بازگشت

حكايت


يك روز حضرت ابراهيم در بياباني مي گذشت مردي را ديد به نماز مشغول است نشست كنار او تا نمازش تمام شد گفت براي كي نماز مي خواني پاسخ داد براي خدائي كه من و تو را آفريده ابراهيم گفت از عقيده تو خوشم آمد منزلت كجاست گفت تو به منزل من نمي تواني بيائي پرسيد چرا گفت آن طرف آب است پرسيد چگونه بر آب مي گذري گفت آب را مي شكافم ابراهيم گفت شايد خدائي كه آب را براي تو بشكافد براي من هم بشكافد من ميل دارم امشب با تو در يك كلبه به سر بريم برخاستند به راه افتادند تا به كنار آب رسيدند آن مرد عابد گفت بسم الله بر آب زد و رفت ابراهيم هم گفت بسم الله بر آب زد و رفت عابد تعجب كرد اين چه مردي است كه فرمانش بر آب جاري است گفت غذا چه مي خوري جواب داد از اين درخت ميوه مي گيرم ميوه چيدند با هم خوردند ابراهيم گفت اي عابد در حق من دعا كن عابد گفت دعا نمي كنم تو دعا كن زيرا من شش روز است دعائي كرده ام مستجاب نشده مي ترسم باز مستجاب نشود پرسيد حاجت تو چه بود - گفت در كنار رود جوان زيبا اندامي را ديدم كه نوري از جبينش ساطع بود و كاكل از قفا افكنده و گاوي چند مي چرانيد كه گوئي بر آنها روغن ماليده اند و گوسفنداني فربه نيكو داشت پرسيدم تو كيستي گفت من اسماعيل پسر ابراهيم خليل الرحمن هستم من از خداوند مسئلت نمودم كه خليل خود را به من بنمايد.

ابراهيم گفت اكنون به تو نموده و دعايت مستجاب شده من همانم كه تو مي خواستي ببيني و او پسرم بود عابد شكر كرد كه دعايش مستجاب شده ابراهيم را بوسيد و گفت تو دعا كن من آمين مي گويم حضرت ابراهيم براي مؤمنين و مؤمنات دعا كرد امام محمدباقر عليه السلام فرمود آن دعا نصيب شما مؤمنين هم مي شود.

حضرت امام محمدباقر در پاسخ سائلي در ضمن شرح حال حضرت ابراهيم خليل عليه السلام فرمود تا زمان آن حضرت مردم بي خبر مي مردند و يك روز ابراهيم خليل ديد يك مويش سفيد شده گفت الحمدلله كه مرا تا اين سن گناهي رخ نداده آنگاه عرض كرد پروردگارا براي مرگ علتي مقرر فرما كه ثوابي به سبب آب بر ميت برسد و موجب تسلي صاحبان مرض گردد خداوند تعالي درخواست او را اجابت فرمود امراض ذات الجنب و سرسام را بر آنها مسلط نمود و سپس امراض ديگر پديدار شد.



[ صفحه 189]



نگارنده گويد در آغاز آفرينش از همين امام عليه السلام روايتي ديگر در دست است كه چون عزرائيل سبب احياء تركيب عنصري آدمي گرديد خطاب شد تو خود بايد باعث امانه مخلوق هم شوي و عرض كرد پروردگارا بندگانت دشمن و بدخواه من مي شوند خطاب شد آن قدر بلا بر آنها مسلط كنم كه تو را فراموش كنند و از اين رو امراض شگفت آميزي بر بني آدم حمله مي كند كه راستي عزرائيل را فراموش مي كنند.