بازگشت

علم و دانش


علم در اصطلاح كشف مطلوب است و هر چه بر انسان كشف شود علم است [1] .

در تعريف علم حكماء گفته اند چون دو قواي متضاد در بدن است عقل و نفس (جهل) و هر چه را كه عقل و نفس هر دو بدان راضي باشند آن علم است و در اينكه علم از كدام مقوله است و چگونه در نفس حاصل مي شود و از چه كيفياتي است و آيا علم به همين صور حروف و تعليم و تعلم دست مي دهد يا نوري است آسماني و مطالب عقلي فلسفي بايد به كتب سير فلسفه نويسنده مراجعه كرد و فضيلت علم از عقل و نقل بسيار است.



[ صفحه 72]



و ما از ادله نقلي از قرآن استشهاد مي كنيم - كه همين شهادت در توراة و انجيل و زبور نيز وارد شده است.

1- قرآن مي فرمايد انما يخشي الله من عباده العلماء - جز عالمان و دانايان و خردمندان از خدا نترسند و دليل بيم، آن است كه چون كسي عالم باشد و اين دستگاه عظيم عالم را مصنوع يك صانعي داند كه به جزئيات و كليات اشياء عالم و قادر بر عقوبت عاصيان و ثواب مطيعان باشد او از صانع حكيم و موجد اين چرخ با عظمت عالم كون بترسد و از دستور و فرمان او سرنپيچد.

قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب

بگو اي محمد صلي الله عليه و آله هرگز دانا با نادان مساوي نخواهد بود و اين لطيفه را جز خردمندان نيابند.

و در آيات ديگر علم را با جهل، بينا را با كور و طيب را با خبيث و نور را با ظلمت و زنده را با مرده تشبيه فرموده.

قل هل يستوي الاعمي و البصير - قل لا يستوي الخبيث و الطيب - و ما يستوي الاعمي و البصير و لاالظلمات و لاالنور و لاالظل و لاالحرور و ما يستوي الاحياء و لاالاموات و لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنه

3- دليل سوم و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكة

تعليم و تربيت رباني از آغاز آفرينش آدمي شروع شد و به او از كليه نام ها و نشاني ها و دانستنيها آموخت و چون به ملائكه امر كرد گفتند اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك آيا مي خواهي كسي را بيافريني كه فساد انگيزد و خون هم بريزد در حالي كه ما تسبيح و تقديس تو مي گوئيم خطاب شد اني اعلم ما لا تعلمون كه سر دانش و بينش را بر فضيلت علم به خود و راز مكتوم خويش نسبت داد و اگر چيزي شريفتر از دانش و بينش بود خود را بدان فضيلت معرفي مي كرد.

4- از قول حضرت سليمان مي فرمايد يا ايها الناس علمنا منطق الطير كه پيغمبر برگزيده به منطق طيور مفاخرت بر ديگران مي كرد.

5- و من يؤتي الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا كه حكمت به معني موعظه - فهم - علم - نبوت - بيان و قرآن آمده و از اين علم خير كثير مراد است كه به هر كس علم و حكمت داد



[ صفحه 73]



خير كثير عنايت فرموده است و علم بهتر از تمام دنياست زيرا علم را خير كثير و تمام دنيا را (قل متاع الدنيا قليل) ناچيز شمرده است.

6- اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم - كه به تفسير اكثر مفسرين اولي الامر عالمان و دانايان هستند زيرا پادشاهان با آن قدرت و سطوت كه بوي خون از شمشيرشان مي آيد در محضر عالمان زانو به زمين مي زنند.

7- يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوالعلم درجات كه بلند نمودن مقام و مرتبه اختصاص به عالم و دانا دارد و در قرآن چهار طايفه را درجه مي دهد.

اول مؤمن كه انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم تا آنجا كه مي فرمايد لهم درجات عند ربهم

دوم مجاهدين و فداكاران را كه فضل الله المجاهدين علي القاعدين درجه

سوم صلحا و نيكوكاران را «و من يأته مؤمنا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات»

چهارم علما را والذين اوتوالعلم درجات

كه خداوند اهل بدر را بر مؤمنين ديگر به درجاتي برتري داد و مجاهدين را بر قاعدين روجاني و صالحان را بدين گروه و دانشمندان را بر همه اصناف و طبقات به مراتب ترجيح داد پس دانشمند و عالم برگزيده ترين مرد دنيا باشند [2] .

8- قل رب زدني علما كه به پيغمبرانش امر مي فرمايد طلب زيادتي علم كنند چنانچه موسي را پس از نه معجزه امر فرمود بدنبال خضر برود و علم بياموزد «و لقد آتينا موسي تسع آيات».

9- و علمك مالم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما كه علم را فضل و منتي بزرگ دانسته.

10- شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط كه به نقل غزالي نفس خويش را به علم و دانش شاهد گرفته در حالي كه كسي نيست و نبوده كه از علما بخواهد و معلوم شود علم تا چه پايه رفيع است كه خود گواه علم و دانش است

در توراة و سفر دوم انجيل و زبور و ساير كتب آسماني همه جا همين عظمت و اهميت براي علم منظور شده است



[ صفحه 74]



مولوي درباره حضرت يوسف گويد:



حكمت حسنش سوي زندان كشيد

حكمت علمش سوي كيوان كشيد



شه غلام او شد در علم و هنر

ملك علم از ملك حسن آسوده تر




پاورقي

[1] درة التاج ص 48 ج 1- تفسير كبير مفاتيح الغيب ص 390 ج 1- تفسير طبري ص 91 ج 14.

[2] تفسير كبير ص 395 ج 1- شرح اصول كافي ص 143 - مفاتيح الغيب ص 34 - درة التاج ص 31.