بازگشت

چند قطعه از سياست نامه


حكايت

چنين گويند كه در زمان عمر بن عبدالعزيز قحط افتاد و مردم در رنج افتادند. قومي از عرب نزد وي آمدند و بناليدند و گفتند يا اميرالمؤمنين ما گوشت ها و خون هاي خويش بخورديم اندر قحط يعني لاغر شديم و گونه ها زرد شد از نيافتن طعام و واجب ما اندر بيت المال تو است اين مال آن تو است يا آن خداي عز و جل يا آن بندگان خداي است. اگر از آن بندگان خداي است از آن ما است و اگر از آن خداي است خدا را بدان حاجت نيست و اگر از آن تست «و تصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين». تفسير چنان است كه بر ما صدقه كن كه خداي تعالي مكافات كننده نيكوكاران است و اگر از آن ما است به ما ارزاني دار تا از اين تنگي برهيم كه پوست بر تنهاي ما خشك شد عمر بن عبدالعزيز را دل بر ايشان بسوخت و آب به چشم اندر آورد. گفت هم چنين كنم كه شما گفتيد هم در ساعت بفرمود تا كار ايشان بساختند و مقصود حاصل كردند و چون خواستند كه برخيزند و بروند عمر بن عبدالعزيز گفت اي مردمان كجا مي رويد؟ چنانكه سخن بندگان خداي با من گفتيد سخن من با خداي بگوئيد يعني مرا دعا كنيد.

پس اعرابيان روي سوي آسمان كردند و گفتند يا رب به عزت تو كه با عمر بن عبدالعزيز آن كني كه با بندگان تو كرد.