مناظره امام باقر (ع) با هشام
امام چه خانهنشين باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتي رخ نميدهد زيرا امامت چونان رسالت، منصبي است خدايي و مردمان را نميرسد كه به دلخواه خويش امامي برگزينند.
غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والاي امام رشك ميبردند و به هر وسيله براي غصب و تصرف حكومت و خلافت كه ويژه امامان بود دست مييازيدند و در راه اين منظور از هيچ جنايتي نيز باك نداشتند. امامت امام در زمان خلافت وليد و سليمان بن عبدالملك و عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبدالملك و هشام بوده است.
برخي از دوران امامت امام باقر عليه السلام مقارن حكومت ظالمانه هشام بن عبدالملك اموي بود و هشام و ديگر امويان به خوبي ميدانستند كه اگر حكومت ظاهر را با ستم و جنايت به غصب گرفتهاند هرگز نميتوانند حكومت در دلها را از خاندان پيامبر بربايند.
عظمت معنوي امامان گرامي چنان گيرا بود كه گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب ميماندند و به تواضع برميخاستند.
هشام در يكي از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نيز جزو حاجيان بودند، روزي امام صادق عليه السلام در اجتماع عظيم حج ضمن خطابهاي فرمود:
«سپاس خداي را كه محمد صلي الله عليه و آله را به راستي فرستاد و ما را به او گرامي ساخت، پس ما برگزيدگان خدا در ميان آفريدگان و جانشينان خدا (در زمين) هستيم، رستگار كسي است كه پيرو ما باشد و شقي بدبخت آن كه با ما دشمني ورزد.»
امام صادق عليه السلام بعدها ميفرمود: گفتار مرا به هشام خبر بردند ولي متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نيز به مدينه برگشتيم به حاكم خود در مدينه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.
به دمشق در آمديم و هشام تا سه روز ما را راه نداد، روز چهارم بر او وارد شديم، هشام بر تخت نشسته بود و درباريان در برابرش به تيراندازي و هدفگيري سرگرم بودند.
هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: با بزرگان قبيلهات تيراندازي كن.
پدرم فرمود: من پير شدهام و تيراندازي از من گذشته است، مرا معذور دار .
هشام اصرار ورزيد و سوگند داد كه بايد اين كار را بكني و به پيرمردي از بنياميه گفت كمانت را به او بده پدرم كمان برگرفت و تيري به زه نهاد و پرتاب كرد، اولين تير درست در وسط هدف نشست، دومين تير را در كمان نهاد و چون شست از پيكان برداشت بر پيكان تير اول فرود آمد و آن را شكافت، تير سوم بر دوم و چهارم بر سوم ... و نهم بر هشتم نشست، فرياد از حاضران برخاست، هشام بيقرار شد و فرياد زد:
آفرين اباجعفر! تو در عرب و عجم سرآمد تيراندازني، چطور ميپنداري زمان تيراندازي تو گذشته است... و در همان هنگام تصميم بر قتل پدرم گرفت و سر به زير افكنده فكر ميكرد و ما در برابر او ايستاده بوديم، ايستادن ما طولاني شد و پدرم از اين بابت به خشم آمد و آن گرامي چون خشمگين ميشد به آسمان مينگريست و خشم در چهرهاش آشكار ميشد، هشام غضب او را دريافت و ما را به سوي تخت خود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را سمت راست خود بر تخت نشانيد و مرا نيز در برگرفت و سمت راست پدرم نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:
قريش تا چون تويي را در ميان خود دارد بر عرب و عجم فخر ميكند، آفرين بر تو، تيراندازي به اين خوبي را از چه كسي و در چند مدت آموختهاي؟
پدرم فرمود: ميداني كه مردم مدينه تيراندازي ميكنند و من در جواني مدتي به اين كار ميپرداختم و بعد ترك كردم تا هم اكنون كه تو از من خواستي.
هشام گفت از آنگاه كه خويش را شناختم تا كنون تيراندازي بدين زبردستي نديده بودم و گمان نميكنم كسي در روي زمين چون تو بر اين هنر توانا باشد، آيا فرزندت جعفر نيز ميتواند همچون تو تيراندازي كند؟
فرمود: ما «كمال» و «تمام»را به ارث ميبريم، همان كمال و تمامي كه خدا بر پيامبرش فرود آورد آنجا كه ميفرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»(1) ؛ ... زمين از كسي كه بر اين كارها كاملا توانا باشد خالي نميماند.
چشم هشام با شنيدن اين جملات در حدقه گرديد و چهرهاش از خشم سرخ شد، اندكي سر فرو افكند و دوباره سر برداشت و گفت: مگر ما و شما از دودمان «عبد مناف» نيستيم كه در نسبت برابريم؟
امام فرمود: آري اما خدا ما را ويژگيهايي داده كه به ديگران نداده است.
پرسيد: مگر خدا پيامبر را از خاندان «عبد مناف» به سوي همه مردم و براي همه مردم از سفيد و سياه و سرخ نفرستاده است؟ شما از كجا اين دانش را به ارث بردهايد در حالي كه پس از پيامبر اسلام پيامبري نخواهد بود و شمايان پيامبر نيستيد؟
امام بيدرنگ فرمود: خداوند در قرآن به پيامبر ميفرمايد:
«زبانت را پيش از آن كه به تو وحي شود براي خواندن قرآن حركت مده.» (2) پيامبري كه به تصريح اين آيه زبانش تابع وي است به ما ويژگيهايي داده كه به ديگران نداده است و به همين جهت با برادرش علي عليه السلام اسراري را ميگفت كه به ديگران هرگز نگفت و خداوند در اين باره ميفرمايد: «و تعيها اذن واعية» (3) ؛ آنچه به تو وحي ميشود و اسرار تو را - گوشي فرا گيرنده فرا ميگيرد.
و پيامبر خدا به حضرت علي عليه السلام فرمود: از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد. و نيز حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام در كوفه فرمود «پيامبر خدا هزار در از دانش به روي من گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده شد.» همانطور كه خداوند پيامبر را كمالاتي ويژه داد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله نيز حضرت علي عليه السلام را برگزيد و چيزهايي به او آموخت كه به ديگران نياموخت و دانش ما از آن منبع فياض است و تنها ما آن را به ارث بردهايم نه ديگران.
هشام گفت: علي مدعي علم غيب بود حال آن كه خدا كسي را بر غيب دانا نساخت.
پدرم فرمود: خدا بر پيامبر خويش كتابي فرود آورد كه در آن همه چيز از گذشته و آينده تا روز رستاخيز بيان شده است زيرا در همان كتاب ميفرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيئي» (4) ؛ بر تو كتابي فرو فرستاديم كه بيان كننده همه چيز است. و در جاي ديگر فرمود: «همه چيز را در كتاب روشن به حساب آوردهايم» (5) و نيز: هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرديم» (6) و خداوند به پيامبر فرمان داد همه اسرار قرآن را به علي بياموزد، و پيامبر به امت ميفرمود: علي از همه شما در قضاوت داناتر است ... هشام ساكت ماند ... و امام از بارگاه او خارج شد. (7)
پاورقي
1- سوره مائده، آيه 3 .
2- سوره القيامه، آيه 16.
3- سوره الحاقه، آيه 12.
4- سوره نحل، آيه 89 .
5- سوره يس، آيه 12.
6- سوره انعام، آيه 38 .
7- دلائل الامامة طبري شيعي، ص 104- 106، چاپ دوم نجف. با اختصار و نقل به معني در پارهاي از جملات .
منبع:
كتاب پيشواي پنجم، نظري منفرد علي .