شوق لقا


به سر مي پرورانم من هواي حضرت باقر(ع)

به دل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر(ع)


زعشقش جان من بر لب رسيده كس نمي داند

كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر(ع)


به گوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب

كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر(ع)


به رستاخيز گر خواهي نجات از گرمي محشر

برو در سايه ظل هماي حضرت باقر(ع)


خرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور

كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر(ع)


جلال و شان و قدر آن امام پاكبازان را

نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر(ع)


«رضايي» ايستاده بر در دولت سراي او

چو سائل منتظر بهر عطاي حضرت باقر(ع)