بازگشت

اسف چيست؟ و اسف الهي چگونه است؟


قوله تعالي: فلما اسفونا انتقمنا منهم

و لكنه خلق اولياء لنفسه ياسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضا هم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه لانه جعلهم الدعاة اليه و الادلاء عليه فلذالك صاروا كذلك و ليس ان ذالك يصل الي الله كما يصل الي خلقه لكن هذا معني ما قال من ذالك و قد قال من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربه و دعاني اليها و قال من يطع الرسول فقد اطاع الله و قال ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فكل هذا و شبهه علي ما ذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الاشياء مما يشا كل ذالك و لو كان يصل الي الله الاسف و الضجر و هو الذي خلقهما و انشأهما لجاز لقائل هذان يقول ان الخالق يبيد يوما لانه اذا دخله الغضب و الضجر دخله التغيير لم يؤمن عليه الاباوه ثم يعرف المكون من المكون و القادر من المقدور عليه و لا الخالق من المخلوق تعالي الله عن ذلك القول علوا كبيرا بل هو الخالق للاشياء لا لحاجة فاذا كان لحاجة استحال الحد و الكيف فيه فانهم انشاء الله.



[ صفحه 333]



حمزة بن بزيع از حضرت صادق عليه السلام از معني آيه «فلما آسفونا انتقمنا منهم» سؤال مي كند كه معني اين آيه چيست خداوند چگونه تأسف مي خورد - حضرت فرمود «ان الله عز و جل لا يأسف كاسفنا و لكنه» تا آخر اين حديث گذشت بيان مي فرمايد: تأسف الهي چون تأسف ما مخلوق نيست و لكن خداوند دوستاني براي خود خلق فرموده كه تأسف و خوشنودي آنها با آنكه مخلوق و پرورش يافته پروردگار هستند موجب تأسف و خشنودي پروردگار عالم است. به همين جهت اسف و خشم حضرت موسي و حضرت هارون عليه السلام را كه فرعونيان باعث شدند اسف و خشم خود محسوب داشته و از آن قوم ظالم انتقام كشيده و تمام را غرق و مايه عبرت آيندگان قرار داد و اين يكي بودن خشم اولياء خدا با خشم خدا براي اين است كه آنان را راهنمايان و دعوت كنندگان به سوي خود مقرر داشته كارهاي آنها كه نمايندگان الهي هستند كارهاي خداست و در عين حال تأثرات آنها چنين نيست كه بعضي اصطلاحي و لغوي كه عبارت از انفعال و تغيير مخصوصي باشد به خداوند برسد چنانكه مخلوق حال انفعال و تأثر از حوادث پيدا مي كند زيرا خداوند جل و جلاله از محل حوادث واقع شدن و عوارض منزه و مبراست و همين تأثر اولياء خداست كه خداوند از حيث ايجاد نتيجه كه انتقام و فرستادن عذاب باشد به خود نسبت داده و به اين نوع عبارت تعبير كرده است چنانكه باز مي فرمايد هر كه دوست مرا خوار و زبون نمايد مرا به جنگ طلبيده است و نيز مي فرمايد هر كه پيغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خطاب فرمود كساني كه با تو بيعت مي كنند با خدا بيعت مي كنند دست خدا بالاي دستهاي آنها است تمام اين قبيل تعبيرات نظر به همان است كه اولياء خدا نمايندگان خدا هستند و افعال آنها افعال خداست همچنين خشنودي و خشم امثال آنها كه اطلاق آنها درباره خدا به همان جهتي است كه مذكور گرديد و اگر خشم و اذيت به خداوند برسد در صورتي كه موجد خشم و اذيت نيز خداوند است. ممكن است گوينده چنين مطلبي بگويد كه آفريننده روزي هلاك مي شود زيرا وقتي كه خشم و غضب و اذيت بر او وارد گردد ناچار تغيير حال مي دهد و وقتي كه تغيير حال پيدا كرد از هلاك شدن ايمن نيست چنانكه در مخلوق كه محل حوادث است همين طور است ورود حوادث گوناگون مخلوق را از پاي در مي آورد و مضمحل مي نمايد وقتي كه چنين بود به هيچ وجه ايجاد كننده از ايجاد شده و قادر از مقدور و خالق از مخلوق فرقي ندارند و حال آنكه خداوند تعالي از چنين نسبت ها و گفتارهائي برتر و بالاتر است بلكه اوست آفريننده ي اشياء بدون حاجتي و وقتي كه در آفرينش حاجتي



