حضرت باقر(ع)


بسر مي پرورانم من هواي حضرت باقر

بدل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسيده كس نمي داند

كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر

بگوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب

كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را يكسر

كه پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر

پيمبر گفت با جابر كه خواهي ديد باقر را

سلام از من رسان آنكه براي حضرت باقر

سوالاتي كه از وي كرده دانشمند نصراني

جوابش را شنيد از گفته هاي حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه

منور شد دل او از ولاي حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشي بياباني

به روي قله ي كوه از دعاي حضرت باقر

بر ستاخيز اگر خواهي نجات از كرمي محشر

برو در سايه ظل هماي حضرت باقر

فرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور

كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر

جلال و شان و قدر آن امام پاك بازان را

نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر

(رضائي) ايستاده بر در دولتسراي او

چو سائل منتظر بهر عطاي حضرت باقر