بازگشت

حج تاريخي حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق


در سالي از سالها هشام بن عبدالملك به حج آمده و در آن سال حضرت صادق (عليه السلام) گفت در خدمت پدرم به حج رفته بودم پس من در مكه معظمه روزي در جمع حاجيان (مجمع) مردم گفتم حمد مي كنم خداوندي را كه حضرت محمد (صلي الله عليه و سلم) را به راستي و پيغمبري فرستاد و ما را به آن گرامي گردانيد پس مائيم برگزيدگان خدا بر خلق او و پسنديدگان خدا از بندگان او و خليفه هاي خدا در زمين پس سعادت مند كسي است كه متابعت ما كند و شقي و بدبخت كسي كه مخالفت ما نمايد و با ما دشمني كند پس بردار هشام اين خبر را به او رسانيد مصلحت در آن نديد كه متعرض ما گردد و چون به دمشق رسيد و ما به سوي مدينه معاودت كرديم پيكي به سوي عامل مدينه فرستاد كه پدرم و مرا به دمشق فرستد و چون ما وارد دمشق شديم سه روز ما را بار ندادند.

روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد چون داخل شديم هشام بر تخت پادشاهي خود نشسته و لشگر خود را مصلح و مكمل دو صف در برابر خود باز داشته بود. و اماج خانه يعني محلي كه نشانه تير در او نصب كرده بودند در برابر خود ترتيب داده بود و بزرگان قومش در حضور او بگرو و تير مي انداختند، چون در ساحت خانه او و داخل شديم پدرش در پيش مي رفت و من از عقب مي رفتم چون به نزديك رسيديم با پدرم گفت كه با بزرگان قوم خود تير بينداز پدرم گفت كه من پير شده ام و اكنون از من تيراندازي نمي آيد اگر مرا معاف داري بهتر است هشام سوگند ياد كرد كه به حق آن خداوندي كه ما را به دين خود و پيغمبر خود عزيز گردانيد تو را معاف نمي گردانم پس به يكي از مشايخ



[ صفحه 42]



بني اميه اشاره كرد كه كمان و تير خود را به او بده تا بيندازد، درخشش نور امامت در كاخ شام پس پدرم كمان را از آن مرد گرفت و يك تير از او بگرفت و در زه كمان گذاشت و به قوت امامت كشيد و بر ميان نشانه زد پس تير ديگر بگرفت بر فاق تير اول زد كه آن را تا پيكان به دو نيم كرد و در وسط تير اول قرار گرفت و بر فاق دوم زد كه آن را نيز به دو نيم كرد و در ميان نشانه محكم شد تا آن كه نه تير چنين پياپي افكند كه هر تير تير فاق تير سايق آمد و آن را به دو نيم كرد و هر تير كه آن حضرت مي افكند بر جگر هشام مي نشست و رنگ شومش متغير مي شد تا آن كه در تير نهم بي تاب شد و گفت نيك انداختي اي ابوجعفر و تو ماهرترين عرب و عجمي در تيراندازي چرا مي گفتي كه من بر آن قادر نيستم پس از آن تكليف پشيمان شد و عازم قتل پدر مي گريد و سر به زير افكند و تفكر مي كرد و من و پدرم در برابر او ايستاده بوديم، چون ايستادن ما به طول انجاميد پدرم در خشم شد و چون آن حضرت در خشم مي شد نظر به سوي آسمان مي كرد و آثار غضب از جبين مبينش ظاهر مي گرديد، چون هشام آن حالت را در پدرم مشاهده كرد از غضب آن حضرت ترسيد و او را بر بالاي تخت خود طلبيد و من از عقب او رفتم چون نزديك او رسيد برخاست پدرم را در بر گرفت و در دست راست خود نشانيد پس دست در گردن من درآورد و مرا در جانب راست پدرم نشانيد پس رو به سوي پدرم گردانيد و گفت پيوسته بايد قبيله قريش بر عرب و عجم فخر كند كه مثل توئي در ميان ايشان هست، مرا خبر ده كه اين تير اندازي را كي تعليم تو نموده است و در چه وقت آموخته اي.

پدرم فرمود: مي داني كه در ميان اهل مدينه اين صنعت شايع است و من در



[ صفحه 43]



حداشت سن و جواني چند روزي مرتكب اين بودم و از آن زمان تا حال ترك آن كرده ام.

