بازگشت

رقيب امامت


امام محمدباقر عليه السلام به شرحي كه در ادله امامت آن حضرت گفتيم امام پنجم منصوب و منصوص از جانب پروردگار بود و بين فريقين در عصمت و امامت او سخني نيست فقط درباره امامت او رقيبي بود كه آن هم زيد بن علي بن الحسين است و ما در كتاب سيدالساجدين عليه السلام گفتيم زيد دعوي امامت نداشت بلكه معتقد بود كه بايد در قبال غاصبين حقوق قيام و خروج كند تا حق ميراثي خويش را از غاصبين بگيرد و سبب اهميت زيد پس از او شهرت گرفت و آن هم به سبب شهادت زيد بود كه اين سيد عالي مقام روحاني را با وضعي فجيع كشتند و همان مظلوميت سبب شد كه طرفداران او مقامي براي او قائل شدند و طوايف بزرگي به پيروي او برخاستند در حالي كه ما از سطور زندگاني حضرت زيد و يحيي كلماتي جز خروج مبني بر دعوي امامت از ايشان نديده ايم اما پيروان او معتقدند كه امامت منحصر در اولاد فاطمه نيست در حالي كه اماميه به ادله قاطعه بر اين عقيده اند كه ائمه از قريش و از نسل فاطمه زهرا و اولاد سيدالشهداء عليه السلام به نام و نشاني مخصوص كه در كتب انساب ضبط است مي باشند و حتي ساير اولاد اميرالمؤمنين از غير فاطمه زهرا (س) امام نشدند

زيديه مي گويند

كل فاطمي عالم شجاع سخي زاهد خرج بالامامه يكون اماما واجب الطاعه سواء كان من اولاد الحسن الزكي المجتبي او من اولاد الحسين سيدالشهدا (ع)

علت انحراف اين عقيده را كه نسبت به شخص زيد مي دهند مي گويند زيد بن علي شاگرد واصل بن عطا بود و نزد او تحصيل كرده و چون واصل خود مذهبي داشت كه پس از جنگ نهروان عقيده پيدا كرد كه علي بن ابيطالب عليه السلام در جنگهاي جمل و صفين بر يقين از صواب نبود يعني اشتباه كرد با معاويه به جنگ پرداخت واحدالفريقين بر خطا بودند لا علي اليقين واصل مي خواهد بگويد اين جنگها مبتني بر حب و رياست بوده و حتما يكي از آنها خطا كرده اند اما چون از معاويه الهام در اين عقيده به زر و زور گرفته بود نمي توانست او را به خطا نسبت دهد اما از علي به سبب اينكه او امام و اعلم و ازهد از تمام بشر بود نمي توانست نسبت خطا به او بدهد فقط القاء شبهه كرد كه اين جنگها بر اساس اصول عقيده نبود و يكي از دو طرف



[ صفحه 31]



اشتباه و خطا كرده اند بدون آنكه بگويد كدام يك بودند.

واصل يك عقيده ديگر هم داشت و آن اين بود كه مي گفت مي توان مفضول را بر فاضل مقدم داشت و مفضول مي تواند بر فاضل امامت كند

ابن ابي الحديد معتزلي هم كه از همين تيره در عقيده است اول كتاب خود و همچنين امام فخر رازي و حتي غزالي مي نويسد الحمدلله الذي تقدم المفضول علي الفاضل كه مرادش ابوبكر و عمر و عثمان نسبت به علي بن ابيطالب عليه السلام بوده است اقرار به افضليت علي دارند معذلك به حكم سياست محيط هم مفضول را بر فاضل جواز تقدم مي دهند و گويند

و كان علي افضل الصحابه الا ان الخلافه فوضت الي ابي بكر لمصلحة رأوها و قاعدة دينيه راعوها من تسكين نائرة الفتنه و تطيب قلوب عامة الخلق فان عهد الحروب التي جرت في ايام النبوه كان قريبا و سيف اميرالمؤمنين عن دماء المشركين من قريش لم يجف و الضغاين في صدور القوم من طلب الثار كما هي فما كانت القلوب يميل كل الميل و تنقاد كل الانقياد و كان المصلحة ان يكون القيام بهذا الشأن عرفوه باللين و التودد و التقدم بالسن و السبق في الاسلام و القرب من رسول الله (ص)

مي گويند علي بن ابيطالب افضل از همه اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود ولي خلافت را به ابوبكر تفويض كرد و علت آن مصلحت اجتماعي بود تا آتش فتنه بخوابد و لهيب بدبيني فرونشيند و دلهاي مردم راغب ابوبكر بود نه به نصب علي عليه السلام چه علي در جنگهاي اسلام كه زمان پيغمبر رخ داده بود آن قدر بيني گردنكشان كفار قريش و عرب را به خاك ماليد كه هنوز خون از شمشير او مي چكيد و كينه هاي سينه آنها هنوز باقي بود و از اين جهت مردم ميل به علي بن ابيطالب نداشتند و مصلحت در اين بود كه او خلافت را به ابوبكر واگذارد تا به نرمي و لينت و سكوت سلوك كند و ابوبكر هم كه از جهت سن بزرگتر بود [1] .

