بازگشت

عمر بن عبدالعزيز فدك را به امام محمدباقر برگردانيد


عمر بن عبدالعزيز چنانچه در تاريخ مفصل اسلام نگاشتم از خلفاي عادل بود اگر چه از خاندان اموي بود ولي روحا از آن قماش نبود هماره مي كوشيد كه حق را به جاي خود صرف كند و به ذي حق برساند يك روز دستور داد ندا كنند هر كه بر او در معيشت سخت مي گذرد يا در گرفتاري و محن دنيا و مشكلات اجتماعي است در خانه عبدالعزيز حاضر شود كه بار عام است.

ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين باقر العلوم بر او وارد شد ديد خليفه گريان است

فقال انما الدنيا سوق من الاسواق يبتاع فيها الناس ما ينفعهم و ما يضرهم و كم قوم ابتاعوا ما ضرهم فلم يصبحوا حتي الموت فخرجوا من الدنيا ملومين لمالم يأخذوا ما ينفعهم و صاروا الي من لا يعذرهم فنحن و الله حقيقون ان تنظر الي تلك الاعمال التي فتخوف عليهم منها فكف عنها و اتق الله و اجعل لنفسك اثنتين انظر الي ما تحب ان يكون معك اذا قدمت علي ربك فارقه وراك و لا ترغبن في سلعه بارت علي من كان قبلك فترجوا ان عنك و افتح الابواب و سهل الحجاب و انصف المظلوم و رد الظالم ثلاثه من كن فيه استكمل الايمان بالله من اذا رضي لم يدخله رضاه في باطل و من اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و من اذا قدر لم يتناول ما ليس له [1] .



[ صفحه 56]



فرمود دنيا بازاري است كه هر كس متاعي مي خرد و گمان مي كند كه اكثر آنها نه نفع دارد نه ضرر ولي كمتر قومي هستند كه مال بي ضرر بخرند آنها غفلت دارند به خواب خرگوشي رفته اند تا روزي كه مرگ گريبان آنها را بگيرد بيدار شوند آن وقت ديگر فرصتي نيست از دنيا مي روند در حال خسران و زيان و ملامت زدگي زيرا از اين معاملات نفعي نبرده اند و در ديوان محاسبات عذري ندارند فرمود اي مردم به خدا سوگند با چشم حقيقت بدين اعمال مي نگريم و بر اين مردم بيمناك هستيم كه غافل شدند بپرهيزيد از خدا بترسيد - براي خود دو چيز را در نظر بگيريد و فراموش نكنيد

اول آنكه ببينيد چه مي خواهيد؟ چه دوست مي داريد كه با شما باشد و چون بر خدا وارد شديد آن دوست شما در كنار شما قرار گرفته باشد

دوم ببينيد از چه بدتان مي آيد و كراهت داريد و چون پيشگاه خالق متعال رسيد ميل داريد آن منفور شما در مقابل شما باشد مي خواهيد آنچه مكروه داريد پشت سر بگذاريد و ناپيدا گردد.

براي حصول اين محصول بكوشيد راغب كار خير و اعمال نيكو باشيد تا اميدواري به شما دهد و جواز فتح و فيروزي شما گردد - كار خير - اعمال نيكو - عمل صالح ابواب رحمت و نعمت را مي گشايد و كارها را سهل و آسان مي كند پرده هاي جهل را مي درد - با مظلومان هم انصاف و دادگري نمائيد ستمكاران را از سر مظلومان برانيد و دور كنيد - بدانيد كه سه چيز است اگر آنها را بدست آريد به كمال لايق خود مي رسيد

اول ايمان به خدا و جلب رضاي حق كه اگر او راضي شد رضاي او در باطل نيست و چون غضب كند غضبش از حق و حقيقت خارج نيست و سپس تسليم به تقدير كه آنچه مقدر فرموده با هيچ نيروي بيش از آن نمي توان گرفت و آن صلاح و مصلحت بنده است [2] .

چون سخن امام محمدباقر به اينجا رسيد - عمر بن عبدالعزيز خادم را صدا زد و گفت قلم و دوات و كاغذ بياوريد نوشت بسم الله الرحمن الرحيم هذا مارد عمر بن عبدالعزيز ظلامة محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب بفدك و ما قيمته فدك و غير فدك



[ صفحه 57]



بازاء الخلافه الالهية المجعوله لذرية النبي (ص) من الله سبحانه

اين است نامه رد فدك از طرف عمر بن عبدالعزيز به محمد بن علي باقر العلوم و آنچه قيمت فدك و درآمد آن بود و آن را خداوند به ازاء خلافت در ذريه پيغمبر خود قرار داده است

غزالي در سرالعالمين مي نويسد اگر عمر بن عبدالعزيز راست مي گفت چرا خلافت را به اهلش وانگذاشت

به نظر ما اگر هم واميگذاشت امام محمدباقر عليه السلام قبول نمي كرد زيرا مي دانست در خاندان او سلطنت ظاهري مقدر نيست و وظيفه آنها ارشاد و هدايت بود

سيد حيدر آملي درباره گفتار و كردار عمر بن عبدالعزيز مي نويسد چون اين خليفه حس كرد كه مردم از اعمال و رفتار آنها نسبت به آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم متنفر شده اند و ديگر كاسه صبرشان لبريز گشته و افراط در سب علي عليه السلام و تبليغات سوء عليه خاندان او كرده اند خواست براي تحكيم مباني حكومت خود جلب قلوب نمايد و لذا دستور داد سب كردن را منع و موقوف سازند و فدك را به اميد جلب تمايل علويان برگردانيد وگرنه جبلت و فطرت از همان شجره تلخ خبيثه است [3] .



