بازگشت

كلمات درر بار و حكمت آميز حضرت امام باقر


ثلاثة من مكارم الدنيا و الاخرة

1. ان تعفو عمن ظلمك

2. و تصل من قطعك

3. و تحلم اذا جهل عليك

3- كار و كردار است كه از مكارم و ارجمندي و زينت دنيا و آخرت خواهد بود.

اول ان تعفو عن من ظلمك

عفو چشم پوشي بنمائي زيرا لذت عفو شيرين تر از انتقام است.

نمونه بارز عفو عمومي اهل مكه حتي ابوسفيان و بت پرستان مكه در مدت 13 سال چه رنج و مشكلات عديده به وجود نازنين و بزرگوار وارد كردند در موقع فتح مكه عفو عمومي صادر كرد. سربازان رسول خدا افسران اسلام خوشحال بودند سرود مي خواندند و شادماني داشتند چون توانستند سرزمين مكه اي را كه دشمنان خدا و رسول خدا را از آن جا بيرون كرده بودند فتح نمايند.

پرچم فتح و پيروزي در دست (سعد بن عباده) بود او براي ارعاب و ترس دشمنان فرياد مي زد امروز روز كشتار و روز اسارت اهل مكه است خداوند متعال قريش را خوار كرده است در اين حال كه دشمنان از ترس مي ترسيدند و مي لرزيدند ابوسفيان از جانب مردم حضور رسول خدا آمد و



[ صفحه 67]



عرض كرد يا رسول الله آيا دستور داده اي كه مردم را بكشند كه سعد بن عباده چنين مي خواند اگر چنين فكري داري و قصدي داري تو را به خدا قسم از اين فكر و انديشه بگذر زيرا تو نيكوترين مردمي و با رحم ترين اشخاص رسول خدا كه بنيان گذار پايه هاي اخلاقي است و مي بايد دستورات اخلاقي را پياده كند در ميان جمعيت ايستاده و با صداي بلند بر عكس آنچه كه مردم فكر مي كردند فرمود: اليوم يوم الرحمة امروز روز لطف و مرحمت و گذشت است. سعد بن عباده را از كار پرچم داري بركنار كرد و اين منصب بزرگ را به دست حضرت علي داد و فرمود: يا علي با صداي بلند بگو اليوم يوم الرحمة حضرت علي (عليه السلام) پرچم را گرفت و در ميان مردم راه افتاد و بشارت رسول خدا را اعلام نمود آنگاه سفارش كرد با هيچ كس جنگ نكنند مگر آنكه آنها در صدد جنگ باشند با همين شعار وارد مكه شد و به درب مسجدالحرام رسيد و دست خود را به دو طرف در مسجد گذاشت و اين جملات را اداء فرمود: لا اله الا الله وحده وحده جمع زيادي از قريش مانند ابوسفيان و معاويه حضور داشتند همه نگران بودند كه رفتار رسول خدا با آنها چگونه باشد حضرت رسول (صلي الله عليه و سلم) رو به ايشان كرد و فرمود: اي قريش خيال مي كنيد من با شما چه مي كنم گفتند به جز نيكي و خوبي چيزي اميدوار نيستيم قبكي (صلي الله عليه و سلم) و قال ما اقول لكم الا قال اخي يوسف اشك رسول خدا جاري شد و فرمود: من هم نمي گويم



[ صفحه 68]



مگر آنچه را برادرم حضرت يوسف گفت: بر شما سرزنشي نيست خداوند شما را مي بخشد و او ارحم الراحمين است. ولي بد همسايگاني بوديد مرا تكذيب كرده و طرد نموديد و از زادگاهم خارج كرديد و باز به همين قناعت ننموديد لشگر عظيم تهيه و با من جنگ كرديد اذهبو فانتم الطلفاء برويد آزاديد. به مانند (عفو و گذشت يوسف از برادران خود)

يوسف پيغمبر بعد از آنكه عزيز مصر شد و به مقام رسيد برادرانش در سال قحطي براي گرفتن گندم به مصر آمدند چون بنيامين كه برادر مادري يوسف است با آنها همراه نبود گفت: شنيده ام شما را دو برادر ديگر است گفتند بلي يكي از آن دو يوسف بود كه گرگ او را پاره كرد و ديگري را از فرط مجتنبي كه پدرمان به يوسف داشت از خود دور نمي كند او در پيش پدرش مانده پس از آن مقدار زيادي غله به آن ها داد و گفت: اگر براي مرتبه دوم آن را نياوريد گندم به شما نمي دهيم پنهاني دستور داد كالايي كه به عنوان قيمت گندم آورده بودند در ميان بارشان بگذاريد. برادران يوسف وقتي كه پيش پدر آمدند سخن عزيز مصر را به عرض يعقوب رساند و با پيماني كه راجع به حفظ بنيامين دادند او را به همراه خود به مصر آوردند همگي خدمت يوسف (عليه السلام) رسيدند آن حضرت پس از ديدار برادران دستور داد غذا بياورند فرمود: هر دو برادري كه از يك مادرند بر سر يك سفره بنشينند همه نشستند مگر بنيامين كه همانطور ايستاده بود يوسف به او



