بازگشت

مناظره ي ديگر هشام


در روايت ديگر آمده: هشام همراه «نافع» غلام آزاد شده ي عمر بن خطاب (در سنه 106 هجري) وارد مسجدالحرام شد، نگاه نافع به امام باقر عليه السلام افتاد كه در كنار ركن كعبه، جمعيت بسيار اطرافش را گرفته بود و از او سؤال مي كردند و او پاسخ مي داد، به هشام گفت: «اين مرد كيست كه مردم اين گونه مجذوب او شده اند؟»

هشام: اين شخص، محمد بن علي عليه السلام [امام باقر عليه السلام] است.

نافع: من هم اكنون نزد او مي روم و پرسش هايي از او خواهم كرد كه هيچ كس جز پيامبر يا وصي پيامبر، به پاسخ دادن آنها قادر نيست.

هشام: برو، شايد او را شرمنده سازي.

نافع در ميان فشار جمعيت، خود را نزد امام باقر عليه السلام رسانيد و گفت:

«اي محمد بن علي! من تورات، انجيل، زبور و قرآن» را خوانده ام و حلال و حرام مذكور در آنها را مي دانم، نزد شما آمده ام تا مسائلي را بپرسم كه جز پيامبر يا وصي پيامبر، يا پسر پيامبر، هيچ كس به جواب آن پرسش ها قادر نيست.»

امام باقر عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: هر چه مي خواهي بپرس.

نافع: بين عيسي عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله چند سال فاصله بود؟

امام باقر: مطابق رأي تو پاسخ دهم يا مطابق رأي خودم.



[ صفحه 43]



نافع: مطابق هر دو رأي پاسخ بده.

امام باقر: به نظر من پانصد سال فاصله بود، ولي به نظر تو ششصد سال.

نافع: در قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله چنين مي خوانيم:

واسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون:

«از رسولاني كه پيش از تو فرستاديم بپرس، آيا غير از خداوند رحمان، معبوداني براي پرستش قرار داديم؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله از كدام پيامبري پرسيد، با اين كه بين او و عيسي عليه السلام پانصد سال فاصله بود؟

امام باقر عليه السلام در اين وقت اين آيه را (كه مربوط به معراج پيامبر صلي الله عليه و آله است) خواند:

سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجدالحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا:

«پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصي - كه گرداگردش را پر بركت ساخته ايم - برد تا برخي از آيات و نشانه هاي خود را به او نشان دهيم.» [1] .

يكي از نشانه هايي كه خداوند به محمد صلي الله عليه و آله نشان داد اين بود كه هنگامي كه او را (در شب معراج) به بيت المقدس آورد، پيامبران پيشين و پسين را نزد آن حضرت حاضر كرد، در آنجا نماز جماعت



[ صفحه 44]



برپا شد و همه ي آن پيامبران به محمد صلي الله عليه و آله اقتدا كردند، بعد از نماز به محمد صلي الله عليه و آله فرمود: «از رسولان ما بپرس آيا غير از خداوند رحمان، معبوداني براي خويش قرار داديم؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله از آنها پرسيد: «بر چه چيز گواهي مي دهيد و كه را مي پرستيد؟»

رسولان و پيامبران پاسخ دادند: «گواهي مي دهيم كه معبودي جز خداي يكتا و بي همتا نيست، و تو رسول خدا هستي، و ما عهد و پيمان خود را بر اين اساس با تو برقرار مي سازيم.»

نافع: درست فرمودي اي ابوجعفر (اي امام باقر) اكنون به من خبر بده از قيامت، آن گاه كه آسمان ها و زمين دگرگون مي شود، در آن هنگام مردم تا از حساب و كتاب فارغ گردند، چه مي خورند و مي نوشند؟

امام باقر: نان سفيدي هست كه از آن مي خورند تا از حساب فارغ گردند.

نافع: آنها در آن غوغاي قيامت از خوردن و نوشيدن غافل خواهند بود.

امام باقر: آيا آنها غافل ترند يا آنان كه در درون آتش دوزخند؟

نافع: بلكه آنان كه در درون دوزخند غافل تر مي باشند.

امام باقر: خداوند از قول دوزخيان نقل مي كند: «دوزخيان به بهشتيان مي گويند به ما آب و غذا برسانيد.» [2] بنابراين، عذاب و بلا



[ صفحه 45]



آنها را از خوردن و آشاميدن باز نمي دارد، وقتي دوزخيان غذا خواستند به آنان زقوم دوزخ داده شود، وقتي آب خواستند، به آنها، از آب سوزان دوزخ مي نوشانند.

نافع: راست گفتي اي پسر رسول خدا، يك مسأله ديگر دارم به آن هم پاسخ دهيد.

امام باقر: آن چيست؟

نافع: به من خبر بده خدا از چه زماني بوده است؟

امام باقر: واي بر تو به من خبر بده كه خدا در چه زماني نبوده است تا به تو بگويم در چه زماني بوده است؟

سبحان من لم يزل و لا يزال، فردا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا:

«پاك و منزه است آن خدايي كه از ازل بوده و تا ابد خواهد بود، خدايي كه يكتا و بي نياز است و همنشين و فرزند ندارد.»

در اين هنگام نافع نزد هشام آمد، هشام از او پرسيد: چه كردي؟ نافع گفت:

دعني عن كلامك، و الله هو اعلم الناس حقا و هو ابن رسول الله حقا:

«با من سخن نگو، سوگند به خدا او (امام باقر) به حق از همه ي مردم عالم تر است، و به راستي او پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله است.» [3] .



[ صفحه 46]



مطابق پاره اي از روايات، در اين هنگام امام باقر عليه السلام (كه مي خواست نافع را درمانده كند) به او رو كرد و فرمود: اينك من سؤالي از تو دارم، مرا به آن خبر بده.

نافع: آن چيست؟

امام باقر: نظر تو درباره ي خوارج نهروان (كه علي عليه السلام آنها را در جنگ نهروان كشت) چيست؟ [با توجه به اين كه نافع با خوارج هم عقيده بود] اگر بگويي اميرمؤمنان علي عليه السلام آنها را به حق كشت، از مذهب خودت مرتد شده اي، و اگر بگويي علي عليه السلام ناحق آنها را كشت، با چنين نسبتي به علي عليه السلام كافر گشته اي!!

نافع خود را در بن بست ديد، در حالي كه سخت درمانده شده بود از آنجا دور شد. در اين هنگام به امام باقر عليه السلام خطاب رسيد:

انت و الله اعلم الناس حقا حقا:

«تو به حق و راستي، سوگند به خدا آگاه ترين انسان ها هستي.»

سپس نافع نزد هشام آمد، هشام پرسيد: چه كردي؟ نافع گفت: «سخنت را كوتاه كن، سوگند به خدا به راستي كه اين شخص (امام باقر) اعلم مردم است، و به حق پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله است و بر اصحابش سزاوار است كه او را به عنوان پيامبر خود بدانند.» [4] .


پاورقي

[1] اسراء / 1.

[2] اعراف / 50.

[3] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 59 - 60 - نظير ماجراي فوق، بين يكي ديگر از اطرافيان هشام به نام «ابرش» با امام باقر (ع) رخ داد. (بحار، ج 46، ص 355).

[4] روضة الكافي، ص 121 - 122.