اين سخن صورت ظاهري دارد و باطني چون مقدمات يك قضيه از صغري و كبري ناقص و غلط بوده به عقيده منطقيين نتيجه درست دست نمي دهد و اين حقيقت به ثبوت رسيده كه مقدمه غلط نتيجه درست نمي دهد

اول با اقرار به افضليت عقلا جايز نيست مفضول تقدم بر فاضل جويد زيرا فساد از مفضول است جاهل است كه موجد فتنه و فساد مي گردد به علاوه مگر فتنه را سقيفه بني ساعده



[ صفحه 32]



بوجود نياورد از آن گذشته منصوب انتخابي و اجتماعي و انتصابي بين مسلمين نبود اين يك منصب آسماني مبتني بر قرآن و آفرينش و تصرف در عالم كون و فساد و در دست داشتن سرحلقه ولايت مطلقه الهيه است كه خداي عالم به هر كس نمي دهد و به دست هر كس نمي سپارد.

به علاوه پيغمبر به عقيده فريقين خواست پس از آن همه آيات و احاديث و خطابه مفصل و ابلاغ ولايت علي در كراع غديرخم در روي كاغذ و صحيفه وصايت ولايت او را بنويسد نگذاشتند و به نام «دعي الرجل ليهجر» آتش فتنه را روشن كردند و با مقراض حب جاه اختلاف را بوجود آوردند در حالي كه پيغمبر خاتم النبيين كه به وصف ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي از آن در قرآن مجيد تعبير شده بيش از چندين صد حديث در خلافت و وصايت و وزارت علي بن ابيطالب عليه السلام با صدها اماره و اشاره و تلويح و تصريح و تأكيد بيان فرموده است باري آنها مي گويند چون بنابر عصبيت قومي كه در اسلام از بين رفت ولي در دل منافقين هنوز حب جاه و نژاد و خون و عشيره و قبيله باقي بود بر حسب عادت قديم قريش از علي خونهائي طلبكارند كه حاضر نبودند او امام و پيشواي آنها باشد و به اين دلايل سخيف مي خواهند بگويند زيد ابن علي بن الحسين امام بود و او به تلقين استادش واصل بن عطا شيخين را غاصب حق علي نمي دانست و از او تبري نمي جست و اهل كوفه هم بدينجهت او را مدد و كمك نكردند تا كشته شد

اين طبقه زيديه مي گويند زيد بن علي با برادرش محمد بن علي الباقر احتجاج نموده و گفت امامت به خروج و شمشير است نه به علم حضرت امام محمدباقر عليه السلام فوري پاسخ داد بنابراين قول پدر تو علي بن الحسين امام نبوده زيرا خروج نكرده - و اگر خروج شرط امامت باشد بسياري از ائمه ما از اين مقام خارج مي شوند - يا للعجب

به شرحي كه در جلد سابق زين العابدين عليه السلام داديم - چون زيد كشته شد فرزندش يحيي به خراسان رفت و خروج كرد و حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق خبر از خروج و شهادت آنها دادند و با آنها اجتماع در عدم خروج نمودند و همانطور كه گفته بودند آنها كشته شدند پس از يحيي امر مفوض به محمد و ابراهيم شد كه محمد به مدينه و ابراهيم به بصره رفت و آنها هم هر دو كشته شدند و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود صلاح به خروج نيست تا زمان قائم آل محمد كه او خروج خواهد كرد و انتقام خون آنها را خواهد كشيد

اما نگارنده گويد ما معتقديم كه نه محمد حنفيه دعوي امامت داشته و نه زيد و يحيي دعوي امامت نمودند كساني كه جاه طلب بودند اين بزرگواران را وسيله دعوي خود براي



[ صفحه 33]



احراز مقام و منصب قرار داده و آن هم پس از شهادت آنها بود از متون اخبار و احاديث مورد استفاده استنباط مي شود كه آنها خود دعوي امامت نداشته اند اما معتقد بودند كه با آشفتگي احوال آل زياد و آل مروان و ضعف و فساد و فتنه دربار امويان بايد سررشته حكومت را از دست آنها بگيرند و مسند خلافت را احراز كنند و اين معني غير از مفهوم امامت و پيشواي معنوي است كه خود آنها مي دانستند معصوم نيستند و عصمت منحصر به اين چهارده نفر بوده و مي باشد.

با اين مقدمه نگارنده را عقيده اين است كه اكثر فرق اسلامي روي هوي و هوس و مشتهيات براي احراز جاه و منصب و مقام بوجود آمده و آن هم پس از شخصيت كسي بوده كه خود را به جانشيني او معرفي مي كردند چنانچه ابوبكر و عمر مكرر پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به جعل حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث و عدم تعيين خلافت و ايجاد سقيفه كه منا امير و منكم امير و صدها احاديث جعلي ديگر بر گردن ملت سوار شدند كه روح مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از آن بيزار است و اگر امروز مي شد از حضرت زيد استعلام كنيم يقينا مي فرمود مقام امامت منحصر به حضرت امام محمدباقر عليه السلام است و سرحلقه ولايت مطلقه الهيه و صندوق آثار انبياء و ميراث خاتم النبيين نزد او به وديعت سپرده شده است و او محور عالم نفوس خلايق مي باشد


پاورقي

[1] ملل و نحل شهرستاني.