[ صفحه 69]



گفت چرا نمي نشيني پاسخ داد در ميان اينها مرا برادري مادري نيست يك برادر مادري داشتم كه ايشان مي گويند گرگ او را پاره كرده پرسيد چقدر در هجران او اندوهناك شدي گفت: مرا چند پسر به هم رسيده هر كدام از پسران خود نامي نهاده ام كه نشاني از برادرم يوسف باشد.

گفت: مگر از چنين برادري تو را ميل به هم آغوشي و بوسه فرزندان پيدا شد.

گفت: پدر پير و صالحي دارم دستور داد براي اينكه يادگاري از تو بماند فرزنداني داشته باشي كه گوينده به كلمه توحيد باشند ازدواج كن به فرمان او اين كار را كرده ام سه پسر را يكي گرگ دومي را پيراهن سومي را خون ناميده ام يوسف پرسيد اين نامها را براي چه اختيار كردي گفت چون برادرم را خيلي دوست داشتم و آخرين خاطره ام از او پيراهن خون آلود بود كه مي گفتند گرگ آن را پاره كرد خواستم هر وقت فرزندان خود را صدا مي زدم يادي از او بكنم و هرگز فراموش ننمايم.

يوسف گفت: اكنون تو را در ميان اينها برادر مادري نيست بيا در اطاق ديگر بر سفره من با هم غذا بخوريم بنيامين را به اطاق ديگر برد و گفت من مي خواهم به جاي يوسف برادر تو باشم اشك ديدگان بنيامين را فراگرفت گفت تو خوب برادري هستي اما افسوس كه از پدرم يعقوب و مادرم راحيل به وجود نيامده اي كه جاي يوسف را بگيري در اين جا عزيز نتوانست تاب بياورد بنيامين را در آغوش گرفت و شروع به گريه كرد



[ صفحه 70]



و گفت غمگين مباش من يوسفم ولي به برادرانت چيزي مگو آنگاه وسيله اي را فراهم كرد كه بنيامين را به عنوان دزدي نگاه داشت و به يعقوب نوشت چون پسرت دزدي كرده او را نگاه داشته ام يعقوب براي مرتبه سوم فرزندان خود را فرستاد و نامه اي تقريبا به اين مضمون نوشت.

اي عزيز مصر ما خانواده اي هستيم كه خداوند در بلا و نعمت ما را آزمايش مي كند. مدت بيست سال است كه مصيبتهايي مرا پي در پي مي رسد اول آنها از دست دادن فرزندم يوسف بود كه ميوه دل نور ديدگانم محسوب مي شد با مشاهده رخسارش رنج از خاطرم زدوده مي گشت اين مدت در هجر او آن قدر گريه كردم كه چشمم سفيد شد بعد از يوسف دل به برادرش خوش كرده بودم و او مايه تسلي من بود اينك شنيده ام او را نيز شما به عنوان دزد نگه داشته ايد از ما خانواده هرگز دزدي سر نمي زند از تو مي خواهم بر ما منت گزاري او را با برادرانش زودتر بفرستي و گندم نيكو با نرخ ارزان به ما بدهي.

همين كه برادران نامه را به يوسف دادند پس از خواندن نامه نتوانست خود را نگه دارد به اطاق ديگر رفت ساعتي گريه كرد آنگاه صورت خود را شستشو داده بازگشت پس از برگشتن برادرانش گفتند: (يا ايهاالعزيز مسنا و اهلنا الضراي) اي عزيز مصر خانواده ما را سختي و گرسنگي فراگرفته اينك سرمايه اي اندك آورده ايم پيمانه ما را تمام ده



[ صفحه 71]



به كمي سرمايه ما نگاه مكن بر ما تفضل نما بر آزاد كردن برادرمان (يا به فراوان داده گندم) خداوند پاداش مي دهد صدقه دهندگان را.

عزيز گفت: به خاطر بياوريد كه با يوسف و برادرانش در هنگام ناداني چه كرديد فرزندان يعقوب از شنيدن اين سخن گفتند: آري فرمود: من يوسفم و اين برادرم بنيامين است خداوند بر ما منت نهاد و هر كس پرهيزكار و شكيبا باشد پروردگار جهان پاداش نيكوكاران را بيهوده نمي گذارد.

