بازگشت

احتجاج با هشام ابن عبدالملك


شيخ مفيد روايت مي فرمايد كه زهري گفت هشام بن عبدالملك براي حج به مكه آمد و داخل مسجدالحرام شد و بر دست سالم غلامش تكيه كرد و اين رسم بزرگان عرب بود كه غلامان را همراه خود مي بردند و در طول راه و بين هر كاري چون خسته مي شدند بر دست غلامان خود تكيه مي كردند تا لحظه اي آرام شده رفع خستگي كند و باز شروع به كار خود نمايند.

در اين موقع امام محمدباقر عليه السلام در مسجد نشسته بود سالم به هشام بن عبدالملك گفت يا امير اين محمد بن علي بن الحسين است كه وصف او را شنيده اي مردم عراق مفتون او هستند هشام گفت برويم به سوي او بگو خليفه مي گويد ما الذي يأكل الناس و يشربون الي ان يفصل



[ صفحه 208]



بينهم يوم القيمه پرسيد روز قيامت مردم چه مي خورند و مي آشامند تا حساب آنها تصفيه شود.

فقال ابوجعفر يحشر الناس علي مثل قرص النقي فيها انهار متفجره و يأكلون و يشربون حتي يفرغ من الحساب فرمود مردم محشور مي شوند مانند قرض النقي - قرص نقي «النقي كغني الخبز الابيض الذي نخل مره بعد مره» آنها مانند درختان سفيدي كه چون نان سفيد و چون نخل خرما يكي پس از ديگري وارد مي شوند در آنجا انهاري منفجر مي شود كه از آن مي خورند و مي آشامند تا وقتي كه به حساب آنها رسيدگي شود و فارغ گردند.

هشام ديد جواب دندان شكني شنيد باز به غلامش گفت برو بپرس آيا شما آنها را به اكل و شرب مشغول مي كنيد.

فقال ابوجعفر هم في النار اشغل و لم يشغلوا عن ان قالوا - افيضوا علينا من الماء و مما رزقكم الله.

فرمود حرارت آتش آنها را مشغول مي كند تا آنجا كه به ما مي گويند از آن آب كه در اختيار شماست به ما جرعه اي ببخشيد.

اينجا هشام مي خواست امام محمدباقر را تحقير كند و استهزاء نمايد اين وصف كفاري مانند هشام بود كه در آخرت چنين خواهند بود و لذا او پاسخ دندان شكن و زهرناك خود را شنيد و ساكت شد.

اين روش شوم و مشئوم خلفاي اموي بود چنانچه در تاريخ زندگاني امام حسن مجتبي عليه السلام نگاشتيم معاويه و آل ابوسفيان و آل زياد و آل مروان كه خودشان مردان بي شخصيت و سخيف الفكر و لئيم الطبع بودند دور هم جمع مي شدند كه آل محمد را تحقير كنند ولي از آنجائي كه خداوند به اين خاندان علم و قدرت و مخصوصا شهامت و شجاعت ارزاني داشته همه جا در مناظرات و احتجاجات شكست قطعي بر طرف وارد مي كردند و آنها را شرمنده و منفعل مي ساختند و اين رويه همچنان ادامه داشت تا آل مروان هم مي خواستند نابغه آسماني كه شكافنده علم و حكمت بوده دست بيندازند ولي با كمال شرمندگي عقب نشيني كردند و ثابت شد هر كه با آل علي درافتاد برافتاد - چه عالم را با جاهل بحثي نيست و بي خرد را با خردمند سخني نتوان بود - پرتو فروزان علم و دانش و فصاحت و بلاغت اهل بيت



[ صفحه 209]



مجال را بر دشمن چنان تنگ كرد كه نيروي سخن گفتن نداشته و به لكنت زبان مي افتادند.