بازگشت

معجزات امام محمدباقر


درباره معجزه و علت اينكه بايد پيغمبران و ائمه (ع) معجزه داشته باشند در كتاب تاريخ انبياء و پيشواي اسلام و ساير كتب شرح حال ائمه كه تاكنون طبع و نشر يافته با جمال و تفصيل بحث كرده ايم امتياز و تشخيص امام از غير امام به همين معجزه است كه ديگران عاجز از آوردن مثل آن باشند و اين معجزات با سحر و جادو و علوم اعداد و جفر و رمل و اسطرلاب و قواعد علمي ديگر و رياضيات و غيره بسي فرق و بسيار امتياز دارد زيرا اين اعجاز تصرف در امور و مواليد و عناصر است كه به اذن خداوند انجام مي شود و آنها يك رشته علوم طبيعي و رياضي است كه در صور اشياء تصرف علمي مي شود يا در ديده بيننده تصور در نشان دادن مرائي و مناظر منظوره مي گردد اما اعجاز انبياء بحث تصرف در جواهر و اعراض و محو و اثبات باذن الله است كه در ماهيت و وجود آنها، در بود و نبود آنها تصرف مي كنند و بعد ديگر موجود و معدوم نخواهند بود



[ صفحه 36]



مثلا عصاي موسي كه هزارها متر مكعب احجام سحره و كهنه را خورد و بلع كرد و ديگر اثر از تمام آن حجم سحر ساحرين باقي نماند و عصاي موسي هم به صورت اوليه برگشت ولي در سحر ساحرين فقط خلع و لبس مي شود صورت ها عوض مي گردد در ماهيت وجود موجودات اثري ندارد يا اعجاز آنها از تصرف در امور طبيعي عالم است كه خرق شمس شود يا شق القمر گردد يا از شكم سنگ شتر مخصوص به رنگ و هيكل مخصوص بيرون آورند يا زنده را مرده نمايند يا مرده را زنده كنند تمام اين معجزات باذن الله براي ثبوت مقام خلافت و ولايت و وصايت پيغمبر خاتم النبيين و نشان دادن تربيت ربوبي آنهاست كه از منبع شديد القوي مي گيرند و بدون امر حق قدمي بر نمي دارند [1] .

يك قسمت اعجاز ائمه معصومين هم روي مباني علمي آنهاست كه خداوند تعالي پنج علم مخصوص خود را كه در قرآن در اواخر سوره لقمان تشريح فرموده به ائمه طاهرين كه برگزيدگان و تربيت يافتگان خودش در مكتب ربوبي مي باشند عنايت فرموده است - چنانچه در سوره لقمان آيات 32 فرمايد

ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير

علم قيامت - علم نزول باران - علم جنين شناسي - علم غيب براي آينده - علم مردن و مرگ مخصوص خداي تعالي است

حارث بن عمرو محاربي از اهل باديه بود آمد حضور پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد قيامت كي خواهد بود من تخمي در زمين كشته ام باران كي خواهد آمد كه سبز شود زن من حامله است چه خواهد زائيد دختر است يا پسر عمل خود را مي دانم فردا چه خواهم كرد - محل تولد خود را مي دانم مرگم كجا خواهد بود - جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد - كه اين علوم مخصوص ما است اما از باب حكمت و مصلحت آن را به برگزيدگان خود آموختيم و خدا مي داند قيامت كي خواهد شد - باران به اذن او مي بارد چنانچه در آيه ديگر سوره واقعه هم بر سبيل استعلام استيجابي مي فرمايد أانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون آيا شما باران را از ابرهاي بارنده فرو ميريزيد يا ما باران را بر سطح زمين فرو مي ريزيم.

و علم ارحام آيا دختر است يا پسر جز خداوند كسي نمي داند و امروز كه قرن بيستم



[ صفحه 37]



و قرن اتم است و اين اندازه طب و جنين شناسي وسعت يافته و با اشعه مافوق بنفش از اعماق سنگ و كوه و آب و دريا و خاك و معادن استفاده مي كنند مي بينند و مي شناسند معذلك هنوز نتوانسته اند بفهمند كه در جنين پسر است يا دختر و كليه دكترها اعتراف به عجز خود در اين زمينه نموده اند ولي امام باذن الله مي داند و به هر كس صلاح و مصلحت باشد مي فرمايد

