وارث خون خدا


باقر آل عبا مظلوم است

او جگر سوخته و مسموم است

شاهد آخر عاشورا اوست

يادگار حرم زهرا اوست

گشته ويرانه حرم يا اللَّه

پاي او كرده وَرَم يا اللَّه

بي كسي اين همه در شهر چرا

جگر سوخته را زهر چرا

او كه سبز است رخ زيبايش

سوي ما هست بلند آوايش:

من كه خود كرب و بلايي هستم

وارث خون خدايي هستم

من كه در خيل اسيران بودم

شاهد شام غريبان بودم

ساكن خيمه افروخته ام

همره اهل حرم سوخته ام

پدر من كه ز تب سوخته بود

بسترش از شرر افروخته بود

پدرم را سوي زندان بردند

به روي ناقه عريان بردند

لطمه خار مغيلان ديدم

معجر پاره طفلان ديدم

قامتي را كه خميده ديدم

خون ز محمل كه چكيده ديدم

خطبه عمه خود بشنيدم

از نماز شب او رنجيدم

محنت قافله را من ديدم

پاي پر آبله را من ديدم

مونس طفل كتك خورده منم

زائر دخترك بي كفنم

پيرهن پاره او شد كفنش

كنج ويرانه دگر شد وطنش

بعد از آن سوخته ام تا امروز

بوده ام با غم جدم پيروز

مي روم با تن از كين مسموم

در بقيع جاي بگيرم مظلوم