ميزان و حد و حصر و مرزي تعيين نشده بايد عقلي باشد تا مقدار خوردن و بوئيدن و لمس كردن و گفتن و شنيدن را به آدمي بفهماند و حسن و قبح را كه كار و وظيفه عقل است تشخيص دهد اگر عقل نباشد آدمي در حس تشنگي نمي داند چقدر آب بياشامد در حس گرسنگي نمي داند چقدر بخورد در حس لمس نمي داند چه ميزان ملامسه كند در سخن گفتن و سكوت و حركت و سكون و جذب و دفع و ضبط و حفظ و فكر و تفكر حواس ميزاني ندارد فقط آلت حس است عقل بايد رهبري كند كه تا چه حد لازم است و بيش از آن حد مضر است - و لذا گفته اند عقل در بدن انسان به منزله پيغمبر و امام و خليفه است در خارج كه حدود و ثغور و حسن و قبح و كسر و نقصان و ادب و آداب و شئون فردي و اجتماعي و ملي را عقل معين مي كند عقل است كه ميزان حب و بغض و علل و اسباب دوستي و دشمني را تشخيص مي دهد كه اكنون نمي خواهيم در وصف عقل و خواص آن و ارزش جوهر عقل سخن به ميان آوريم زيرا در كتاب مكتب اسلام مفصل در اطراف اين گوهر گرانبها كه تنها ارزش آدمي بدان است بحث كرده ايم اينجا فقط مي خواهيم بگوئيم عقل در بدن پيغمبر باطني است و انبياء و اوصياء در عالم به منزله عقل در بدن هستند كه مصالح اجتماعي و فردي را معين مي كنند و به آدمي مي آموزند تا رشد عقلي نموده به كمال انسانيت برسد عالم صغير با عالم كبير ارتباط و تشابه كاملي دارد كه هر چه در عالم كبير است در عالم صغير وجود دارد.



اتزعم انك جرم صغير

و فيك انطوي العالم الاكبر



همان طور كه عالم صغير مشتمل بر عاقله اي است كه خير و شر او را معين مي كند عالم كبير هم مشتمل بر عاقله اي است كه از آن تعبير به امام و پيغمبر و حجت شده ولايت مطلقه الهيه در وجود خليفة الله باقي است كه خير و شر اجتماع را معين مي فرمايد و بشر را به مصالح عاليه خود كه ضامن سعادت باشد ارشاد و هدايت و ارائه طريق و ايصال به مطلوب مي كند.

و بايد گفته شود همانطور كه آدمي در قبول فرامين عقل مختار خلق شده و عقل خير و شر و ثواب و عقاب را نشان مي دهد خواه قبول كند به سعادت برسد يا رد كند به شقاوت بماند پيغمبران هم خير و شر اجتماع را از نظر قبول دين و مصالح نوعي و فردي مي گويند و مردم را



[ صفحه 17]



دعوت به حق و حقيقت مي كنند - و راه كمال انسانيت و يا سقوط و ذلت و بهيميت را نشان مي دهد تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد.

از طرفي خالق عالميان دستور مؤكدي به وسيله تمام انبياء صادر فرموده كه ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا هر چه پيغمبران به شما بشر تعليم مي كنند و راهنمائي مي نمايند موجبات سعادت و كمال و عزت و فوز و فلاح است بگويد و استقبال كنيد و به اجرا گذاريد و آنچه شما را از آن نهي مي كنند بپرهيزيد و از آن احتراز كنيد تا سعادتمند شويد بنابراين بيان امام معصوم عليه السلام حجت خدا بر خلق و خليفة الله و وصي پيغمبر و مجري شريعت و احكام آسماني مي باشد كه بشر را به همين سعادت رهبري مي كند - و مانند عقل در بدن هيچ وقت اجبار و قهر و اصرار نمي كنند بلكه دلايل و براهين عقلاني و علل و اسباب خير و شر را در مقابل چشم شما مي گذارند و نمونه هاي بارز تاريخي آن را از افراد بشر و از اقوام و ملل گذشته به شما نشان مي دهد تا قبول كنيد به سعادت برسيد و چنانچه تمرد و انحراف ورزيده به شقاوت سقوط كنيد.

به عبارت ديگر ائمه و اوصياء انبياء اطباي روحاني هستند كه نبض مزاج بشري را در دست گرفته درخور احتياج امزجه آنها طبابت و معالجه مي كنند و چون طباع و امزجه هر عصر و هر زمان و مكان با هم مختلف و متفاوت است بايد حجت هميشه در زمين باشد كه بشر دردهاي دروني و بيروني نفساني خود را بر او عرضه كند و استعلاج نمايد و البته طبيب حاذق آسماني كه از علوم غيبي سرچشمه گرفته باشد و امزجه را بشناسد هرگز خلاف و اشتباه نمي كند غير از اطباي مادي نابخرد و غيرحاذق بي تجربه است كه هر دم بخواهند به امزاج مردم تجارب خود را تكميل كنند تا تجمل خود را فراهم سازند.