برادران از كردار گذشته خود پوزش خواستند يوسف در جواب آنها گفت: (لا تشريب عليكم اليوم) يعني اندوهگين نباشيد بر شما سرزنشي نيست امروز خداوند شما را مي بخشد و او ارحم الراحمين است.

جمع آوري از چند روايت

مال الباقر (عليه السلام) ثلاثة من المكارم الدنيا و الاخره ان تعفر عمن ظلمك

1- و تصل من قطعك و تحلم اذا جهل عليك

سه كار و كردار است كه از مكارم و بزرگ منشي دنيا و آخرتست اول يكي آنكه عفو كني از كسي كه بر تو ستم كرده به خدا واگذار كني.

2- تصل من قطعك

ديگر اينكه صله و پيوند كني يا كسي قطع رحم تو كرده - پاداش اخروي رسيد ابوحمزه ثمالي مي گويد من از حضرت سجاد (عليه السلام) شنيدم



[ صفحه 72]



ميفرمود: وقتي كه روز رستاخيز مي شود خداوند متعال اولين و آخرين را در يك سرزمين گرد مي آورد آنگاه جارچي از جانب خدا ندا مي دهد كجا بيند اهل فضل و بزرگواري در اين حال پيشگامان مردم بر مي خيزند و فرشتگان آنان را مي بينند و مي گويند فضل و امتياز شما چه بوده است.

(فيقولون كنا نصل من قطعنا و نعطي من حرمنا و نعفوا عمن ظلمنا) در جواب مي گويند ما مي پيوستيم با هر كسي كه از ما مي بريد و به كساني كه ما را محروم مي كردند و مي گذشتيم از كساني كه درباره ما ستم روا مي داشتند در اين حال به ايشان گفته مي شود.

(صدقتم ادخلو الجنة) راست گفتيد به بهشت در آييد. [1] .

3- و تحلم اذا جهل عليك

داراي حلم و بردباري و صبوري پيشه كن و حلم كني هر گاه از روي جهل و ناداني با تو رفتار شود نمونه بارز خود حضرت باقر (عليه السلام) مي باشد بدين مناسبت حديثي كه حاكي از حلم و بردباري مصداق رفتار حضرت باقر (عليه السلام) با مرد نصراني كه جسورانه با حضرت گفت و گو كرد در يك وقتي مرد نصراني از روي جسارت در محضر حضرت باقر (عليه السلام) گفت:



[ صفحه 73]



(انت بقر) اينجا مؤلف از حضرت باقر (عليه السلام) معذرت مي خواهم يعني تو گاو هستي حضرت فرمود نه چنين است بلكه من باقر مي باشم عرض كرد تو پسر طباخه يعني آشپز مي باشي فرمود (ذلك حرفتها) اين حرفه او بوده عرض كرد تو پسر كنيز بد زبان هستي فرمود: اگر آنچه گفتي دروغ مگوئي خدا از معصيت تو در گذرد آمرزنده دارد.

راوي مي گويد چون مرد نصراني اين حلم و بردباري و بزرگواري از طاقت بشر بيرون است نگران شد و مسلماني گرفت (او ايمان آورد و مسلمان شد) مولف گويد اقتدا كردن به آن حضرت در اين خلق شريف جناب سلطان (العلماء و المحقيق افضل الحكماء و المتكلمين ذو الفيض القدوسي جناب خواجه نصيرالدين طوسي قدس سره

نقل شده كه روزي كاغذ به دستش رسيد از شخصي كه در آن كلمات زشت و بدگوئي به ايشان داشت از جمله اين كلمه قبيح و زشت در آن بود كه يا كلب بن كلب سگ پسر سگ مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي چون اين كاغذ را خواند و مطالعه فرمود جواب آن را به متانت و عبارات خوش مرقوم فرمود كه قول تو خطا به من اي سگ اين صحيح نيست زيرا سگ به چهار دست و پا راه مي رود و ناخن هايش طويل و دراز است و لكن من (منتصب القامه) يعني راست ايستاده راه مي رود و بشره ام ظاهر و نمايان است نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم ناخن هايم پهن است و ناطق و ضاحكم يعني سخن مي گويم



[ صفحه 74]



و خنده مي كنم پس اين فصول و (مميزات و خواصي كه در من است) به خلاف فصول و خواص سگ است به همين نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او در پشيماني گذاشت. [2] .


پاورقي

[1] اصول كافي ج 3 چاپ اسلاميه ص 3.

[2] ج منتهي الامال ج 2 ص 62.