بازگشت

احتجاج امام محمدباقر با زيد


در كتاب صراط المستقيم شيخ زين الدين مي نويسد يك مخاصمه و احتجاجي بين زيد بن حسن و محمد بن علي الباقر در ميراث النبي رخ داد بدين شرح زيد مطالبه ميراث پيغمبر را كرد حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود اي زيد مي خواهي حجت و دليلي از خودت بر تو بنمايم كه يقين كني



[ صفحه 35]



وارث پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم من هستم نه تو و حقي در اين وراثت كه حفظ آثار نبوت و ودايع امامت است در تو نيست - گفت آري فرمود ميل داري كاردي كه در زير لباس داري شهادت بر اثبات حق من دهد گفت آري كه به اشاره امام محمدباقر كارد زير جامه او به زمين افتاد و به قدرت حق به صدا درآمد و گفت

يا زيد انت ظالم و محمد احق بالامر منك و لئن لم تكف لالين قتلك فغشي زيد

گفت اي زيد تو ظلم مي كني محمد سزاوارتر است به امر امامت و اگر دست از او برنداري مرتكب قتل تو مي شوم زيد به شنيدن اين سخن غش كرد حضرت محمد بن علي او را به هوش آورد و سنگي در زير پاي هر دو بود كه آن هم به سخن آمد و همان كلمه كه آن كارد گفت تكرار نمود - و نيز درختي را پيش خواند كه آنهم آمد اعتراف و اقرار به همان سخن كرد زيد رفت نزد عبدالملك بن مروان گفت از نزد ساحري آمده ام تو بايد او را دفع كني عبدالملك به امير مدينه نوشت آن حضرت را دستگير و مقيد به شام بفرست عامل مدينه نوشت آنكه را كه تو مي گوئي بهترين خلق خدا روي زمين است و مثل و مانند ندارد - در عبادت و بندگي و زهد و تقوي و علم و فضيلت بي نظير است هر وقت در محراب عبادت مشغول مي شود چرنده و پرنده اطراف او جمع مي شوند و با او به يك آهنگ تسبيح و تهليل مي گويند و قرائت قرآن او شبيه به مزمار داود است صلاح نيست تو متعرض چنين شخصي بشوي كه همه خلق به او سر تعظيم و تجليل فرود مي آورند عبدالملك از اين گزارش شاد شد و نصيحت را به جان و دل پذيرفت