بازگشت

علم اجمالي و علم تفصيلي


1 - علم اجمالي: علم واحد حقيقي است كه هم اجمالي فوق آن متصور نيست و اين علم غير ذات واجب است كه تمام وجودات بدون شائبه اندك تركب و اتحاد با تجزيه و در مقام تمام معاني وجودي و حقايق و مفهومات تفصيلي به وجود واحد بسيطي به وجه اعلي و اشرفي موجودند.

2 - علم تفصيلي: علم قضائي عقلي است كه نسبت به مقام سابق مفصل و نسبت به علوم نفساني و قدري مجمل است علم اول را عنايت و علم دوم را قضا خوانند.

3 - علم قدري يا عالم قدرت كه كتاب محو و اثبات از آن محسوب مي شود.

4 - علم به اعيان موجودات زماني و مكاني و آنچه كه از جزئي و كلي در عالم حوادث و موجودات متجدده و متغيره موجود هستند تغيير و تجددي كه مشاهده مي شود تماما، در مرتبه سيم و چهارم است و ابدا در علم عنايتي و قضائي حق تغيير و تبديلي راه ندارد.

خلاصه بداء از لوازم مختار مطلق بودن حقست كه به مقتضاي مصلحت در تقديم و تأخير اشياء و محو و اثبات آنها و اجابت دعوات و غيرها مجري مي فرمايد و هر طور بخواهد از روي حكمت در اشياء موجودات عالم تغيير و تبديل مي دهد و اعتقاد به چنين امري از لوازم



[ صفحه 337]



توحيد محسوب بلكه بعثت انبياء و ارسال شرايع و انزال كتب موقوف بر اين مسئله است چنانكه حضرت صادق صلوات الله عليه مي فرمايد:

«ما تبناء نبي قط حتي يقر بالله بخمس بالبداء و المشيه و السجود و العبوديه و الطاعة» يعني هيچ پيغمبري به مقام نبوت نرسيد مگر آنكه براي خدا پنج خصلت كه عبارت از بداء، مشيت، سجود، بندگي، فرمانبرداري است ثابت بدارد زيرا مبناي احكام شرعي و خطاب هاي تكليفي بر مشيت زائده و بدا و نسخ و امثال اين دو است و همچنين سجود كه هيئت خضوع و فروتني در قبال حق است انقياد و بندگي است كه انسان از حيث قالب و قلب به واسطه اين خصلت متوجه خداي مي شود و به واسطه گذاردن شريفترين مواضع بدن كه پيشاني و صورت باشد بر پست ترين و خوارترين اشياء كه خاك است به حقارت و ذلت خود در قبال عظمت عملا اعتراف و اقرار مي نمايد و نيز عبوديت كه عبارت از فروتني با تن است و مي فهماند كه هيچ كس از خود داراي قوت و توانائي نيست مگر به خدا با نسبت آن به تمام اعمال حسنه و خيرات نسبت روح است به بدن و همين عبوديت است كه عنايت و مقصود تمام عبادات و اعمال پسنديده محسوب مي شود و از همين جهت كه فرموده اند «العبودية جوهرة كنهها الربوبيه» و بديهي است وقتي كه انسان در مقام سير و سلوك به مرحله عبوديت رسيد و باطن او در نيروي حق فاني شد ربوبيت كه عين ذات افاضه خاصي و پرورش حقيقي است نسبت به او حاصل شده و مفاد «ادبني ربي» را كاملا مصداق مي گردد - اين است كه عبوديت گوهر گرانبهائي است كه از طرف بالا حقيقت ربوبيت است و از جهت پائين فروتني باطني عبد محسوب مي گردد.

و اما اطاعت نيز كه فرمانبرداري در امتثال اوامر و نواهي و قبول تكاليف نفسي و بدني و مالي باشد مدار عبوديت و تسليم است و اگر اين انقياد و فرمانبرداري حاصل نشد و نباشد عبوديت نيز حاصل نمي گردد زيرا فروتني باطن و سير و سلوك حقيقي بدون مراقبت و ممارست اعمال تشريعي ظاهري صورت نمي بندد و به دست نمي آيد بنابراين امور پنجگانه از اصول نبوت و اركان بعثت به شمار مي آيد و نيز حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد «لو علم الناس ما في القول بالبداء من الاجر ما افوذوا عن الكلام به» يعني اگر مردم مي دانستند كه در قول بداء چه اندازه اجر و مزد است از سخن گفتن در آن و گفتگوي آن خسته نمي شدند و سر عقلي اين است كه معتقد به بداء هميشه به جانب خداي متضرع و از عذاب الهي خائف و به هيچ وجه بر علم و طاعت خود اعتماد و تكيه نمي كند هر چند آن علم و طاعت از آفت رياء و امثال آن صحيح و سالم باشد زيرا پس از



[ صفحه 338]



آن كه انسان معتقد به اختيار مطلق واجب تعالي جل جلاله بود و اينكه به واسطه بسياري از امور و مصالح و نتايج او از وسايل و اسباب ظاهري ممكن الانفكاك است مي خواهد هميشه در مقام ترس و خوف از ارتكاب اعمالي كه نتايج عبادات را سلب مي كنند برآمده و پيرامون كارهائي خلاف نگردد و در تمام امور صحيحه فقط توكل بر خداوند توانا و مختار بنمايد.

حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا عليه السلام مي فرمايد «ما بعث الله نبيا قط الا بتحريم الخمر و ان يقر لله بالبداء» يعني هيچ نبي را خداوند مبعوث نفرموده مگر آنكه شراب را حرام كرد و به بداء اقرار نموده.

از آنچه مذكور شد معلوم مي شود كه قبل از وجود تكويني اشياء علم و مشيت و اراده و تقدير حكمفرما بود پس از آن موافق تقدير هر شيي ء يا هر فعلي ايجاد مي شود و در مقام تقدير ممكن است بداء حاصل شود چنانكه راجع به همين موضوع در كتاب اصول كافي روايت شده است.

سئل العالم عليه السلام كيف علم الله قال و شاء و اراد و قدر و قضي و امضي فامضي فاقضي و قضي ما قدر و قدر ما اراد فبعلمه كانت الاراده و بارادته كان التقدير و بتقديره كان القضاء بقضائه كان الامضاء و العلم علي المشيه و المشيه ثانيه و الارادة ثالثه و التقدير واقع علي القضاء بالامضاء فلله تبارك و تعالي البداء فيما علم متي شاء و فيما اراد التقدير الاشياء فاذا وقع القضاء بالامضاء فلا بداء فالعلم في المعلوم قبل كونه و المشيه في المنشاء قبل عينه و الاراده قبل قيامه و التقدير بهذه المعلومات قبل تفصيلها و توصيلها عيانا و وقتا و القضاء بالامضاء هو المبرم من المفعولات ذوات الاجسام المدركات بالحواس من ذوي لون و ريح و وزن و كيل و مادب و درج من انس و جن و طير و سباع و غير ذلك مما يدرك بالحواس فلله تبارك تعالي فيه البداء مما لا عين له فاذا وقع العين المفهوم المدرك فلا بداء و الله يفعل ما يشاء فبالعلم علم الاشياء قبل كونها و بالمشية عرف صفاتها و حدودها و انشأها قبل اظهارها و بالاراده ميز انفسها في الوانها و صفاتها و بالتقدير قدر اقواتها و عرف اولها و آخرها و بالقضاء ابان للناس اماكنها و دلهم عليها و بالامضاء شرح عللها و ايان امرها و ذلك تقدير العزيز العليم.

مقصود سائل از اين سؤال استعلام از كيفيت علم واجب تعالي به جزئيات زماني و مكاني



[ صفحه 339]



است به همين جهت حضرت ابوعبدالله عليه السلام مراتب شش گانه كه بعضي از آنها بر بعضي مترتب است تشريح مي فرمايد و تصريح دارد كه تمام مراتب علم باريتعالي در سلسله تفصيلي طولي محسوب مي شوند.

1 - اول علم است: كه مبداء آغاز تمام افعال اختياري مي باشد زيرا فاعل مختار هيچ فعلي از او صادر نمي شود مگر پس از قصد و اراده نيز پس از تصور داعي به اين قصد و قصد و اراده صادر مي شود بنابراين علم مبداء المبادي تمام اختياريه است.

2 - مشيت است: كه به معني مطلق خواست و اراده باشد خواه به حد عزم و تصميم رسيده باشد يا نرسيده باشد چنانكه مشيت ما گاهي از تصميم و عزم انفكاك مي پذيرد مانند آنكه به چيزي اشتياق يا اشتها داشته باشيم ولي به واسطه مانع عقلي يا شرعي بر آن فعل عزم و تصميم نمي نمائيم.

3 - اراده است: كه عزم بر فعل يا ترك آن باشد پس از تصور آن شيي ء و تصور خير يا نفع يا لذتي كه از آن فعل حاصل مي شود - ليكن خداوند جل جلاله از اينكه فعلي را به جهت انتفاع ذات خود به جاي آورد منزه و مبرا است.

4 - تقدير است زيرا به جا آورنده هر فعل و عامل هر كار جزئي و مشخصي كه از افراد يك طبيعت مشتركه باشد بيش از تكوين آن در خارج مكان و زمان و ساير خصوصيات آن را تعيين و اندازه گيري كرده آنگاه شروع به ايجاد آن مي نمايد مثل اينكه انسان بر ساختن خانه عزم مي كند كه قبل از شروع به آن بناء - مكان بناء و زمان ساختن و مصالح و نقشه كه از آن به علل اربعه تعبير مي شود با ساير خصوصيات از بزرگي و كوچكي - طول - عرض - شكل - وضع و غير از اين صفات و مشخصات احوال بناء را در عالم تصور خود قبلا اندازه گيري مي كند سپس به عرصه خارج مي آورد - چگونگي و احوال تمام اين تشخصات و تعينات تقدير بناي مزبور هستند.

