بازگشت

مديحه


بسم الله الرحمن الرحيم

اثر طبع حضرت آيت الله آقاي علامه حايري مازندراني مقيم سمنان



حسن مطلع ز ثناي تو مفاخر دارد

و از لب و لعل تو بس گوهر فاخر دارد



طبع سرشار به ساحل ز بحارت نرسد

بحر علم تو كجا اول و آخر دارد



گر به قاموس محيط تو برد ره غواص

زان مسالك چه شرايع ز جواهر دارد



هر كه ز انوار بحار تو وسايل يابد

فيض وافي يد كافي به سراير دارد



صبح علم ازلي با لب تو حق بشكافت

علم جز از تو نه گنجينه نه باقر دارد



كيست چون مام تو آن فاضله ام عبدالله

يا چو باب تو و پورت به شعاير دارد



ذات حق گرچه مجرد بود از هر مظهر

در دل پاك تو هر لحظه مظاهر دارد



يد بيضاي تو هر عالم غيبي خواهد

طرفة العين سر جيب تو حاضر دارد



نه فلك نقطه ز خطي است به سطح كف تو

عرش را حق به سر انگشت تو دائر دارد



هر كه بيعت نكند با تو ز صدق ايمان

هيچ شك نيست كه او فطرف كافر دارد



هم ز عرياني محشر به خدا باكي نيست

هر كه از ذيل عنايات تو ساتر دارد



اي محمد تو ز احمد چو علي و از حسنين

ذات فرد تو بهر جمع مآثر دارد



الحق از روي تو در روز پريشاني دل

از خطرها همه جمعيت خاطر دارد



اي به يك موي دل آويز تو جمع است امور

هم بدان دوست تو خاطر عاطر دارد



نتوان مسند فضل تو به آحاد رساند

كه مسلسل همه دوري متواتر دارد



جان فداي سر سرشار بشر پرور تو

كه در آن نيروي خلاق مشاعر دارد



عضو عضو تن پاكت همه عقل فعال

بند بندش به فلك پنجه ي قاهر دارد



پرورد هيكل تو روح روان آدم

كه ز اسماء و ز انوار ذخاير دارد



چون پيمبر به تو تخصيص سلام خود داد

لب تو جاي دو صد بوسه ي جابر دارد



نام نامي تو در لوح زبرجد چون ديد

در منظوم ولايت ز تو دائر دارد



حرمت جابر و سلمان و اباذر خدمش

خضر و اسكندر و الياس مجاور دارد



خاك كوي تو كه نيروي پر جبريل است

جز خدايش نسزد گفت كه زائر دارد





[ صفحه 64]





چون محمد به مزارت رود از عرش برين

عرش با كعبه بدان قبر مفاخر دارد



هر كه با آب ولاي تو دل و رويش شست

روز محشر نه هراسي ز كباير دارد



چار گنجينه ي توحيد بقيع اندر دل

از حسن و از علي و صادق و باقر دارد



صد فغان هشتم شوال هزار و سيصد

چهل و چار زهر دشمن فاجر دارد



چه كشيدند در ايام حيات آل رسول

هان همان ناله گل و سنگ مقابر دارد



في بيوت اذن الله بان ترفع فرض

بر همه شيوه ي تعظيم شعاير دارد



گر صفا و شتر و مروه شعاير باشد

عترت از چه نه شعاير نه مشاعر دارد



العجب ريگ حجاز است شعار دين ليك

روضه آل نبي هادم و كاسر دارد



بدن آل نبي را شرف سنگي نيست

كعبه سنگ و شرف از عترت طاهر دارد



بين كليساي نصاري بدل گوي طلا

از خر عيسي مريم سم حافر دارد



گر كتاب الله و عترت نه جدايند زهم

تا لب حوض چه عذري متجاسر دارد



فيل بر كعبه چو راند ابرهة بن صباح

سنگ ابابيل چو باران متقاطر دارد



تو جمل راندي و خيل از چه بر اركان حرم

كزستم غلغله هر عامر و غامر دارد



دشمن آتش به مدينه زد و در كرب و بلا

آب بستند كه حيران دل حائر دارد



تاختند اسب بر آن تن به لبش چوب زدند

بر شتر خصم سپس سوق حرائر دارد



حيف از آن بوسه گه خاتم و هفتاد و دو تن

كه ابوالفضل و حبيب بن مظاهر دارد



خشك بين دو شط و سينه هزار و نهصد

زخم پنجاه فزون ازني و باتر دارد



اي مه مكي و شمس مدني شاه حجاز

كه فزون علم اوائل چو اواخر دارد



واي سليمان تهامي سويت اين مور ضعيف

با همين ران ملخ هان روي قاصر دارد



پير هشتاد و دو كم خادم اين درگاه است

چشم بر آن ز نواهي و اوامر دارد



نام فضل الله درگاه تو صالح گفتش

تا ز درگاه تواش حافظ و ناصر دارد



از ولاي تو گرفت الهام اين فال نكوي

تا مبادا به زيان طالع خاسر دارد



حق بدست تو نهاد اي شه هر سود و زيان

چون به پاي تو گدايت دل فاتر دارد



دشمنت ناقه صالح نتواند پي كرد

گرچه در عصر ثمودي است كه عاقر دارد



تو مرا عفو بفرما و بهر دشمن گوي

بر سر اين مادح ما سايه ي باقر دارد





[ صفحه 65]