يكي ديگر - كسي نمي داند فردا چه خواهد شد لا يعلم الغيب الا هو



كه داند بجز ذات پروردگار

كه فردا چه بازي كند روزگار



و كساني كه در علوم رياضي و رياضت از غيب خبر مي دهند هم فقط آنهائي هستند كه از گذشته مي توانند خبر دهند از آينده كمتر كسي مي تواند خبر دهد جز آنكه مؤيد من عندالله باشد و ائمه معصومين ما كه لوح محو و اثبات و صحيفه فاطميه كه نماينده و رونوشتي از لوح محفوظ است در زير نظر آنهاست آن هم باذن الله هر خبري كه مصلحت طرف يا مقتضي حال ايجاب كند از آينده مي گويند

اما محل وفات و ساعات مردن هم در نظر آنها از همين لوح محو و اثبات معين مي شود كه ديگري نمي داند و واقف نيست فقط خداوند است كه عليم و خبير است و اين مزيت را به ائمه خود اهداء و اعطا فرموده است

معجزه اول - عباد بن كثير بصري گفت خدمت امام محمدباقر عليه السلام رفتم گفتم حق مؤمن بر خدا چيست؟

فقال من حق المؤمن علي الله ان لو قال لتلك النخله اقبلي لاقبلت فنطرت و الله الي النخله التي كانت هناك قد تحركت مقبلة فاشار اليها قري فلم اعنك

حضرت رنگش دگرگون شد فرمود حق مؤمن بر خدا اين است كه اگر مؤمن به اين درخت خرما گفت بيا نخل حركت كند نزد او بيايد راوي قسم مي خورد به خدا سوگند كه يك لحظه نگاهي به درخت خرما كرده فرمود بيا كه درخت بسوي او حركت كرد آنگاه اشاره فرمود قرار بگير ايستاد و اين معجزه از امام محمدباقر عليه السلام براي اصحابش نمودار گرديد.

نگارنده گويد كه سه موضوع از اين اعجاز و اين خبر بدست مي آيد يكي آنكه امام هم مانند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در هنگام گرفتن وحي انصرافي از عالم ماده به عالم ديگر پيدا مي كرد و همين انصراف سبب تغيير رنگ طبيعي او مي شد چنانچه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هنگام نزول



[ صفحه 38]



وحي سنگين مي شد و بدنش مرتعش و رنگش دگرگون مي گرديد امام محمدباقر هم هنگام نمودن يك اعجازي به حالت عالم غيبي متوجه مي شد و بدين جهت رنگش تغيير مي كرد

موضوع ديگر سئوال سئوال اختباري و امتحاني بود كه راوي مي خواسته امام زمان خود را بشناسد كه حضرت او را بدين حقيقت واقف ساخته است

موضوع ديگر حركت درخت بين خاك و آب و گل با آن قدرت نباتي است كه يك بلكه چند نفر قادر نيستند يك درخت نخل را از جا بركنند چه جاي آنكه حركت دهند و امام بدون درنگ آن را احضار فرمود اجابت كرده در حضورش ايستاد اين خرق طبيعت براي اعجاز آن حضرت بود كه ديگران از آوردن نظير آن عاجز هستند.

موضوع ديگر كلمه ي مؤمن را بدين جهت وصف فرمود كه علامت ايمان كامل و مؤمن حقيقي اين است كه وقتي عبادت و اطاعت خدا را كرد خداوند هم تمام عناصر و مواليد را در اختيار او بگذارد تا در آنها تصرف فرمايد و اين مصداق كامل و تمام فقط در ائمه معصومين ظهور و بروز داشته مؤمنين ديگري كه واجد شرايط فوق باشند به اين كمال و فضيلت نمي شناسيم مگر شاگردان مكتب آنها كه تعبير به شيعه اماميه مي شوند و گفته خلقوا من فاضل طينتنا

2- معجزه اي است كه ابي صباح كناني نقل مي كند گفت يك روز رفتم درب خانه امام محمدباقر عليه السلام درب را كوبيدم يك كنيزكي آمد در را گشود گفتم برو به آقا بگو كناني آمده شرفياب شود بي درنگ از داخل حجره فرمود وارد شو شرفياب شدم عرض كردم فقط براي عرض سلام و زيارت شما آمده ام فرمود راست مي گوئي اگر غير از اين بود چشم ما تو را نمي ديد از پشت ديوار همانطور كه تو ما را نمي ديدي آن وقت فرقي بين ما و شما نبود اكنون برگرد نزد اهل و عيالت