5 - قضاء: مراد از قضاء در اين جا ايجاب عمل و اقتضاي فعل است از قوه فاعله كه مباشرت مي كند و اين قوه موجبه ي وقوع فعل از قوه اي است كه در عضله و عصب قيام دارد كه باعث قبض و بسط و حركت عضو گرديده صورت فعل از قبيل كتابت و امثال آن در خارج واقع مي شود و فرق بين ايجاب و بين وجود فعل از كتابت و امثال آن در خارج واقع مي شود و فرق بين ايجاب و بين وجود فعل در خارج مثل فرق بين ميل متحرك و حركت آن است كه گاهي اين



[ صفحه 340]



ميل از حركت منفك مي شود چنانكه در سنگ نگاه داشته به دست در ميان فضاء اين مطلب معلوم است به اين معني كه اگر اتفاق مانع يا دافعي از خارج نبود حركت واقع مي شد زيرا از جانب فاعل هيچ حالت انتظاري باقي نمانده است و هم چنين است حال ساير قواي فاعله در وقتي كه ايجاب فعل را اقتضا كرده اند به همين جهت است كه بر عزم كننده معصيت گناه مترتب مي شود و اخباري كه وارد شده است مبني بر آن است كه اسم معصيت باعث گناه و عقابي نيست محمول است بر اينكه قصد حاجت آن به حد عزم و تصميم نرسيده باشد و اين قضا كه به معني ايجاب فعل است نسبت به فعل تقديم ذاتي دارد نه تقدم زماني مگر آنكه دافع خارجي مانع شود چنانكه در مثال سنگ در دست فاعل متوقف در هوا گفته شد.

ديگر آنكه اين قضاء غير از قضاء ازلي است كه مرتبه آن پيش از مشيت و اراده و تقدير است.

6 - نفس ايجاد است: و اين ترتيب از تفصيلي كه حضرت صلوات الله عليه مرتبا بيان فرموده اند به خوبي معلوم مي شود و نيز منشأ بداء روشن مي گردد كه در كدام مرتبه از اين مراتب ممكن است واقع شود چنانكه مي فرمايد وقتي قضاء به امضاء واقع شد بدائي نيست زيرا در اين وقت شيي ء در خارج موجود شده است «و همچنين در نفس علم ازلي و قضائي و مشيت و اراده ازلي بدائي نيست فقط بدا در عالم تقدير جزئي و در لوح محو و اثبات است و به طوري كه سابقا هم گفته شد در حقيقت تغييرات و اراده هاي جزئي براي نوعي از وسايطي كه شأن آنها فقط طاعت و عبوديت است حاصل مي شود - خلاصه همان طوري كه مدارك منحصر در عقل و خيال و حس است عوالم نيز منحصر به سه عالم است كه اعلاي اين عالم عقلي است كه همان عالم قضا باشد و اوسط آن عالم مثالي است كه همان عالم قدري باشد و ادناي آن عالم حسي است كه عبارت از عالم مادي باشد.

انسان كامل و مرد خردمند معقولات را به ديده عقل مي بيند و مشاهدات را به ديده خيال مشاهده مي كند و به چشم حس جزئيات مادي را تماشا مي نمايد و بداء پيش از وقوع در عالم وجود خارج است كه فقط در عالم تقدير واقع مي شود. زيرا بعد از خروج شيي ء در عالم تقدير به عالم تكوين ديگر موضوع بدائي موجود نيست اين است اجمالي از تفصيل حديث شريف.

مقصود از اشترطالي البداء در حديث آفرينش صور همين مرتبه تقدير است كه نسبت به مراحل بعدي جنين از حيث افعال و اعمال و وضع ساختمان و مدت حيات او و غيره واقع است



[ صفحه 341]



و چون علم به تغييرات مبداء است مخصوص خود آفريننده است دو ملك مصور و خود جنين هيچكدام عالم به اين تغييرات به بداء نيستند لهذا به طور اجمال امر مي فرمايد كه بداء را شرط نمايند يعني كه در آن مرحله از حيات شعور ذاتي و علم اجمالي به لوح حياتي خود پيدا مي كند كه اعم از آن كه خود را سعيد بيند يا شقي تصور كند در سرنوشت آن هيچ تغيير و تبديلي ممكن نيست روي بدهد لهذا يا مبتلا مي شود به غرور و نخوت و يا به يأس و نوميدي كلي اما وقتي كه اجمالا به همان شعور ذاتي ملتفت شود كه در تمام مقدرات جزئيه او ممكن است تغيير و تبديل روي دهد متكي به آفريننده خود مي شود و هميشه تكوينا و اختيارا راه مستقيم مي رود تا از جانب فياض علي الاطلاق افاضه خيرات بر او شود انسان در اين حال پيرامون قبايح و اعوجاج و انحراف نمي رود مبادا در سرنوشت سعادت او تغيير و تبديل دهند و همچنين اگر سرنوشت خود را پر از شقاوت ديد بفهمد كه به واسطه اعمال نيك و اطاعت امر الهي ممكن است لوح شقاوت او محو شود و مبدل به سعادت گردد.