[ صفحه 334]



نداشت حدود و چگونگي بر او محال است اي ابن بزيع اين حقايق را كه كليد حقايق توحيد است بفهم انشاء الله تعالي.

از اين حديث شريف معني بدا به خوبي معلوم مي شود كه چگونه افعال و اعمال يك قومي در سلسله وسائط كه مبادي عاليه هستند تأثير بخشيده موجب مي شوند كه از ناحيه مقدسه مؤثره حقيقي آتش هلاك و بوار بر آن قوم ببارد و وعد و وعيد انبيا را به مقام وفا و انجاز رساند اين است معني بدا كه قواعد دين و احكام شرع مبين و اصول حكميه و قوانين عقليه و افكار نظريه و موازين منطقيه با آن منافات نداشته بلكه اين قواعد و اصول مؤيد اين معني مي باشد و به همين جهت است كه حضرات ائمه صلوات الله عليهم فرموده اند ما عظم الله بمثل البدا و ما عبدالله بشي ء مثل البدا و امثال اين بيانات و تعبيرات كه تماما بر جلالت قدر اعتقاد به اين مسئله دلالت دارند.

كساني كه در مراتب علم و معرفت به مقام عرفاي موحد و علماي كامل رسيده اند به قوت ايمان و عرفان در سلسله نزول وحدت را در كثرت و در سلسله صعود كثرت را در وحدت مشاهده نموده و به نور بصيرت گاهي حق را با خلق اينما تولوا فثم وجه الله هو معكم اينما كنتم ديده و گاهي خلق را با حق و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي مي بينند و در عين حال در مقام علم اعلي و لوح محفوظ محو و اثبات همه ثبت هم اثبات محو و هم اثبات و محو اثبات همه موجودند بدون تغيير و تبديل و تغير و تبدل در مراتب مادون است و هم چنين تقدم و تأخر و ساير اوضاع و كيفيات زماني در مراتب پائين است زيرا وقتي كه مدرك از زمان و مكان بري بود در ادراك او تقدم و تأخري راه ندارد اما وقتي كه مدرك امر متعلق به زمان يا مكان باشد ادراكات او ناچار به آلت جسماني است از قبيل حواس ظاهره يا باطنه انساني كه متغيرات حاضره را در زمان خود درك و حكم به وجود آنها مي نمايد - و آنچه كه در زمان موجود نباشد يا در زمان ديگري بوده و از ادراك او فوت بلكه حكم به عدم او مي نمايد و ناچار به عبارت «بوده است» يا «خواهد بود» تعبير مي كنند و همچنين چند چيزي را كه ممكن است به آنها اشاره كند و يا حكمي نمايد وقتي كه در مكاني موجود بودند ادراك مي كنند كه در كدام جهت و بر كدام مسافت و كدام بعد واقع شده اند ولي مدركي كه منزه از تنگناي زمان و مكان باشد ادراك او تام و به كلي محيط و به هر حادثي داناست كه در كدام زمان موجود مي شود و بين او و حادث سابق بالاحق چه مدتي فاصله است و ابدا بر هيچ يك از آنها حكم به عدم نمي كند بلكه عوض حكم مدرك اول با آنكه



[ صفحه 335]



گذشته در حال موجود نيست اين مدرك حكم مي كند كه هر موجود در زمان معيني در غير آن زمان موجود نيست و نيز مي داند كه هر شخصي در كدام جزء از مكان موجود و بين او و بين ماسوي از آنچه كه در تمام جهات مكان واقع شده اند چه بعد و چه نسبتي است تمام اين احكام به طريقي است كه كاملا با عالم وجود منطبق است و حكم نمي كند به اينكه فلان چيز جاي موجود يا معدوم و يا آنكه در فلان مكان موجود در فلان مكان معدوم است و يا آنكه حاضر است يا غايب زيرا تمام اين احكام مخصوص به مدركي است كه خود زماني و مكاني باشد اما اين مدرك كه نه زماني است و نه مكاني و نسبت تمام ازمنه و امكنه او نسبت واحد است بدون قرب و يا بعد زماني و مكاني.