وجوده لطف و عنايته لطف اخر وجود امام لطف الهي است و توجه او به آموزش و پرورش لطف بالاي لطف است كه موجب ايصال به مطلوب مي گردد اطاعت از امام يا تمرد و انحراف و فرار در خود امام اثري ندارد آنها بي نياز از اين عالم و خلق هستند فقط به منظور هدايت و ارشاد در اين نشئه آمده اند كامل و مكمل بوده و آمده اند و اجر و مزد آنها به نص صريح قرآن اجر و مزد اخرويست.

قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي بگو اي پيغمبر من از شماها اجري سئوال نمي كنيم بلكه اجر من دوستي خاندان من است.



[ صفحه 18]



فان توليتم فما سئلتكم من اجر ان اجري الا علي الله و امرت ان اكون من المسلمين

74 سوره يونس

اگر از دوستي ما روي بگردانيد اجري از شما مطالبه نمي كنم زيرا اجر من با خداوند است كه ما مسلمانيم.

و يا قوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجري الا علي الله و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقو ربهم ولكني اريكم قوما تجهلون

34 سوره هود

اي قوم من از شماها اجري و مزدي نمي خواهم اجر و مزد من با خداوند است.

يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا ان اجري الا علي الذي فطرني افلا يعقلون

56 سوره هود

اي قوم من از شماها اجر و مزدي مسئلت ندارم زيرا اجر و مزد من با آن كسي است كه مرا خلق كرده و تربيت نموده و به اين وظيفه امر فرموده است مگر شما تعقل و تفكر نمي كنيد تا اين حقايق را دريابيد.

و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجري الا علي رب العالمين

110 شعرا و 180 و آيه 127 شعراء

در يك سوره سه جا مي فرمايد از قول حضرت هود و ساير پيغمبران كه من مطالبه اجر و مزد رسالت نمي كنم اجر من با خداي من است.

قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجري الا علي الله و هو علي كل شي ء شهيد

47 سوره فاطر

اي پيغمبر به مردم دنيا بگو اجر و مزدي از شما نمي خواهم اجر و مزد من با خداوند است كه شاهد دعوت و ارشاد و هدايت من است و چندين آيه ديگر كه همه حاكي است از ارشاد و هدايتي كه اجر و مزد آن آسماني است و اجر و مزد امام و پيغمبر اطاعت و هدايت خلق است و بدين جهت در سلسله آفرينش اول پيغمبر و امام را آفريد و بعد خلق را كه اخبار متعددي متواتر داريم كه نور پيغمبر و علي عليه السلام دوازده هزار سال قبل از آفرينش آسمان و زمين خلق شده و اين تعداد كثرت زمان را مي رساند براي تفهيم و تفهم ما مي باشد چه او عقل كل و اشرف رسل بوده و د يگران طفيل وجود او هستند به علاوه كه امامت رياست عامه معنوي است كه نبايد دست دو نفر باشد بلكه در هر عصر و زماني بايد خليفه و امام كه سرحلقه ولايت مطلقه است يك نفر باشد و همه از او اطاعت كنند و لذا امام حسين عليه السلام در زمان برادرش اطاعت



[ صفحه 19]



از امامت او مي كرد و ساير ائمه نيز چنين بودند - ظهور و خفاء امام منافاتي با ولايت مطلقه او ندارد و لذا امام را تشبيه به آفتاب و نير اعظم كرده اند كه زير ابر باشد يا نباشد همان پرتو روشن كننده جهان را دارد.

اين مفتاح عقلاني براي وجوب وجود امام است كه عقلا بايد باشد و فقدان او سبب وقفه چرخ عالم وجود است زيرا امام محور عالم است و وجود ائمه ابديت دارد آنها مانند كابينه و دولتهاي سلاطين بشري نيست كه هر چند صباحي قابل ترميم و تعويض و تكميل و غيره باشد بلكه انتخاب اعضاء دولت كابينه سلطنت الهيه چنان شده كه از بدو آفرينش تا پايان آن بدون تغيير و تبديل چهارده معصوم پاك خاندان دولت ابدي و ازلي الهي مي باشند كه به صورت مرگ و حيات چرخ عالم وجود را مي گردانند و آثار آنها در مرگ و حيات يكسان و شمع وجودشان در هر حال پرتوافكن است.