بازگشت

استقبال مردم مدين از امام باقر


هنگامي كه امام باقر عليه السلام از شام به سوي مدينه (طبق ماجراي



[ صفحه 103]



داستان قبل) باز مي گشت، هشام فرمان داد، مردم در بين راه، بازارها را به روي امام باقر عليه السلام و اصحابش ببندند، و از رساندن غذا و آب به آنها جلوگيري نمايند، و هدف هشام از اين فرمان، توهين و سرزنش امام باقر عليه السلام بود.

آن حضرت و همراهان، سه روز راه رفتند، ولي هيچ گونه خوراكي و آشاميدني به آنها نرسيد، تا آنكه سر راه خود به شهر «مدين» (همان جا كه حضرت شعيب پيغمبر، در زمان حضرت موسي عليه السلام در آنجا پيامبر مردم بود) رسيدند، ديدند مردم (به فرمان هشام) دروازه ي شهر مدين را بسته اند.

اصحاب امام باقر عليه السلام، از شدت تشنگي و گرسنگي به امام باقر عليه السلام شكايت كردند، امام باقر عليه السلام در آنجا بالاي كوهي كه شهر مدين و مردمش از بالاي آن ديده مي شدند رفت و فرياد زد: «آهاي اهل شهري كه مردمش ستمكارند، من باقيمانده ي عنايات خدا هستم و خداوند (در سوره ي هود، آيه ي 86) مي فرمايد:

بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ:

«ثواب هاي معنوي باقي ماندني از جانب خدا، براي شما بهتر است، اگر ايمان داشته باشيد، و من از عذاب روز قيامت بر شما بيمناكم.» [اين گفتار در قرآن، بيانگر سخن حضرت شعيب عليه السلام به قوم خود در شهر مدين مي باشد.]

در ميان آن مردم، پيرمردي باوقار، نزد مردم رفت و گفت: «اي قوم! سوگند به خدا، اين ندايي كه مي شنويد مانند نداي شعيب



[ صفحه 104]



پيغمبر است، اگر بازارها را به روي صاحب ندا و اصحابش باز نكنيد، از بالا و پايين، به بلاي عظيم گرفتار خواهيد شد، خواهش مي كنم، اين بار مرا تصديق كنيد، و در آينده مرا تكذيب نماييد، من خواهان خير و سعادت شما هستم.»

مردم شتاب كردند و بازارها را به روي امام باقر عليه السلام و اصحابش گشودند و با استقبال گرم از آن پذيرايي نمودند.

جاسوسان ماجراي پيام آن پيرمرد را به هشام گزارش دادند، هشام دستور دستگيري او را داد، او را دستگير كرده و بردند، و معلوم نشد كه كار او به كجا كشيد. (ظاهرا او را شهيد كردند.) [1] .



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 471 و 472.