و بديهي است كه امام كه تربيت شده قلب ربوبي است مي بيند از عقب و جهات ديگر همانطور كه از پيش رو مي بيند زمان و مكان و حجر و مدر براي او حاجب ديدن نيست و لذا امام زمان ما اكنون به حال ما واقف و ما را مي بيند و به حال ما و اعمال ما واقف است در زيارتش مي خواني اشهد انك تسمع كلامي و ترد جوابي امام كسي است كه همه جا را ببيند همه صداها را بشنود همه اعمال را مشاهده كند و پاسخ همه را بدهد و به حال همه رسيدگي نمايد

3- حبابه والبيه مي گويد وارد بر امام محمدباقر عليه السلام شدم فرمود چه شده نزد ما آمده اي گفت براي آنكه موي سرم سفيد شده دلم گرفته امام عليه السلام دست بر فرق او گذاشت در اثر دست امام



[ صفحه 39]



موي سرش سياه شد و به حال زنان جوان برگشت

4- ابي بصير مي گويد در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در خدمت امام محمدباقر عليه السلام بودم نشسته بوديم در سبب رحلت علي بن الحسين سخن مي فرمود كه در آن حال منصور و داود بن سليمان وارد شدند داود نشست و آنها ايستاده بوده امام فرمود چرا دوانيقي نيامد بنشينيد او جفا كرد اما بدان كه صباحي چند نخواهد گذشت كه او بر مردم سلطنت خواهد يافت و نفوذ حكم او شرق و غرب را فرا مي گيرد و خزائن بسيار در اختيار او در مي آيد كه احدي قبلا بدست نياورده است داود بلند شد دوانيقي را صدا كرد اين خبر را به او داد دوانيقي آمد حضور امام ايستاد گفت آيا اين خبر كه داود گفت صحيح است فرمود حتما واقع خواهد شد پرسيد ما اولاد عباس قبل از شماها اولاد علي به سلطنت خواهيم رسيد فرمود آري مدت بني اميه سپري شده ولي مدت شما طولاني خواهد بود و فرزندان شما با كشور مانند گوي كه كودكان با آن بازي كنند بازي خواهند كرد - دوانيقي كه به سلطنت رسيد عظمت امام محمدباقر در نظر او بسيار شد

ما در تاريخ اسلام نوشتيم ذخيره اموال و بيت المال مسلمين در زمان منصور به اندازه اي بود كه هيچ يك از خلفا به آن مقدار مال و ثروت نداشتند - و اين اعجاز علمي امام محمدباقر عليه السلام بود

5- ابي بصير گفت يك روز خدمت امام محمدباقر گفتم مگر شما ذريه رسول خدا نيستيد؟ فرمود چرا گفتم مگر رسول خدا وارث انبياء نبود؟ فرمود چرا ما وارث تمام علوم انبياء هستيم پرسيدم مگر شما وارث تمام علوم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيستيد؟ فرمود چرا پرسيدم آيا شما مي توانيد مرده را زنده كنيد؟ و كور و كر و ابرص را شفا دهيد و خبر دهيد از مردم كه در خانه هاي خود چه مي خورند و چه مي كنند فرمود آري همه را خداوند در قدرت و اختيار ما گذاشته است آن گاه فرمود اي ابي بصير نزديك بيا نزديك آن حضرت رفتم دست به صورت من كشيد و من از اثر دست آن حضرت تمام موجودات كه در دشت و كوه و صحرا و دريا بودند مي ديدم و هيچ چيز براي من مانع ديدن نبود آنگاه دست ديگر بر سر من كشيد به حال اول برگشتم كه پشت ديوار را نمي ديدم ابوبصير مي گويد امام محمدباقر فرمود اگر بخواهي خداوند اجر اعمال تو را بدين ديدن در دنيا بدهد ممكن است هر كجا را بخواهي ببيني و اگر بخواهي ثواب اعمال تو بهشت باشد بهتر است كه ميدان ديد تو محدود باشد عرض كردم بهشت را بهتر دوست دارم



[ صفحه 40]



6- جابر بن عبدالله انصاري روايت مي كند كه من با قريب پنجاه نفر خدمت امام محمدباقر عليه السلام بوديم جمعي از پيشه وران و تمر و خرمافروشان وارد شدند سلام كردند نشستند گفتند مغيرة بن عمران با ما بود و اكنون در كوفه است او گمان مي كرد كه شما يك ملكي داريد كه سنگ محك و امتحاني دارد او كافر را از مؤمن و دشمن را از دوست تميز و تشخيص مي دهد - فرمود پيشه تو چيست؟ گفت گندم فروشم فرمود دروغ گفتي گفت جوفروشم فرمود اين طور هم نيست بلكه تو گوسفندفروش هستي گفت كي به شما خبر داد فرمود فرشته الهي به من خبر داد و آن همان ملكي است كه دوستان ما را از دشمنان ما معرفي مي نمايد آنگاه فرمود تو به مرگ فجأه خواهي مرد جابر مي گويد چون به كوفه برگشتم سراغ او را گرفتم گفتند مرده از زنش تحقيق كردم گفت سه روز است فجأه كرده است.