درختي كه تلخ است وي را سرشت

گرش بر نشاني به باغ بهشت



ور از جوي خلدش به هنگام آب

به بيخ انگبين ريزي و شهد ناب



سرانجام گوهر بكار آورد

همان ميوه تلخ بار آورد



جاحظ گويد: عمر بن عبدالعزيز ديد كه كار شريعت و سنت پيغمبر اسلام و تربيت و جنگ و پيشرفت دين به وسيله علي بن ابيطالب تمام شده و بني اميه براي جلب منافع خود علي را سب مي كنند و كم كم با اين رفتار ممكن است مردم را از دين برگردانند لذا منع اين سب را سبب محو مليت خود دانست [4] .

از اينكه آيا عمر بن عبدالعزيز از روي سياست و كشورداري سب كردن را منع نمود و فدك را رد كرد و يا از روي ايمان خالص انجام داد بين مورخين و علماء بحث زياد شده ولي حديث حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اين ابهام را از ميان مي برد و مطلب را روشن مي سازد كه مي فرمايد:

قال عليه السلام لما ولي عمر بن عبدالعزيز اعطانا عطايا عظيمه فدخل عليه اخوه و قال له ان بني اميه لا ترضي منك بان تفضل بني فاطمه عليهم فقال افضلهم



[ صفحه 58]



حتي لا ابالي الا اسمع لاني سمعت ان رسول الله (ص) يقول فاطمة شجنة مني يسرني و يسوءني ماساءها فانا اتبع سرور رسول الله (ص) و اتقي مساءتة [5] .

فرمود چون عمر بن عبدالعزيز متصدي امر خلافت شد عطاياي زيادي براي ما فرستاد برادرش نزد او رفت گفت بني اميه از تو دلتنگ هستند زيرا تو بني فاطمه را بر آنها برتري داده اي عمر گفت من باز هم آنها را برتري مي دهم و از خويشان خود بيمي ندارم زيرا از پيغمبر خدا روايت كرده اند كه فرمود فاطمه پاره جگر من است و هر كس او را مسرور كند يا غمگين نمايد مرا مسرور و غمگين كرده و من ميل دارم پيغمبر را از خود راضي كرده باشم و پرهيز مي كنم از اينكه سبب تكدر خاطر او شوم.

همين عقيده سبب شد كه سب كردن را منع كند و فدك را برگرداند و به آل علي احسان نمايد و رحم و عدالت و انصاف مرعي دارد - گويند او مي خواست خلافت را به علي بن الحسين (ع) يا امام محمدباقر عليه السلام برگرداند.

عمر مي گفت اگر عبدالملك كنار رود و مردم بر امام زين العابدين اتفاق و بيعت كنند بايد خلافت را به او واگذاشت - حسين بن ابي العلاء گفت مگر نشنيدي حديث نبوي را كه فرمود من مات و لا يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليه ميتة الكفر قال لا ميتة ضلال خواست كفر و شرك را از خود دور كند و راه ضلال را نشان دهد كه قابل عفو باشد.

آنچه مسلم است مروانيان همه مانند امويان اهل تدليس و غل و غش و حيله و غدر و مكر بوده اند چنانچه مكرر مي گفتند پيغمبر نصي بر خلافت علي نگذاشت و اجماعي هم بر او نشد در حالي كه نصوص متواتر درباره امامت بود كه در محل خود نقل كرديم و اگر اجماعي در خارج مفهومي يافته باشد درباره علي عليه السلام بوده فقط اجماع ديگري بر خلافت رخ نداده است [6] .

باري در ولايت امام زين العابدين و فضيلت و علم و دانش فرزندش امام محمدباقر هيچ سخني نيست دوست و دشمن اعتراف به بزرگواري آنها كرده اند - و عمر بن عبدالعزيز از شاخه هاي امويان است كه يك كنيزي از اصحاب به دادن دو باغ خريد و به پسر عثمان كه عاشق او بود بخشيد [7] و اين بهترين معرف حسن سابقه اوست.



[ صفحه 59]




پاورقي

[1] خصال صدوق ص 51 ج 1 - مناقب ابن شهرآشوب ص 293 ج 2- زين العابدين ص 64.

[2] ميزان الاعتدال ذهبي ص 232 ج 1- لسان الميزان ابن حجر ص 215 ج 2- تذكرة الخواص ابن جوزي ص 36 آداب اللغة العربيه جرجي زيدان ص 98 ج 3 به نقل سر العالمين غزالي - زين العابدين ص 65.

[3] الكشكول فيما جري علي آل الرسول ص 156.

[4] رساله جاحظ در بني هاشم.

[5] قرب الاسناد عبدالله بن جعفر حميري ص 76 ط نجف.

[6] به كتاب اميرالمؤمنين از نگارنده مراجعه شود.

[7] مروج الذهب مسعودي ص 171 ج 2.