چون مبالغه كرديد و سوگند داديد امروز كمان به دست گرفتم هشام گفت مثل تو كمانداري هرگز نديده بودم اي اباجعفر در اين امر مثل تو هست، حضرت فرمود كه ما اهل بيت رسالت علم و كمال و اتمام دين را كه خداي تعالي در آيه مباركه: اليوم اكملت لكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا: به ما عطا كرده است از يكديگر ميراث مي بريم و هرگز زمين خالي نمي باشد از يكي از ما كه در او كامل باشد. آنچه ديگران در آن قاصرند، چون اين سخن را از پدرم شنيد بسيار غضب شد و روي نحسش سرخ شد و ديده راستش كج شد و اينها علامت غضب او بود و ساعتي سر به زير افكند و ساكت شد، پس سر برداشت و با پدرم گفت: آيا نسب ما و شما كه همه فرزندان عبد منافيم يكي نيست، پدرم فرمود كه چنين است و لكن حق تعالي ما را مخصوص گردانيده است از مكتون سرّ خود و خالص علم خود به آن چه ديگري را به آن مخصوص نگردانيده است هشام گفت آيا چنين نيست كه حق تعالي محمد (صلي الله عليه و سلم) را از شجره عبد مناف به سوي كافه خلق مبعوث گردانيده و از سفيد و سياه سرخ پس از كجا اين ميراث مخصوص شما گردانيده است و حال آن كه حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) بر همه خلق مبعوث شده است. خدا در قرآن مجيد مي فرمايد: و لله ميراث السموات و الارض پس به چه سبب ميراث علم مخصوص شما شد و حال آن كه بعد از محمد (صلي الله عليه و سلم) پيغمبري مبعوث و شما



[ صفحه 44]



پيغمبران نيستيد پدرم فرمود از آن جا خدا ما را مخصوص گردانيده كه به پيغمبر خود وحي فرستاد كه لا تحرك به لسانك لتعجل به و امر كرد پيغمبر خود را كه مخصوص گرداند ما را به علم خود و به اين سبب حضرت رسالت (صلي الله عليه و سلم) برادر خود علي بن ابي طالب (عليه السلام) را مخصوص مي گردانيد به رازي چند كه از ساير صحابه مخفي مي داشت چون اين آيه نازل شد و تعيها اذن و اعيه يعني حفظ مي كنند آنها را گوشهاي ضبط كننده و نگاه دارنده.

پس حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) فرمود يا علي من از خدا سئوال كردم كه آنها را گوش تو گرداند و به اين جهت علي بن ابيطالب (عليه السلام) مي فرمود كه حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) هزار باب از علم تعليم من نمود كه از هر بابي هزار باب ديگر گشوده مي شود چنان چه شما را خود به مخصوصان خود مي گوئيد و از ديگران پنهان مي دارند همچنين حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) رازهاي خود را به علي (عليه السلام) مي گفت و ديگران را محرم آنها نمي دانست همچنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) كسي از اهل بيت خود را كه محرم آن اسرار بود به آن رازها مخصوص گردانيد، و به اين طريق آن علوم و اسرار به ما ميراث رسيده است، هشام گفت: علي دعوي اين مي كرد كه من غيب مي دانم و حال آن كه خدا در علم غيب احدي را شريك و مطلع نگردانيده است پس از كجا اين دعوي مي كرد، پدرم فرمود كه حق تعالي بر حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) كتابي فرستاد و در آن كتاب بيان كرده آن چه بوده و خواهد بود تا روز قيامت چنان چه فرموده است:

و كل شي ء احصيناه في امام مبين



[ صفحه 45]



و فرموده است كه ما قرطنا في الكتاب من شي ء.

پس حق تعالي وحي فرستاد به سوي پيغمبر خود كه هر غيب و سر كه به سوي او فرستاده البته علي (عليه السلام) را بر آن ها مطلع گرداند حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) و امر كرد علي (عليه السلام) را كه بعد از او قرآن جمع كند و متوجه غسل و تكفين و حنوط او شود و ديگران را حاضر نكند و با اصحاب خود گفت: علي كه از من است و من از اويم و از اوست مال من و بر او لازم است آن چه بر من لازم بود و اوست ادا كننده قرض من و وفا كنند به وعده هاي من پس با اصحاب گفت كه علي بن ابيطالب بعد از من قتال خواهد منافقان بر تأهل قرآن چنانچه من قتال كردم با كافران بر تنويل قرآن مي نبود تترد احدي از اصحاب جميع تأويل قرآن مگر نزد علي بن ابيطالب (عليه السلام) و به اين سبب حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) فرمود كه داناترين مردم يعلم قضا علي ابن ابيطالب (عليه السلام) يعني او بايد قاضي شما باشد و عمر بن خطاب مكرر مي گفت اگر علي نمي بود و عمر هلاك مي شد عمر گمراهي به علم آن حضرت مي داد و ديگران آشكار مي كردند پس هشام ساعتي طويل و طولاني سر نيز برافكند، و پس سر برداشت و گفت هر حاجت كه داري از من طلب كن.

پدرم گفت اهل و عيال من از بيرون آمدن من در وحشت و خوفند استدعا دادم كه مرا رخصت مراجعت دهي هشام گفت رخصت دادم در همين روز روانه شود پس پدرم دست در گردن او كرد و من نيز او را وداع كرده و بيرون آمديم كه راهي مدينه منوره شويم بر حسب اتفاق تصادف با روز ملاقات كشيشان و راهيان نصاري با راهب بزرگ بود خدا خواست حجت به هشام و مردم شام و



[ صفحه 46]



گروه نصاري تمام گرداند كه ملاقات حضرت باقر (عليه السلام) با راهب بزرگ واقع گرديد پاسخ سؤالات حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) را با دقت بخوانيد.