معجزه هفتم: عاصم بن ابي حمزه روايت مي كند كه در خدمت امام باقر عليه السلام سوار بوديم مي رفتيم چند نفر ملتزم ركاب بودند كه دو نفر مردي را ديديم فرمود اينها دزدند آنها را بگيريد غلام امام آن دو نفر را گرفت فرمود در اين كوه برويد غلامي را آنجا برده اند رفتند آن غلام را ديدند كه رفيق آنها بود سپس فرمود رفيقي ديگر هم دارند او را هم به نشاني كه داده بودند گرفتند به مدينه برگشتند فرمود خود شما بگوئيد چه دزديديد آنها ابا كردند فرمود دو هزار دينار دزديدند كه هزار دينار نزد اين يك هزار دينار نزد آن يك مي باشد و آن سومي لباس ها را دزديد آنگاه اسم و حسب و نسب هر يك را فرمود و خبر داد كه بيست سال ديگر زنده است چون اين اخبار غيب و اين اعجاز را ديدند توبه كردند و اموالش را به صاحبش رد نمودند و ايمان آوردند و شهادت دادند به كلمه توحيد و نبوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم راوي مي گويد درست بيست سال بعد زنده بودند و مردند

8- حسين بن راشد روايت مي كند كه زيد بن علي قصد خروج داشت آمد نزد امام محمدباقر عليه السلام فرمود لا تفعل يا زيد فاني اخاف ان تكون المقتول المصلوب بظهر الكوفه اما علمت يا زيد انه لا يخرج احد من ولد فاطمه علي احد من السلاطين قبل خروج السفياني الا قتل ثم قال لي يا حسين ان فاطمه احصنت فرجها فحرم الله ذريتها علي النار و فيهم نزل ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات فالظالم لنفسه الذي لا يعرف الامام و المقتصد العارف بحق الامام و السابق بالخيرات هو الامام ثم قال يا حسين انا اهل بيت لا نخرج من الدنيا حتي نقرا لكل ذي فضل بفضله



[ صفحه 41]



فرمود اي زيد اين كار را مكن من مي بينم كه تو خروج مي كني و در پشت كوفه تو را مي كشند و مصلوب مي نمايند مگر نمي داني كه تا قبل از خروج سفياني هر كس از نسل فاطمه خروج كند كشته خواهد شد آنگاه به حسين بن راشد فرمود ذريه فاطمه بر آتش حرام شدند و خداوند به ما كه ذريه او هستيم كتاب و صحيفه عنايت فرمود كه به حقايق واقفيم از ذريه فاطمه دسته اي به نفس خود ظلم مي كنند و جمعي مقتصد هستند و برخي سابقه نيكوئي دارند - اما ظالم به نفس آن كس است كه امام زمان خود را نشناسد و مقتصد عارف به حق امام است و سابق به خيرات امام است سپس اضافه فرمود كه اي حسين ما اهل بيت عترت از دنيا نمي رويم مگر آنكه هر بافضيلتي به فضل ما اقرار نمايد.

8- جمعي اجازه گرفتند وارد خانه امام محمدباقر شدند و آنجا به زباني سخناني مي گفتند و گريه مي كردند چنان حال آنها مبكي بود كه ما همه گريان شديم پرسيدم از امام عليه السلام اينها چه ملتي و قومي هستند و چه مي گويند فرمود آنها سرياني هستند و درد دل خود را مي گويند و امام عليه السلام به كار آنها رسيدگي فرمود

9- ابوبصير گفت با امام عليه السلام كنار شط فرات رفتم امام (ع) فرمود هر حيواني را از ماهي و غيرماهي كه نر و ماده آن كدام است اقوام و خاندان هر يك را بيان فرمود

