بازگشت

علم از ديده شعراء


در عالم آفرينش هيچ گوهري ارزنده تر از علم و دانش نيست و هر ملتي كه علم و دانش عميق تر و بسيطتري داشته باشد و دانشمندان و علماء بيشتري بوجود آورد آن ملت راقي و بزرگوار و سيد اقوام و ملل مي باشد - شعراء كه در صف دوم انبياء قرار گرفته اند از نظر خطابه و استحسان علم و دانش را مورد بحث قرار داده اند و جمع و اقتصاء آن محال است لذا به چند بيت آن اكتفا مي كنيم:

امير مؤمنان علي عليه السلام فرمود



دانشمند زنده است اگر چه بميرد

و نادان مرده گرچه زنده باشد



لا فضل الا لاهل العلم انهم

علي الهدي لمن استهدي ادلاء



و قيمة المرء ما قد كان يحسنه

و الجاهلون لاهل العلم اعداء



نقم بعلم و لا نبغي له بدلا

فالناس موتي و اهل العلم احياء



ليس الجمال باثواب تزينها

ان الجمال جمال العلم و الادب



همره عقل و يار جان علم است

در دو گيتي حصار جان علم است



ميروي با دل تو همراه است

مي نشيني ز جانت آگاه است



علم با عمل سودمند است



دعوي مكن كه برترم از ديگران به علم

چون كبر كردي از همه نادان فروتري



از من بگوي عالم تفسير گوي را

گر در عمل نكوشي نادان مفسري



بار درخت علم ندانم بجز عمل

با علم اگر عمل نكني شاخ بي بري



علم آدميت است و جوانمردي و ادب

ورنه ددي به صورت انسان مصوري



از صد يكي به جاي نياورده شرط علم

وزحب جاه در طلب علم ديگري



مردان به سعي و رنج به جائي رسيده اند

تو بي هنر كجا رسي از نفس پروري



عمري كه مي رود به همه حال جهد كن

تا در رضاي ايزد بيچون بسر بري



(سعدي)



[ صفحه 88]



علم

قال (ع) اطلبوا العلم تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله



نمائيد دانش طلب تا بدان

شما را شناسند خلق جهان



به دانش هر آن كس كه موصوف شد

بر خلق با قدر معروف شد



نمائيد از صدق هر آن عمل

كه باشيد از اهل آن بي خلل



صاحبدلي به مدرسه آمد ز خانقاه

بشكست عهد صحبت اهل طريق را



گفتم ميان عالم و جاهل چه فرق بود

تا اختيار كردي از آن اين فريق را



گفت آن گليم خويش بدر مي برد ز موج

وين جهد مي كند كه بگيرد غريق را



شرافت

قال (ع) اكتسبوالعلم يكسبكم الجاه



گرت هست بر سر تمناي جاه

نما دانش خويش را تكيه گاه



بزرگي است آري به فضل و هنر

خوش آن كس به دانش شود مفتخر



به علم آنچه خواهي تو اندر بود

به هر خير و هر نيك رهبر بود



به علم است اندر جهان برتري

به دانش توان يافتن سروري



چو تو را دانشي پديد آيد

پيش تو سر فرو برند احرار



ادب آموز هر چه خواهي باش

كه ادب از نسب به است اي يار



دانش طلب و بزرگي آموز

تا به نگرند روزت از روز



نه محقق بود نه دانشمند

چهارپائي بر او كتابي چند



آن تهي مغز را چه علم و خبر

كه بر او هيزم است يا دفتر



شرف به ادبست نه به نسب



فاضلي در نهايت معني

داشت با خواجه زاده ي دعوي



گفت اين علم بهتر است و ادب

گفت آن اصل بهتر است و نسب



ماجراشان بدان كشيد از قهر

كه مسافر شوند هر دو ز شهر



تا از آن راهشان چه پيش آيد

كه نكوتر به شهر خويش آيد؟



عالم پرخرد پس از يك ماه

به يكي مملكت رسيد از راه



رفت و در شهر علم خويش نمود

كس به علمش در آن ديار نبود





[ صفحه 89]





تا بدان غايتش برآمد نام

كامدش مير و پادشه بسلام



بود روزي ميان شهر سوار

در ركابش پياده اهل ديار



ديد مرد اصيل را عريان

از غريبي و بي كسي گريان



فاضلش خواند و جامه داد و درم

گفتش از روي مردمي و كرم



فضل بايد براي آوازه

اصل نايد برون ز دروازه



فخر مردم به دانش اولي تر

كه بود مفتخر به اصل و به زر



(كلمات عليه مكتبي)

علم قال (ع) اسئل تعلم بپرس تا بداني



نما مسئلت تا بداني همي

كه زود شد قوي دانش آدمي



گرت دانش و معرفت آرزوست

ز دانا تو را مسئلت دأب و خوست



بپرس از بزرگان كه ذل سئوال

كشد مر تو را سوي اوج كمال



همره عقل و يار جان علم است

در دو گيتي حصار جان علم است



مي روي با دل تو همراه است

مي نشيني ز جانت آگاه است



كس نهانش به خاك نتواند

تند بادش هلاك نتواند



نه به ميل زمان خراب شود

نه به ميل زمين در آب شود



راز چرخ فلك بدان دوري

همه از علم يافت مشهوري



اين همه كار و حرفت و پيشه

نه هم از دانش است و انديشه



علم كشتي كند بر آب روان

وانكه كشتي كند به علم توان



چو تو با علم آشنا گشتي

بگذري ز آب نيز بي كشتي



دل چو گردد به علم بيننده

راه جويد به آفريننده



از جام جم اوحدي

علم بي عمل

قال (ع) اوضع العلم ما وقف علي اللسان و ارفعه ما ظهر في الجوارح و الاركان



بود پست در رتبه علمي گران

اثر نيست ظاهر به جز در زبان



ورش شد به اركان دانا ظهور

رفيع است و زان دل بود پر ز نور





[ صفحه 90]





كسي را به گيتي توانائي است

كه كردار بر وفق دانائي است



درختي كه او را نباشد ثمر

تو خواهش حجر خوان خواهش شجر



به گفتار كردار باشد ضرور

زحق عالم بي عمل هست دور



عمل نيكو



عمر به خشنودي دلها گذار

تا ز تو خشنود شود كردگار



گرم شو از قهر و ز كين سرد باش

چو مه و خورشيد جوانمرد باش



دردشناسي كن و درماندهي

تات رسانند به فرماندهي



هر كه به نيكي عمل آغاز كرد

نيكي او روي بدو باز كرد



نظامي