بازگشت

ملاقاتي ديگر


همسفر: پدر و مادرم به فدايت تو همان دانشجوي جوان نيستي كه در گذشته اي بس دور در راه مدينه با تو همسفر بودم و از امام محمد باقر عليه السلام سخن مي گفتي و قصد درك محضرش را داشتي؟ چه پير شده اي؟!

- آري چنين است. چرا مدتهاست از آن زمان مي گذرد و سالها مباهي حضور در جلسات درس امام باقر عليه السلام بودم، ساعتي كه جلسه درس در دانشگاه امام (مسجد مدينه) تشكيل مي يافت، مملو از دانشجوياني مي شد كه از كوفه و بصره و حجاز و... براي ادامه ي تحصيل بدانجا آمده بودند. از آن زمان تاكنون صدها دانشمند از دانشگاه امام فارغ التحصيل شده و اكنون در شرق و غرب بلاد اسلامي به تدريس اشتغال دارند. من نيز پس از فراغ از تحصيل مدتي است كه عهده دار تدريسم همسفر: جاي بسي افتخار است هم صحبت شدن با كساني چون تو كه سالها از عمر خويش را در محضر امام سپري كرده و پس



[ صفحه 44]



از بهره گرفتن از دانش سرشار او، به مقام استادي رسيده و از آن دانشگاه عظيم فارغ التحصيل شده اند. استاد بياد داري زماني را كه پيرامون شخصيت والاي امام باقر عليه السلام سخن را نديم و از امامت آن حضرت و عظمت علمي و پاره اي از فضايل و مناظرات او و از خلفاي معاصر با امام و شاگردان و تربيت يافتگان مكتبش با يكديگر صحبت مي كرديم؟

استاد: آري، به ياد دارم.

همسفر: راستي مگر تو جابر را نمي شناختي كه از آن سخني به ميان نياوردي؟!

استاد: كدام جابر؟!

همسفر: جابر جعفي.