لا مكاني كه در او نور خداست

ماضي و مستقبل و حالش كجاست



اختصاصي به الآن يا به اين مكان يا به حضور و غيبت يا به اينكه اين جسم در جلو عقب پائين و بالا واقع است براي موجودي است كه وجود او در زمان معين و مكان معيني واقع شده است اما كسي كه آفريننده ي تمام ازمنه و امكنه و تمام جهات حاضر و غائب است و علم او به تمام موجودات كامل ترين و تمام ترين علوم است چگونه به زمان و مكان محدود مي گردد اين است معني علم به جزئيات به وجه كلي و اين است معني سماوات كه جامع تمام امكنه و ازمنه است كه به طي سجل كتب تعبير شده است.

خواننده ي سجل كلمات و حروف را متواليا و متعاقب يكديگر مشاهده مي كنند و آنچه نظرش قبلا به آن افتاده پس از نظر به ما بعد پنهان مي شود و در اين جا غيبت و حضور و تقدم و تأخر روي مي دهد اما كسي كه سجل و عبارات و سطور نقش يافته در كتاب در دست او به هم پيچيده نسبت او به تمام حرف يك نسبت و هيچ چيز از آنها او را فوت نمي شود تمام در دست او و چون اين در دست داشتن كه عين قدرت و قيموميت اشياء است عين علم است پس معني طي سجل و به دست داشتن در اينجا عين احاطه ي علمي است كه به تمام رسوم و نقوش اين كتاب كه در اين مقام كتاب تكويني و ابداعي و اختراعي الهي است محيط و مطلع است و بديهي است كه اين نوع ادراك براي زمانيات و مكانيات و موجوداتي كه ادراك آنها به آلتي از آن است و به توسط صورتي از صورت هاست ميسر و ممكن نيست، و به همين جهت است كه هيچ شيي ء از اشياء خواه كلي و خواه جزئي و به هر وجهي از وجوه باشند از مقام احاطه علمي واجب تعالي خارج نيستند، و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين.



[ صفحه 336]



همان كتاب مبيني كه تمام موجودات از كلي و جزئي در آن نقش بسته اند به واسطه وجود است كه هر چيز گذشته يا حاضر و يا آينده ظاهر مي شود خلاصه واجب تعالي به وجه كلي به طوري كه مذكور شد به تمام جزئيات عالم است بدون آنكه آلت جسمانيه داشته باشد اين است كه مي توانيم بگوئيم خداوند به تمام چشيدني ها و بوئيدني ها و سودني ها عالم است ولي نمي توانيم بگوئيم چشنده بوينده لمس كننده است زيرا اينها صفات حواس جسماني است و خداوند از حواس جسماني منزه است.

و اين قضيه به مقام تنزيه و برخورداري ندارد چنانكه تغيير در معلومات و اضافاتي كه بين او و بين موجودات هست موجب تغيير در ذات وحداني و صفات ذاتي و علم به جزئيات اختصاص به حال وجود جزئيات نمي گردد بلكه اين علم قبل از وجود جزئيات و بعد از وجود جزئيات نيز باقي و ثابت است و تغيير و تبديلي كه هست و محو و اثبات و نسخ و بدا و تردد و ابتلاء تماما نسبت به مراتب متوسطه و نازله هستند خلاصه در اين مقام بايد بين علم اجمالي و علم تفصيلي فرقي گذاشت كه مختصرا تقسيم آن بدين طريق است.