بازگشت

علل انقراض بني اميه


در جلد سيدالشهداء عليه السلام شمه اي از تاريخ بني اميه را نوشتيم و اينك به مناسبت انقراض بني اميه و تحويل زمامداري به دولت بني عباس علل اين سقوط و اضمحلال آنها را بيان مي كنيم.

بني اميه حزبي بودند كه در نظر ما دست اجنبي آنها را تحريك مي كرد تا برخلاف دين اسلام قيام كنند و هشتاد سال حكومت آنها شاهد صادق اين حقيقت است.

چون نصاري اسلام را بزرگ ترين سد راه موفقيت خود شناختند با يهود همدست شدند و هر چه بيشتر جنگيدند كمتر موفق شدند و چون قدرت روم شرقي در شام بود و با اروپا به واسطه پرت سعيد ارتباط نزديك داشتند فعاليت خود را در سوريه از دست ندادند با آنكه اين كشور به دست مسلمين افتاد روميهائي كه اسير شده بودند و ظاهرا به دين اسلام گرويده بودند در پنهاني تحريك مي كردند تا اجراي احكام اسلام را متوقف سازند. [1] .

در ميان عرب كه رومي ها را مي خريدند و طبق سنن جاهليت حكم پسر پيدا مي كردند و تبني و پسرخواندگي مانند فرزند ارث مي برد و از مزاياي خانوادگي مانند پسر استفاده مي كرد اميه غلام عبد شمس از اين مزايا استفاده كرد و به نام پسر خود را در يك طرف از دودمان عبد مناف قرار داده و هر يك از اولاد او با هر يك از اولاد اربابان و ولي نعمتان آنها مخالفت شديد مي كردند رسما خصومت و دشمني خود را بروز مي دادند تاريخ اسلام مخصوصا دواوين شعراي عرب از اين مناقشات بني اميه و هاشم و دودمان او پر است.

چون دوران حكومت به اسلام رسيد و معاويه كه از نوابغ مردم و نژادا رومي و تربيتا عربي بود جدا مخالفت خود را با مردي كه مورد اتفاق كليه عرب و عجم يعني اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود لولا التقي انا ادهي العرب «ادهي الناس» بود بروز داد و به جنگ ها پرداخت و پس از سلطه بر مسلمين بيدادگري او و حزب اموي سرتاسر كشورهاي اسلامي را فروگرفته - و ظلم آنها بر تمام مردم به مقتضاي طبيعت ناپاك آن شجره خبيثه ادامه داشت كسي نبود كه از بيدادگري معاويه در امان باشد مگر افراد حزب اموي و حتي در جلسات سري و علني يزيد با آنكه پدرش وصيت كرده بود متعرض حسين بن علي عليه السلام نشود نمايندگان روم غربي و دست تحريك اجانب يزيد را بر كشتن حسين بن علي عليه السلام تشويق و تأييد مي كرد



[ صفحه 428]



تا واقعه كربلا رخ داد و آن خون پاك توانست اين اسرار را رواندازد و خبث طينت شجره ملعونه را بر مردم آشكار نمايد بنابراين با استنباطي كه اين بنده از تاريخ كرده قتل حضرت علي و مسموم ساختن امام حسن مجتبي سبط اكبر و زهر خواستن معاويه از نصاري و شهادت حسين بن علي عليه السلام همه با تحريك اجانب بود كه دشمن اسلام بودند و ائمه هدي عليه السلام را مانع انجام مقاصد خود در جهان بشري مي دانستند و آن پيشرفتي كه اسلام كرده بود پشت كليساها و كنيسه ها را لرزانده بر بقا و مليت خود بيمناك شدند و لذا در مقام انتقام برآمده و به هر نحو ميسر مي شد سدهاي آهنيني در پيش پاي مسلمين مي انداختند و اين خصومت و دشمني ادامه داشت تا با جنگ هاي صليبي مسلمين را از پاي درآوردند و بر دنيا سلطه يافتند و كتب مختلفي بر رد قرآن نوشتند و به ائمه اطهار عليهم صلوات الله اجمعين تهمت ها زدند و پيروان حقيقي آنها را كه فرقه اماميه و شيعه اثني عشريه بودند به افتراها و تهمت ها و نسبت هاي ناروا منفور ملل ساخته و آتش اختلاف و نفاق را بين مسلمين دامن زدند تا قرون اخيره كه جنبش علمي جهان پيش آمد اين حربه كهنه و فرسوده شد علم و دانش اوصياء پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم مانند خورشيد روزافزون شد رشد علمي و رقاء اجتماعي و تقدم و تفوق فرقه ي شيعه در ابتكار رشته هاي علمي و تأليف و تصنيف كتب ظاهر و ثابت گرديد و حربه آنها عوض شد با تبليغ (فرق تسد) امپراطوري اسلام را در قرن هشتم و امپراطوري عثماني را در قرن سيزدهم مضمحل كردند و ميان ملل اسلام به عنوان افتراق خون و نژاد و مذهب و مليت تفرقه انداخته اموال و علوم و خزانه كتب و صنايع و فنون آنها را گرفتند و بر عرض و ناموس آنها حكومت كردند مانند حكومت يك دولت مستبد با بندگان و بردگان روم و زنگبار.

باري بني اميه كه از سرچشمه روم شرقي سياست مي گرفتند با اختلاف بين خودشان و ضعف قواي مركزي كه منشأ همه موفقيت هاي آنها بود - رو به ضعف نهادند و از فشار ظلم و ستمي كه بر مردم مي كردند و عيش و عشرت و اعمال شهوات و افراط در جنايات اجتماعي محكوم به زوال و فنا گرديدند - بيدادگري آنها چنان در دل مردم نقش بسته بود كه هيچ گاه از خاطرها محو نمي شد همان اندازه كه ملكات فاضله ائمه هدي در تقوي و پارسائي منطبق با حقيقت و محبوبيت جامعه بود و رذايل اخلاقي و ستمكاري بني اميه موجب نفرت عمومي و انزجار كليه مسلمين گرديد و حتي هر كس هم مي شنيد به آنها لعن و طعن مي كرد.

دولتي كه برنامه آن خدعه و مكر و تزوير و تدليس و ظلم و ستم بود و براي رسيدن



[ صفحه 429]



به مقام و منصب حكومت از هيچ جنايتي خودداري نمي كرد قهرا پس از مدتي محكوم به زوال و اضمحلال مي گرديد زيرا:



لطف حق با ما مداراها كند

چون كه از حد بگذرد رسوا كند




پاورقي

[1] جلد اول از ص تا ص.