10- معجزه ديگر مربوط به زن گرفتن براي فرزندش مي باشد كه عيسي بن عبدالرحمن از پدرش نقل مي كند ابن عكاشة بن محصن اسدي بر ابي جعفر وارد شد و ابوعبدالله جعفر بن محمد نزد او نشسته بود انگوري پيش روي امام بود كه دانه دانه مي خوردند پدر و پسر با متانت و وقار دانه دانه مي چيدند مي خوردند گفتيم دانه دانه آدمي سير نمي شود بهتر است سه تا چهار تا بخوريد فرمود مستحب است دانه دانه خورد آنگاه پرسيدم چرا براي فرزندت جعفر زن نمي گيري فرمود اين كيسه مهر شده مهريه زني است كه براي او خواهند آورد در اين اثنا نحاس بربري كه كارش برده فروشي بود وارد شد فرمود نحاس اين كيسه سربسته را بگير و جاريه اي كه به اين نشاني خواهد بود براي من بخر و نشاني آن اين است كه همان مبلغي كه راضي مي شود در اين كيسه سربسته است

نحاس بربري گفت رفتم كنار شط كه كشتي هاي برده فروشي كناره مي گرفت چندين كنيز آوردند يكي را گفت هفتاد دينار گفتم بهتر از آن مي خواهم رفت كنيز بهتري آورد گفت هشتاد دينار گفتم به اين دينارهاي اين كيسه مي خرم اما نمي دانم چه مبلغي در آن است گفت



[ صفحه 42]



به آنچه نمي داني نمي فروشم به اين انگشتر كه در دست داري مي دهم شيخي كه آنجا ايستاده بود سر و موي سفيدي داشت گفت انگشتر را بيرون كن وزن نما قيمت كند به همان قيمت پول كنيز را بده قبول كرد چون انگشتر را بيرون آورديم وزن كرديم عينا قيمت آن بدون كسر و نقصان مطابق با پول كيسه سربسته بود يعني هفتاد دينار پول را داده كنيز را گرفتم خدمت امام محمدباقر بردم هنوز جعفر بن محمد نزد او ايستاده بود چون جريان را گزارش دادم امام محمدباقر عليه السلام شكر خدا نموده فرمود اسمت چيست آن كنيزك گفت حميده فرمود حميدة في الدنيا و محمودة في الاخره فرمود بگو بدانم تو باكره هستي يا ثيبه گفت باكره هستم فرمود چگونه از دست اين مردم ديو سيرت مصون ماندي گفت هر وقت نحاس بربري مي آمد پهلوي من مي نشست مردي سفيد رو و سيمين مو مي آمد سيلي بر گوش او مي زد به طوري كه او بر مي خاست و مي رفت و مكرر اين واقعه رخ داد و آن شيخ آمد و مرا حفظ كرد آنگاه امام محمدباقر عليه السلام آن كنيزك را به فرزند خود جعفر بخشيد فرمود آن را بگير و برو خداوند از او فرزندي به تو عنايت فرمايد كه بهترين اهل زمين باشد و نام او موسي خواهد بود

و چنانچه تاريخ هم مؤيد اين اعجاز است ديديم كه امام هفتم موسي بن جعفر از اين حميده به دنيا آمد

11- معجزه ديگري كه راوندي نقل كرده است اين است كه ابي بصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت باقرالعلوم يك روز در مسجد نشسته بود اصحاب اطراف او را گرفته بودند به تعليم و تربيت مشغول بود ناگاه سر بلند كرد فرمود اي مردم مدينه چگونه خواهيد بود زماني كه مردي با چهار هزار شمشيرزن به سوي شما رو آورد و متعرض عرض و ناموس و مال و اموال و جان شما گردد - مردم گفتند چنين نشده فرمود حتما چنين خواهد شد بترسيد و پرهيز كنيد اما مردم مدينه به اين سخن آسماني كه علم غيب بود وقعي ننهادند مگر عده كمي كه به تبعيت بني هاشم از شهر بيرون رفتند چه آنها مي دانستند سخن امام حتمي الوقوع است و هرگز خلف ندارد - زمان امام جعفر صادق عليه السلام بود كه نافع بن زرق نماينده بني عباس به مدينه وارد شد و جنگي كرد بسياري را كشت و زنان آنها را مورد تعرض قرار داد و اموال آنها را به غارت برد و قضيه واقعه حره را براي مدينه تجديد كرد آن وقت مردم متوجه شدند كه امام محمدباقر درست سخن گفته و همه اذعان و اعتراف



[ صفحه 43]



كردند كه او تربيت شده مهد نبوت و دامان عصمت و آغوش ولايت است و آنچه كه مي گويد حق است [2] .


پاورقي

[1] كتاب الخرايج و الجرايح راوندي باب 6 - كشف الغمه اربلي ص 218.

[2] كتاب خرايج و جرايح راوندي باب 6 ص - كشف الغمه اربلي ص 230.